The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خانــوم جـان 🌱

78 عضو

‌ ?اگر دختر می خواهید #دختر_دارشدن

✍اگر نوزاد دخترمی خواهید باشد چندروز قبل از موقع لقاح پدرو مادرروزانه یک قاشق چایخوری تخم رازیانه میل نمایند
ودر روزاهای که احتمال بسته شدن نطفه می رود مادرکوشش نماید که خون اوترش باشد و برای این کارخوردن گوشت و حبوبات زیاد مخصوصا عدس خوردن کمی سرکه کافی است و شتشوی رحم هم با سرکه بااین که عده ای توصیه می کنند با دلایلی که ذکر شد جایز نیست و
✍فقط برداشتن یک پنبه آغشته به محلول پنج درصد سرکه یک ساعت قبل از آمیزش کافی می باشد .
شکوفه بادام دارای هورمون مردانه بوده #شهوت مردان را زیاد و شهوت زنان را کم می کند و خوردن دمکرده آن درروز لقاح قبل از آمیزش درپسر شدن جنین موثر است رازیانه و شوید هم دارای هورمون زنانه بودت و نباید نقش آنها را دختر شدن جنین فراموش کرد .
?گل سنجد نیز در دختر شدن جنین موثر است .
?غذاهای که موجب دختر زایی میشوند عبارتند از??

?ماست ، شیر ، پنیر ، گل کلم ، شلغم ، سینه مرغ ، نخود سبزس ، جو ، سرکه ، گوشت گاو ، تمشک ، ترشی
?مصرف ترشیجات ، خون و محیط رحم اسیدی می کند . مثل عدس ، سرکه حبوبات ، خوردن گوشت
?بوییدن گل سنجد علاوه برافزایش شهوت زنانه ، باعث دختردارشدن می شود .
?‍? @khanomjan ?

1400/12/07 15:17

#پسر_دار_شدن_

1⃣خرما گرم است و احتمال پسردارشدن رازیاد می کند .

2⃣فسفرفروان موجود درخرما درکنار هورمون های مردانه موجب ساخت و استحکام کروموزونهای نرمی شود.

3⃣کاسنی امام رضا (ع) می فرماید : خانوادهایی که کاسنی می خورند ، فرزند پسر بیش از دختر دارند .
4⃣مواد پتاسیم ، سدیم و فسفر احتمال پسر زایی را افزایش می دهد ( مثل نمک دریا یا سنگ نمک ، کاسنی ، انگور ، مویز ، خرما ، هو یچ ، طالبی ، کنجد ، نان ، سبزی های تازه ، آجیل ها ((پسته و فندوق ))، نارگیل ).

5⃣شکوفه بادام روز قبل از آمیزش توسط مرد استفاده شود .
6⃣همچنین زعفران ، موز، میگو ، خاویار ، و دنبلان ، روز قبل از آمیزش توسط مرد مصرف شود .
7⃣دعاها و ذکرهای معنوی زیادی که درمتون طب اسلامی است با آداب خاصشان خوانده شوند .
?‍? @khanomjan ?

1400/12/07 15:18

? قصه امشب

"آرزوی ماهی کوچولو"


یکی بود یکی نبود، در یک دریاچه ی آبی و قشنگ کنار جنگلی بزرگ و سبز ، ماهی کوچولوی قرمزی زندگی می کرد . ماهی کوچولوی قصه ی ما با لاک پشت مهربانی دوست بود . خانه ی لاک پشت در جنگل کنار دریاچه بود و هر روز برای آبتنی به دریاچه می آمد ، برای همین هم با ماهی کوچولو دوست شده بود. آنها ساعتها باهم بازی می کردند.

وقتی هم که از بازی خسته می شدندروی سنگهای ته دریاچه می نشستند و باهم حرف می زدند . لاک پشت از جنگل می گفت ، از درختان سبز و بزرگ ، از خورشید ، گلهای رنگارنگ ، حیوانات قشنگ و زرنگ . آن قدر می گفت و می گفت که ماهی کوچولوی قصه ی ما حسابی می رفت توی فکر جنگل .


