رمان های جدید

612 عضو

دوستانی که تارگت میخونن بلاگ جدا هستش

1400/12/19 18:14

دوستانی که تارگت میخونن بلاگ جدا هستش

1400/12/19 18:14

#ترک_دهم_پارت3_پایانی

1400/12/26 12:53

#ترک_دهم_پارت3_پایانی

1400/12/26 12:53

#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت1

1401/01/07 15:32

پارت اخر ...شایعه .اجبار .عشق

1401/02/30 15:57

پارت چهارم ساختمان دوواحده ????

1401/03/10 20:06

پارت اخر ساختمان دو واحده ???????

1401/03/15 22:31

پارت اول ودوم رمان دروغ شیرین ?

1401/03/24 07:36

آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تحریک کرده بود ازدواج میکند . آناهید افسرده شده محل کار خود را عوض میکند تا دیگر با کاوه برخورد نداشته باشد . آناهید در آنجا با آرتام مهرزاد دکتر متخصص قلب اشنا میشود . آرتام که بسیار زیباست و موقعیت خوبی دارد وقتی کارهای آناهید را میبیند بخاطر اینکه به آناهید کمک کند ..



خلاصه بود

1401/03/24 07:36

دوستای گل .مامانای قشنگ .سه پارت دیگه مونده .انشاءالله توکل ب خدا اخر شب میزارم .براتون .
سعی میکنم تند تند پارت بزارم .

1401/03/30 15:56

خب بریم سراغ رمان بعدی
ب نام طراوت بهار خداکنه خوشتون بیاد ??

1401/03/31 21:12

‌‌رمان ازدواج اجباری قسمت اول

1401/04/15 20:55

میگن رمان جدید تکراری هست یه دونه دیگه میزارم صبح اول وقت

1401/04/15 23:58

قسمت پنجم و ششم ازدواج اجباری

1401/04/18 00:18

قسمت سوم و چهارم جدال پرتمنا

1401/05/11 22:19

قسمت سوم و چهارم جدال پرتمنا

1401/05/11 22:19

دوستای گلم ببخشید پلاس برام بالا نمیومد الان اومد بالا
میریم سراغ بقیه رمان

1401/06/07 22:43

دوستای گلم ببخشید پلاس برام بالا نمیومد الان اومد بالا
میریم سراغ بقیه رمان

1401/06/07 22:43

#استاد_دانشجوی_شیطون

1401/09/02 18:41

ارسال شده از

سلام ب دوستان عزیز
?چله پرفضلیت سوره یس
?چله پرفضلیت دعای 6 قفل
?چله حق الناس
❤ختم قرآن ماهانه
ب جمع مون بیاین تا باهم برای هم دعا کنیم ?❤?
nini.plus/dostanbeheshty

1401/10/04 14:09

پارت دیروز که جا افتاده بود ببخشید

1402/07/07 08:44

اگه تکراریه بگید ادامشو بفرستم

1402/07/13 09:56

میپوشیدم

دمپایی هایی که خاتون بزرگتر از پاش میگرفت تا منو گلرخم بتونیم بپوشیم ،یا سال به سال مش رحمت واسمون گیوه میدوخت

گلرخ بعد از امدن به ویلا از اون کفشهای پاشنه بلند گرفته بود ولی دست من نمیداد
_ایراد نداره کفشش کجاست از رو کفشش میشه فهمید

روزبه سمت حیاط رفت
_صبر کن الان برمیگردم
وقتی برگشت لبخند نمایشی روی صورتش بود

_ملوک دو دقیقه صبر کن یه کار کوچولو با ماهم دارم
بازومو گرفت و اروم فشرد و کشید ، سمت اتاقش رفتیم

نگاهشو از ملوک برنمیداشت و همینطور مستقیم بهش خیره بود و لبخند میزد و ملوک متعجب به این رفتار روزبه خان لبشو کش داد

و لبخند زوری زد
منو جلوتر از خودش هول دادو وارد اتاقش شدیم سمت تخت بردم



اربابزاده
پارت 216
___
و مجبورم کرد روی تخت بشینم
از پشت کمرش کفشی رو بیرون کشید ،تعجب کرده بودم کفش قهوه ای  براقی بود که پاشنه ی پهن و بلندی داشتن

تا بالای ساقش پوشیده شده بود
_پاتو بیار جلو
مخالفت نکردم و خیلی رام رفتار کردم

با برخوردستش به پوست پام قلقلکم امد و پامو کشیدم فهمید و با خنده گفت
_طاقت بیار ،زود پا بزن تا ملوک نفهمیده من زنمو با دمپایی مردونه دزدیدم

کفش به زحمت  پام رفت  خیلی زیبا بود اولین باری بود همچین کفشیو میپوشیدم
_پاشو ببینم ؟الان چطوره  باهاش میتونی راه بری؟

اذیتت نمیکنه؟
_یه..یه...کم انگشت پامو اذیت میکنه
خم شد و جلوی پام زانو زد
_کجای پات !؟

با دستم به کنار انگشت بزرگ پام اشاره کردم
_باشه میگم‌یه سایز بزرگتر بگیره

زنگ در به صدا در امد روزبه خان کفش رو به زور و زحمت از پام بیرون کشید  بلند شدو به کفش توی دستش خیره نگاه کرد

