?قسمت هفتم?
جفتمون ذوق زده بودیم برای دیدن هم تمام شب رو ب امید دیدن بیدار بودیم چت میکردیم و آخر ساعتا چهار خابم برد شش با چشا پف کرده بیدار شدم دلشوره بدی داشتم همش استفراغ میکردم حالم بد بود واقعا _ ولی این عشق چی بود ک منو ب این مرحله رسونده بود _ رفتم سراغ آینه برا اولین بار کرم خاهرم ک از مجردیش خونمون مونده بود برداشتم و ب صورتم زدم صورتم صاف شد مانتو شلوارمو پوشیدم ساعت صفحه بزرگمو ک تو چشم بود ب دست چپم انداختم یاد دختر لات مدرسمون افتادم ک آستیناشو تا آرنج تا میکرد منم ب شیوه اون تا کردم کمی از مو رو بیرون ریختم کار خاصی نکرده بودم ولی تغییر چشم گیری رو خودم حس کردم ک از حالت امبل بودن در اومدم ذوق زده کفشامو پوشیدم راهی مدرسه شدم ...
یا ورود من ب کلاس بچه ها خیره بهم شدن شصتشون خبر دار شد ک اتفاقی افتاده ک اینطوری شدم از نگاهاشون خندم گرفته بود با انداختن یه ابروم ب طرف بالا کنار هستی نشستم ک یهو مث زامبی ها ب طرفم اومدن بدون هیچ سوالی منتظر بودن خودم بگم ک اگ نمیگفتم ریر دستشون خفه میشدم با یه پوزخند گفتم چیه انتظار دارید با عشقم قرار بزارم ب خودم نرسم همشون هاج واج مونده بودن چون میدونستن من ک تا حالا با هیچ پسری نبودم ازم انتظار نداشتن انقد سریع قرار بزارم هستی زد تو سرم گف اگ دوست محمد باش چی اگ تبانی کرده باشن چی میفهمی چیکار کردی تو دختر گفتم قرار سر کوچه وایسه منو تو از کنارش رد میشیم گف من نمیام گفتم من ب خاطر تو خطم پخش شد اونوقت یه راه رو با من نمیای حالت قهر وار نشستم روم کردم اون ور ک هستی گفت حالا قهر نکن میام _ زنگ آخر رو ب اتمام بود _ قلبم دیوونه وار میزد ساعت نزدیکا دو حالت تهوع بهم دست داده بود بالاخره زنگ خورد دست هستی کشیدم به طرف دستشویی هجوم بردم جلو آینه وایسادم رنگم مث گچ شده بود کیفم باز کردم وسایل آرایشی آوردم بیرون دوباره تمدید کنم ب هستی نگاه کردم اونم بدتر از من استرس داشت هی ب آینه نگاه میکرد
1400/08/22 12:56