ماهی کوچولو در دلش یک آرزو داشت و آرزوش این بود که یک روز جنگل را ببیند . شبها خواب جنگل را میدید و روزها منتظر آمدن لاک پشت می شد

عاقبت یک روز به لاک پشت گفت : ( تو می توانی مرا به جنگل ببری ؟ )


لاک پشت مهربان گفت : ( تو یک ماهی هستی و ماهی ها فقط در آب زندگی می کنند من نمی توانم تورا با خودم به جنگل ببرم . )


ماهی کوچولو حسابی غصه دار شد . در گوشه ای نشست و چشمان قشنگش را بست تا دوباره به جنگل فکر کند و خواب جنگل را ببیند .


لاک پشت مهربان وقتی که دید ماهی کوچولو چقدر دلش می خواهد همراه او به جنگل بیاید ، تصمیم گرفت تا راجع به ماهی کوچولو با دوستانش صحبت کند . این بود که با عجله با ماهی قرمز غمگین خداحافظی کرد و روی آب آمد و خودش را به جنگل رساند ، به پرنده ها گفت ، که فورا همه ی حیوانات را خبر کند . آنها هم بی معطلی رفتند به سراغ حیوانات جنگل .


چند دقیقه نگذشته بود که اهو خانم و خاله خرسه و خرگوشها و پروانه ها و عنکبوتها و خلاصه همه و همه جمع شدند کنار لا پشت مهربان .


خاله خرسه گفت : ( چرا با این عجله ما را خبر کردی ؟ )


 عنکبوتها گفتند : ( لاک پشت مهربان ، ما چه کمکی می توانیم به تو بکنیم ؟ )


لاک پشت گفت : ( ما باید به یک دوست خوب کمک کنیم تا به آرزویش برسد .)


همه با تعجب گفتند : ( دوست خوب ؟ یک آرزو ! خوب این دوست خوب کیست و آرزویش چیست ؟)


لاک پشت گفت : ( ماهی کوچولوی توی دریاچه دلش می خواهد به جنگل بیاید . دلش می خواهد شما دوستان خوب و گلها و درختان را ببیند . ما باید به او کمک کنیم . )


همه ی حیوانات شروع کردند به پچ پچ کردن . بعضیها هم ساکت بودند و فکر می کردند .


ناگهان عنکبوتها گفتند : (( ما برایش تورمحکمی می بافیم ، او را در تور می گذاریم و به جنگل می آوریم .))


لاک پشت گفت : (( نه، نه ، نه ، ماهی باید درآب باشد ، مگر شما نمی دانید که ماهی بدون آب نمی تواند زندگی کند . ))


خاله خرسه دوید و رفت یک کوزه ی

1400/12/07 15:18

خالی عسل آورد و گفت : (( توی کوزه آب می ریزیم ، ماهی کوچولو را در آن می گذاریم و به جنگل می آوریم . ))


لاک پشت گفت : (( توی کوزه تاریک است و او نمی تواند جایی را ببیند ، خسته می شود و حوصله اش سرمی رود .))


آهو خانم با یک جست از جمع دور شد و رفت و به خانه و خیلی زود برگشت . توی دستش یک ظرف بلوری بود ، آن را به لاک پشت داد و گفت : (( این ظرف را پر از آب کن و ماهی کوچولو را در آن بگذار . او می تواند از توی این ظرف شیشه ای همه جا را ببیند .))


لاک پشت ظرف شیشه ای را بغل گرفت و رفت ته آب . ماهی کوچولو روی سنگی نشسته و دم کوچولویش را شلپ شلپ می زد به آب .


لاک پشت گفت : (( عجله کن ، برو توی این ظرف شیشه ای ، من تو را با خود به جنگل می برم . ماهی کوچولو رفت توی ظرف آب و لاک پشت مهربان او را با خود به جنگل آورد . ماهی کوچولو تا چشمش به گلها و درختان افتاد خیلی تعجب کرد . همه ی حیوانات منتظرش بودند . همه با صدای بلند گفتند : (( ماهی کوچولو ، دوست خوب ما خوش آمدی به جنگل ما .)

