The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده نفس

227 عضو

????????????????
#رمان‌نفس
#پارت61

_ توکلتون ب خدا باشه آقا...
_ خداکنه خدا بهم رحم کنه..وگرنه اینبار نمیتونم از جام بلند شم..خیلی دوسش دارم..
_ آقا بنظرتون خانوم اجازه میدن من اینجا بمونم و کار کنم؟
_ مطمعنم انقدر دلش دریاست ک حتما اجازه بده
_ پس انشالله ک میشه..
لبخندی زدمو و یکم از کیک تو ظرف برداشتم..همون لحظه گوشیم زنگ خورد..با دیدن شماره مهران سریع وصل کردم
_ جانم مهران
_ حاجی کجایی؟ دهنت پره ک هنوز داری میلونبونی؟ بیا بابا کلی و کار داریم..
_ امروز سوگند برام کلی غذا چیده ..توهم میدونی صبحونه پیشم خیلی ارزش داره
_ کار تو شیکمت بخوره..نیم ساعت دیگه شرکت باش
_ چشم قربان..
_ خا*یمال نگاییدم بای
با خنده‌گوشی رو قطع کردم و از جام بلند شدم..
_مرسی سوگند جان..من برم این مهران پارم کرد
_ بسلامت آقا..
تو آینه خودمو برای بار اخر چک کردم و از خونه اومدم بیرون..
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
مهران با عجله کلی برگه ریخت جلوم
_ بیا اینارو امضا کن..
_ چین اینا؟
_ سند ازدواج عمم با بابات
_ ن جدی
_برا شرکت الماسه..بقیه رو خودم فسخ کردم
_ اها باشه..
_ راستی فردا خودت برو روستا من گرفتارم
_ عه مهران
_ درد! شرکت خودته ها..تو نباشی منم نباشم باد میبره اینجارو
_ باشه پس خودم میرم..
_ بدرک راستی پس فردا شرکت الماس 23 میلیارد رو واریز میکنه ب حساب شرکت...تقریبا 4 برابر سود ماهانه هفتگی سود میکنیم..سهام شرکت کلی گرون شده و نونمون رفته تو روغن
_ خیلیم عالیه دمت گرم ک شرکتو سراپا داشتی
_ کاری نکردم..خب امضا کردی ببرم اینا رو فکس کنم
_ اره ببر مرسی عزیز..
برگه هارو جمع کرد و گفت: ناهار میام پیشت فعلا خدافس
_بسلامت..
پوفی گفتم و تلفن رو برداشتم و شماره 21 رو فشار دادم
_ بله قربان
_ یه لیوان آب بیار برام
_ چشم قربان
گوشی رو گذاشتم ک بلافاصله در باز شد..سرمو بالا نگرفتم و گفتم: چقدر زود آماده کردی
_ سلام.
با شنیدن صدای پریا سریع سرمو بالا گرفتم و گفتم
_ اینجا چکار میکنی؟
_ اومدم عیادت پسر عمه جانم..
چیزی نگفتم ک خودش اومد روبروم نشست..با عشوه نگاهم کرد و گوشی رو برداشتم
_ دوتا آب پرتغال
گوشیو گذاشتم سر جاش ک با لبخند گفت
_ خوبه هنوز یادت نرفته نوشیدنی چی میخورم
_مگه آدم بزرگترین اشتباهش رو فراموش میکنه؟
لبخند رو لبش ماسید و خیلی جدی گفت:
_ چرا اون روز منو نکشتی؟؟
_چون ارزششو نداشتی بخاطرت بیوفتم‌زندان... ولی هر موقع از زندگی خسته شدم از خجالتت در میام..فعلا دلم میخواد ب عشقم برسم...
_ همون دختر داهاتی؟
_همون ک دست نخوردس و پاکه..
_ اهان باهمونم دوسال میمونی یعد آتیشت میخوابه میری سراغ یکی

1400/10/17 23:30

دیگه!
غریدم: امکان نداره تا اخر عمرم ولش کنم...
_خداکنه اونم بپات بمونه..اخه دختر داهاتیا بیان شهر تازه میفهمن چی ب چیه ممکنه هوا برش داره!
_ تو ک دختر شهری بودی چرا زیر خواب ی لشکر مرد بودی؟چرا سریع بعد من مادر بچه افشین شدی؟
جا خورد ...خواست چیزی بگه ک گوشیم زنگ خوردم.. انگشتمو ب معنای سکوت بردم بالا...
_ سلام عشقم!
مهران عصبانی گفت:چرا شر و ور میگی؟
_اره نفسم منم خوبم..تو ک زنگ میزنی قلبم یجور دیگه میزنه
_بیا برو توکونم...چی میگی؟؟ ی لحظه بیا اینور اثر انگشتت رو لازم دارم
_ نه چرا؟ بمیرم برات! خودم دورت میگردم
پریا از بس حرص خورده بود رنگش برگشت...
_ ارسلان هر گوهی میخوری زودتر جمعش کن بیا تو اتاق خراب شدم
_ چشم زندگیم...چشم‌..فعلا خداحافظ خانومم
_ خانومم اون باباته ک ترو اینجوری بار اورد..
بعد مهران گوشی رو قطع کرد منم قطع کردم..پریا عصبی لبخند زد و گفت

1400/10/17 23:30