_خب حالا چطور ببرمش بیرون؟
در اتاق زده شد
_بله؟
_آقا ،پسرعموتون فرهاد خان تشریف اوردن
از خوشحالی لبهام کش امد امیدوار شدم از طریق فرهاد خان بتونم به خاتون خبر بدم ،و بگم کجام

نتونستم ذوقمو مخفی کنم روزبه خان مشکوک نگاهم کرد
چشماشو باریک کرد و انگشتش شستشو کنار لبش کشید

_تو چرا انقدر ذوق کردی؟ذوقت بخاطر فرهاده؟میدونی الان چه حسی دارم ؟فکر میکنم تو هم میتونی یکی مثل فیروزه بشی ...

اونم وقتی اسم فرهاد میومد همین اندازه ذوق میکرد ،نشو ... ماهم مثل فیروزه نشو...فیروزه میدونست فرهاد با عاشق لی لیه

بخاطر حسادتش دم پر فرهاد میچرخید چون از بچگی به لی لی حسادت میکرد تو چرا ؟این ذوقت فقط باید واسه


اربابزاده
پارت217
___
برگشت کفشو دوباره توی کمر شلوارش گذاشت همینطور که پشت به من بود با لحن سردی گفت
_همینجا میمونی حق نداری از این اتاق بیرون بیای
  بیرون رفت و در رو محکم بست

صدای فرهاد خانو شنیدم
_به

1402/12/14 13:30

...جناب روزبه خان...بیمارستان نبودی سینا گفت مرخصی گرفتی ،چیه نکنه مرضی چیزی داری ؟

_دو روز مرخصی داشتم یه مقدار حساب کتاب عمارت بهم ریختست گفتم برم عمارت همه چیزو راست و ریس کنم و برگردم

_ملوک خانوم اینجا چکار میکنه؟
_ااا فرهادخان جای سلام و احوال پرسیتونه ؟هی میگم منو ندیده الان میبینه سلام بلند بالایی تحویلم میده.

صدای خنده ی مردانه اش پیچید
روزبه خیلی جدی جوابشو داد
_ملوک خانوم امدن لیست سفارشات بتول رو تحویل بگیرن

آخر هفته قراره یه مهمونی توی عمارت خان برگزار بشه
_واقعا؟ما دعوت نیستیم؟
_چرا...شما مهمان ویژه مایید

_بسلامتی ... پس قراره حسابی خوش بگذرونیم ،حال عمو چطوره؟

_خوبه فقط نگران این حساب کتابشه،خودتم میدونی که اراز یه مدته حساب کتابشو بهم ریخته

_روزبه خودتم خوب میدونی اون زمینا حق اراز بودن و عمو اون همه سال اجارشون داده و تا میتونسته تازونده ، از بغل همین زمینا اون زمینای بالا دستم گرفته ...

گرفته نوش جونش اراز اجاره این چند سالشو بخشیده فقط اصلِ مالشو خواسته ،چیز زیادی که طلب نکرده ،مال و اموال باباشه دیگه...باباش...نه شهروز ...نه عمو فتح الله خان

_اصل مال ..اصل مال...چه فکری کردی ؟اگه منظورت اون هزار هکتار زمین سرخ تپست که اونو یازده سال قبل  شهروز به اقام فروخت

شهروز با همون پول رفت اونور خونه ی ویلایی گرفت و خرج عیاشیش کرد ، انا ...زنش یعنی توی این همه مدت

فکر نکرده شهروز چطور اون خونه و اون رستوران رو گرفته ؟؟خوش خوشونش که تموم شد دنبال اصل مال افتاد!!



اربابزاده
پارت 218
___
شهروز تا همین اواخر از فتح الله خان پول دستی میگرفت تا خسارت رستورانشو بده ...هه ...میدونی این وسط کی مقصره؟؟

انا... انا نتونست جلوی هوا و هوسش وایسته و تنهایی پسرشو بزرگ کنه با دیدن یه مرد جوون و خوش قیافه (شهروز)زود وا  داد

کل دارایی خودشو پسرشو به مردی داد که اندازه فندوق دوسش نداشت ،مردی که از معشوقش یه بچه داشت ... .

فرهاد خان با صدای بلندی که ناراحتی توش مشخص بود بین حرفش پرید
_چرا قبرستون کهنه میشکافی الان معشوقه شهروز چه ربطی به دارایی اراز داره

_دِ نَ دِ ... ربط داره ... انا ترسید شهروز برگرده پیش مادر بچش ،با پولش شهروز رو بدهکار خودش کرد ،حالا افتاد؟

ملوک کلافه عشوه ای به صداش داد
_اه چقدر بحث میکنید!؟ ماشالله چه فک سنگینیم دارید  ... من رفع زحمت میکنم... وقت دعوای شما اینجا نباشم بهتره

دیگه صدای روزبه عصبانی نبود و حرف زدنش کاملا چاشنی شوخی و خنده رو داشت

_ملوک خانوم منو فرهاد از بچگی کارد و پنیر بودیم ولی تا حالا نشده کارمون به دعوا بیخ پیدا بکنه اینا

1402/12/14 13:30