ماهی کوچولو توی ظرف آب می رقصید و شادی می کرد . بعد هم میمون کوچولوها شروع کردند به جست و خیز کردن و تاب خوردن روی شاخه های درخت . عنکبوتها بند بازی می کردند وخرس کوچولو روی دستهایش راه می رفت . همه ی حیوانات سعی می کردند ماهی کوچولو را خیلی خوشحال کنند . آن قدر به ماهی کوچولو خوش گذشته بود که دلش نمی خواست ازجنگل برود . ولی با خودش فکرکرد حتما دوستانش درآب منتظرش هستند . این بود که از همه خدا حافظی کرد و همراه لاک پشت مهربان به ته آب برگشت . او چیزهای زیادی داشت تا برای ماهیهای کوچولو تعریف کند.
?‍? @khanomjan ?

1400/12/07 15:18

پاسخ به

? قصه امشب "آرزوی ماهی کوچولو" یکی بود یکی نبود، در یک دریاچه ی آبی و قشنگ کنار جنگلی بزرگ و سبز ، ...

واسه بچه هاتون قصه بگین تا با آرامش بخوابن ?❤️

1400/12/07 15:19


از امروز با خودت تمرین کن:?

-15 دقیقه چیزای خوبی که داری رو به خودت یادآور شو و شکرگزاری کن!
-ورزش کن!حتی اگه نمیتونی ورزش حرفه ی کنی یکم پیاده روی کن؛سعی کن صاف بشینی،گردنتو مستقیم نگه داری،شونه هات رو به عقب باشه!
-برای خودت یه استاد بگیر،یا یه دوره ی آموزشی،یا یه کتاب رو انتخاب کن و به خودت قول بده تو این ماه باید تمومش کنی!
-هر آدمی که ازش حس خوبی نمیگیری و به خودت و آرزوهات انرژی منفی میده رو میوت(mute)کن حتی اگه دوستت یا خانواده باشن!


?| @khanomjan ?

1400/12/07 15:34


از امروز با خودت تمرین کن:?

-15 دقیقه چیزای خوبی که داری رو به خودت یادآور شو و شکرگزاری کن!
-ورزش کن!حتی اگه نمیتونی ورزش حرفه ی کنی یکم پیاده روی کن؛سعی کن صاف بشینی،گردنتو مستقیم نگه داری،شونه هات رو به عقب باشه!
-برای خودت یه استاد بگیر،یا یه دوره ی آموزشی،یا یه کتاب رو انتخاب کن و به خودت قول بده تو این ماه باید تمومش کنی!
-هر آدمی که ازش حس خوبی نمیگیری و به خودت و آرزوهات انرژی منفی میده رو میوت(mute)کن حتی اگه دوستت یا خانواده باشن!


?| @khanomjan ?

1400/12/07 15:34

?اگر کودک در تلفظ بعضی حروف مشکل دارد؛ چند نکته را رعایت کنیم

?مثلا کودک به جای ساعت می‌گوید شاعت.
او را مسخره نکنیم
و اجازه ندهیم کسی او را سر کار بگذارد.
او را در صحبت کردن هول نکنید.
?شما موقع صحبت یا کتاب خواندن و شعر خواندن؛ کلمات و حروف را درست تلفظ کنید. معمولا با چند جلسه گفتار درمانی مشکل به طور کلی برطرف خواهد شد.

@khanomjan ?

1400/12/07 20:04

?اگر کودک در تلفظ بعضی حروف مشکل دارد؛ چند نکته را رعایت کنیم

?مثلا کودک به جای ساعت می‌گوید شاعت.
او را مسخره نکنیم
و اجازه ندهیم کسی او را سر کار بگذارد.
او را در صحبت کردن هول نکنید.
?شما موقع صحبت یا کتاب خواندن و شعر خواندن؛ کلمات و حروف را درست تلفظ کنید. معمولا با چند جلسه گفتار درمانی مشکل به طور کلی برطرف خواهد شد.

@khanomjan ?

