♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#پارت49
#پرستار_شیطنت_هایم
_ چی شده که باز انقدر زبونت دراز شده؟ بهت نگفتم این زبون درازیات یه روز سرتو بدجور به باد میده کوسه خانوم؟
_ کوسه تویی که دندوناتو برای پول یه دختر تنها تیز کردی بوزینه ی چرک
_ببینم تو با اون همه بر و رو براچی نمیری زن یکی ازین پیرمرد پولدارا بشی، مطمعن باش برای یه همچین مالی خوب پول میدن
آروم باش، آروم باش ماهی، تو بایر آروم باشی
جیغ زدم:
_مرتیکه خراب، بشکه گووو، به چه حقی همچین زری میزنی؟ اگه جرعت داری جلوم روم بگو تا شکم گندتو سفره کنم
بدون توجه به بال بال زدنم گفت:
_ببین تا 4 روز دیگه بهت وقت میدم 5 میلیون بزنی به حسابم، وگرنه پیدات میکنم و اونموقع با مامور میام سراغت، حتی اگر خودتم پیدا نکنم مامور میبرم در خونه ی اون دوستت، دیگه خود دانی
بعدم زرتی قط کرد، جیغ زدم:
_بیا مخرجمو بخور
خودمو پرت کردم رو تخت، آب دهنمو قورت دادم تا بغضم نشکنه، طلب کار بابام مابقی چکاشو دو سال پیش فروخت به یه دلال، و من دقیقا دو ساله که هر چند وقت یکبار باید حرفای نحس این آدمو تحمل کنم
دماغمو بالا کشیدم که متوجه سایه پاهایی زیر در شدم، چشمام و ریز کردم
این دو تا شامپانزه برای من فالگوش وایستادن؟!!
آروم رفتم سمت در و در یک حرکت انتحاری سریع در و باز کردم که دو تاشون پرت شدن تو اتاق
دست به سینه تکیه دادم به دیوار و با لبخند خبیثی زل زدم بهشون، با دیدن قیافم، صدرا سریع پاشو گرفت و قیافشو جمع کرد:
_آخ پام، چقدر پام درد میکنه
سارا سریع رفت سمتش و اونم شروع کرد نقش بازی کردن:
_ای وای حتما شکسته تکونش ندیا
بعد با اخم نگام کرد و ادامه داد:
_مگه نمیبینی پای داداشم شکسته چرا وایستادی اونجا بیا کمک کن دیگه
چشمام از حدقه زد بیرون
_چقدر شماهاااا سنگ پا قزوینینننن
صدرا آروم شد و متفکر پرسید:
_سنگ پای قزوین ینی چی؟
1401/07/10 01:10