1400/12/07 20:04

? قصه امشب

"کفش های نو"

مدرسه فریبا کوچولو به خانه‌شان خیلی نزدیک بود,
?
و او هرروز خودش صبح‌ها می‌رفت و ظهرها هم برمی‌گشت.
البته مادرش جلوی در می‌ایستاد و مواظب او بود.
??
کنار مدرسه یک مغازه کفش‌فروشی بود که فریبا وقتی تعطیل می‌شد، چند لحظه‌ای می‌ایستاد و از پشت شیشه‌ کفش‌ها را نگاه می‌کرد،
?????
چون کفش‌های بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت.
این کار برایش بسیار لذتبخش بود و حتی گاهی وقت‌ها دلش می‌خواست همه کفش‌های مغازه مال او بودند!
???
دیدن مغازه کار هر روز فریبا شده بود و مادرش هم که از دور همه چیز را می‌دید از او سوال می‌کرد که آنجا چه خبر است که مدام نگاه می‌کنی و فریبا هم در جواب می‌گفت که کفش‌ها را دوست دارم.
???
یکی از روزهایی که طبق معمول جلوی مغازه آمد دید که یک جفت کفش کتانی سفید و صورتی خیلی قشنگ داخل ویترین گذاشته شده است.
???
خیلی از آنها خوشش آمد و با خودش فکر کرد که اگر می”‹توانست این کتانی‌ها را بخرد چقدر خوب می‌شد.
???
برای همین وقتی به خانه رسید بدون معطلی موضوع کفش‌ها را به مادرش گفت و از او خواست که کفش‌ها را برایش بخرد.
???
اما مادرش یادآوری کرد که کفش‌های خودش را یکی دو ماه قبل خریده‌اند و هنوز برای خرید کفش نو زود است،
???
اما فریبا این‌قدر اصرار کرد که مادر گفت باید صبر کند تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد.
???
فردای آن روز وقتی فریبا به خانه آمد اولین چیزی که از مادرش پرسید این بود که نظر بابا در مورد خرید کفش چه بوده است و مامان هم جواب داد که او گفته فعلا نمی‌شود و اصرار فریبا هم هیچ فایده‌ای نداشت و با این که ناراحت شده بود اما دیگر در موردش حرفی نزد.
روزها یکی پس از دیگری گذشتند و او سعی می‌کرد از مدرسه که تعطیل می‌شود به سرعت به خانه بیاید و اصلا به مغازه نگاه نکند تا بتواند ماجرا را فراموش کند. اما یک روز وقتی از جلوی مغازه می‌گذشت یواشکی یک نگاه کوچولو به ویترین آن انداخت و با تعجب متوجه شد که کفش‌ها نیستند خیلی ناراحت شد اما کاری نمی‌توانست انجام دهد
???
و با همان حال به خانه آمد و به هیچ *** هم چیزی نگفت.
بعد از ظهر همان روز وقتی بابا به خانه آمد فریبا از او خواست که با هم بروند و برایش یک دفتر بخرند و بابا هم قبول کرد و گفت که اتفاقا من هم یک کاری دارم که باید بیرون بروم.
چند دقیقه بعد دو نفری برای خرید از خانه خارج شدند و کار‌های‌شان را که انجام دادند موقع برگشت به مغازه کفش‌فروشی که رسیدند بابا از فریبا خواست که با هم داخل مغازه بروند که آنجا هم یک کار

1400/12/08 10:21

کوچکی دارد.
???
وارد مغازه که شدند اول سلام کردند و بعد بابا گفت: حسن آقا ببخشید می‌شه اون امانتی من رو بدید.
حسن آقا هم با لبخند و البته با نگاهی به فریبا گفت: بله، حتما.
و بعد یک جعبه کفش را به دست بابا داد و او هم جعبه را به طرف فریبا گرفت و گفت: فریبا جون این مال شماست.
???
دختر کوچولو که از کار‌های بابا و آقای مغازه دار تعجب کرده بود، گفت: مال من !؟
???
- بله.
- چیه باباجون ؟
- بازش کن خودت می‌فهمی.
❓❗️❓
فریبا جعبه را از بابا گرفت و درآن را باز کرد و از دیدن کفش‌های داخل آن بسیار خوشحال شد و با هیجان زیادی گفت: بابا جون؛ بابا جون.
???
چند لحظه‌ای ساکت شد و به کفش‌ها نگاه کرد و دوباره گفت: من ظهر دیدم کفش‌ها نیستن؛ پس کار شما بوده.
و بعدش دست بابا را محکم در دستش گرفت و گفت: ممنونم بابا جون، خیلی خوشحالم؛ حالا بیا بریم به مامانم همه چی رو بگیم.
???
و هردو خوشحال و خندان از مغازه بیرون آمدند و به سمت خانه رفتند.
?‍? @khanomjan ?

1400/12/08 10:21

پاسخ به

? قصه امشب "کفش های نو" مدرسه فریبا کوچولو به خانه‌شان خیلی نزدیک بود, ? و او هرروز خودش صبح‌ها می...

واسه بچه هاتون قصه بگین تا با آرامش بخوابن ?❤️

1400/12/08 10:22

? قصه امشب

"کفش های نو"

مدرسه فریبا کوچولو به خانه‌شان خیلی نزدیک بود,
?
و او هرروز خودش صبح‌ها می‌رفت و ظهرها هم برمی‌گشت.
البته مادرش جلوی در می‌ایستاد و مواظب او بود.
??
کنار مدرسه یک مغازه کفش‌فروشی بود که فریبا وقتی تعطیل می‌شد، چند لحظه‌ای می‌ایستاد و از پشت شیشه‌ کفش‌ها را نگاه می‌کرد،
?????
چون کفش‌های بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت.
این کار برایش بسیار لذتبخش بود و حتی گاهی وقت‌ها دلش می‌خواست همه کفش‌های مغازه مال او بودند!
???
دیدن مغازه کار هر روز فریبا شده بود و مادرش هم که از دور همه چیز را می‌دید از او سوال می‌کرد که آنجا چه خبر است که مدام نگاه می‌کنی و فریبا هم در جواب می‌گفت که کفش‌ها را دوست دارم.
???
یکی از روزهایی که طبق معمول جلوی مغازه آمد دید که یک جفت کفش کتانی سفید و صورتی خیلی قشنگ داخل ویترین گذاشته شده است.
???
خیلی از آنها خوشش آمد و با خودش فکر کرد که اگر می”‹توانست این کتانی‌ها را بخرد چقدر خوب می‌شد.
???
برای همین وقتی به خانه رسید بدون معطلی موضوع کفش‌ها را به مادرش گفت و از او خواست که کفش‌ها را برایش بخرد.
???
اما مادرش یادآوری کرد که کفش‌های خودش را یکی دو ماه قبل خریده‌اند و هنوز برای خرید کفش نو زود است،
???
اما فریبا این‌قدر اصرار کرد که مادر گفت باید صبر کند تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد.
???
فردای آن روز وقتی فریبا به خانه آمد اولین چیزی که از مادرش پرسید این بود که نظر بابا در مورد خرید کفش چه بوده است و مامان هم جواب داد که او گفته فعلا نمی‌شود و اصرار فریبا هم هیچ فایده‌ای نداشت و با این که ناراحت شده بود اما دیگر در موردش حرفی نزد.
روزها یکی پس از دیگری گذشتند و او سعی می‌کرد از مدرسه که تعطیل می‌شود به سرعت به خانه بیاید و اصلا به مغازه نگاه نکند تا بتواند ماجرا را فراموش کند. اما یک روز وقتی از جلوی مغازه می‌گذشت یواشکی یک نگاه کوچولو به ویترین آن انداخت و با تعجب متوجه شد که کفش‌ها نیستند خیلی ناراحت شد اما کاری نمی‌توانست انجام دهد
???
و با همان حال به خانه آمد و به هیچ *** هم چیزی نگفت.
بعد از ظهر همان روز وقتی بابا به خانه آمد فریبا از او خواست که با هم بروند و برایش یک دفتر بخرند و بابا هم قبول کرد و گفت که اتفاقا من هم یک کاری دارم که باید بیرون بروم.
چند دقیقه بعد دو نفری برای خرید از خانه خارج شدند و کار‌های‌شان را که انجام دادند موقع برگشت به مغازه کفش‌فروشی که رسیدند بابا از فریبا خواست که با هم داخل مغازه بروند که آنجا هم یک کار

1400/12/08 10:21

کوچکی دارد.
???
وارد مغازه که شدند اول سلام کردند و بعد بابا گفت: حسن آقا ببخشید می‌شه اون امانتی من رو بدید.
حسن آقا هم با لبخند و البته با نگاهی به فریبا گفت: بله، حتما.
و بعد یک جعبه کفش را به دست بابا داد و او هم جعبه را به طرف فریبا گرفت و گفت: فریبا جون این مال شماست.
???
دختر کوچولو که از کار‌های بابا و آقای مغازه دار تعجب کرده بود، گفت: مال من !؟
???
- بله.
- چیه باباجون ؟
- بازش کن خودت می‌فهمی.
❓❗️❓
فریبا جعبه را از بابا گرفت و درآن را باز کرد و از دیدن کفش‌های داخل آن بسیار خوشحال شد و با هیجان زیادی گفت: بابا جون؛ بابا جون.
???
چند لحظه‌ای ساکت شد و به کفش‌ها نگاه کرد و دوباره گفت: من ظهر دیدم کفش‌ها نیستن؛ پس کار شما بوده.
و بعدش دست بابا را محکم در دستش گرفت و گفت: ممنونم بابا جون، خیلی خوشحالم؛ حالا بیا بریم به مامانم همه چی رو بگیم.
???
و هردو خوشحال و خندان از مغازه بیرون آمدند و به سمت خانه رفتند.
?‍? @khanomjan ?

1400/12/08 10:21

پاسخ به

? قصه امشب "کفش های نو" مدرسه فریبا کوچولو به خانه‌شان خیلی نزدیک بود, ? و او هرروز خودش صبح‌ها می...

واسه بچه هاتون قصه بگین تا با آرامش بخوابن ?❤️

1400/12/08 10:22

#شعر_کودک

ببین چه قدر تمیزم
پیش همه عزیزم

دستاموصابون زدم
مسواک به دندون زدم

اتو شده پیرهنم
شونه به مو میزنم

شسته شده لباسم
میرم سرکلاسم

دوستم دارن بچه ها
میگن بیا پیش ما

??
???
????
?????
??????
?‍? @khanomjan ?

1400/12/08 11:01

#شعر_کودک

ببین چه قدر تمیزم
پیش همه عزیزم

دستاموصابون زدم
مسواک به دندون زدم

اتو شده پیرهنم
شونه به مو میزنم

شسته شده لباسم
میرم سرکلاسم

دوستم دارن بچه ها
میگن بیا پیش ما

??
???
????
?????
??????
?‍? @khanomjan ?

1400/12/08 11:01

اتل متل خواب دیدم
زیر نور مهتاب دیدم

کبوتر آبی رنگ
با دوتا بال قشنگ

سوار شدم روی اون
رفتم توی آسمون

تا ابرها پر کشیدم
خواب خدا رو دیدم

خدا چه مهربون بود
آبی آسمون بود

??
???
????
?????
??????
?‍? @khanomjan ?

1400/12/08 11:45

اتل متل خواب دیدم
زیر نور مهتاب دیدم

کبوتر آبی رنگ
با دوتا بال قشنگ

سوار شدم روی اون
رفتم توی آسمون

تا ابرها پر کشیدم
خواب خدا رو دیدم

خدا چه مهربون بود
آبی آسمون بود

??
???
????
?????
??????
?‍? @khanomjan ?

1400/12/08 11:45

نمیفهمم چرا تو دستور پخت غذاها میزنه ادویه به مقدار لازم
خو چقدر لازمه پدسگ؟من اگه میدونستم چقد لازمه که نمیومدم دستور پخت بخونم?
@khanomjan ?

1400/12/09 15:04

نمیفهمم چرا تو دستور پخت غذاها میزنه ادویه به مقدار لازم
خو چقدر لازمه پدسگ؟من اگه میدونستم چقد لازمه که نمیومدم دستور پخت بخونم?
@khanomjan ?

1400/12/09 15:04

‍ ?هفته_پانزدهم_بارداری

? در این هفته وزنتان اضافه می شود و هم ممکن است یک یا چند بار دچار گرفتگی بینی و خونریزی از آن شوید. شما باید در هفته نیم کیلو وزن اضافه کنید.
این هفته عضلات شما نسبت به هفته های گذشته نرم تر می شود و راحت تر می توانید ورزش کنید.
رحم شما بزرگ تر می شود در نتیجه به پرده دیافراگم که درست در فاصله بین شکم و سینه های شما قرار دارد فشار می آورد و ممکن است احساس تنگی نفس کنید.

?در این هفته کوچولوی شما :

?9 تا 11 سانت قد و حدود 50 تا 107 گرم وزن دارد.
?او هر روز مثل ما روزش را با یک دم و بازدم شروع می کند و با این کار ریه هایش را قوی می کند تا کیسه های هوا در ریه اش شکل بگیرد.
?غضروف ها مشغول کار هستند و در این هفته هم در حال تبدیل شدن به استخوان هستند .سه استخوان مربوط به گوش میانی اولین استخوان هایی هستند که شروع به سخت شدن می کنند.
?با اینکه مراکز شنوایی او کامل نشده اما می تواند صدای شما را بشنود.
?موهایش هنوز شبیه کرک روی میوه است و هنوز رنگدانه ها موهایش را رنگی نکرده اند.
لگدهایش بیشتر شده و برای اولین بار می توانید لگدهایش را حس کنید.
?در این هفته می توان جنسیت او را با سونوگرافی تشخیص داد البته اگر جنین بازی در نیاورد و در موقعیت درستی قرار بگیرد.
?‍? @khanomjan ?

1400/12/09 18:42

و شاید شانس آورده‌ایم که، بعضی درها به رویمان باز نشدند :)
••??••
@khanomjan ?

1400/12/09 18:43

‍ ?هفته_پانزدهم_بارداری

? در این هفته وزنتان اضافه می شود و هم ممکن است یک یا چند بار دچار گرفتگی بینی و خونریزی از آن شوید. شما باید در هفته نیم کیلو وزن اضافه کنید.
این هفته عضلات شما نسبت به هفته های گذشته نرم تر می شود و راحت تر می توانید ورزش کنید.
رحم شما بزرگ تر می شود در نتیجه به پرده دیافراگم که درست در فاصله بین شکم و سینه های شما قرار دارد فشار می آورد و ممکن است احساس تنگی نفس کنید.

?در این هفته کوچولوی شما :

?9 تا 11 سانت قد و حدود 50 تا 107 گرم وزن دارد.
?او هر روز مثل ما روزش را با یک دم و بازدم شروع می کند و با این کار ریه هایش را قوی می کند تا کیسه های هوا در ریه اش شکل بگیرد.
?غضروف ها مشغول کار هستند و در این هفته هم در حال تبدیل شدن به استخوان هستند .سه استخوان مربوط به گوش میانی اولین استخوان هایی هستند که شروع به سخت شدن می کنند.
?با اینکه مراکز شنوایی او کامل نشده اما می تواند صدای شما را بشنود.
?موهایش هنوز شبیه کرک روی میوه است و هنوز رنگدانه ها موهایش را رنگی نکرده اند.
لگدهایش بیشتر شده و برای اولین بار می توانید لگدهایش را حس کنید.
?در این هفته می توان جنسیت او را با سونوگرافی تشخیص داد البته اگر جنین بازی در نیاورد و در موقعیت درستی قرار بگیرد.
?‍? @khanomjan ?

1400/12/09 18:42

و شاید شانس آورده‌ایم که، بعضی درها به رویمان باز نشدند :)
••??••
@khanomjan ?

1400/12/09 18:43