?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨
#پارت74
#پرستار_شیطنت_هایم
یک تای ابروشو انداخت بالا و گفت:
_نکنه نمیدونی که امروز پنجشنبست و بچه ها مدرسه نمیرن؟
اخ، بیا جلوش سوتی دادم حالا میخواد تا آخر مسخرم کنه، سریع خودمو جمع و جور کردم:
_نه بابا، برای شما صبحونه درست کردم
چشماش درشت شد، الان با خودش میگه این به من چشم داره، سریع ادامه دادم:
_البته اینکه خودمم گرسنه بودم بی تاثیر نبود
سرشو تکون داد:
_ بعله مشخصه آدمی که دو تا پیتزا میخوره معلومه معده فراخی داره
پوکر فیس نگاش کردم، از کجا فهمید دو تا پیتزا خوردم؟ شیطونه میگه همین ظرف پنیر و بکنم تو دهنش ها
ولی از طرفی ام ذوق غیر قابل وصفی کرده بودم از اینکه امروز میتونستم تا ظهر بخوابم
نشست سر میز و شروع کرد، منم که دیگه زری بود که زده بودم مجبور شدم بشینم باهاش چند لقمه بخورم
چایی شیرینمو سر کشیدم و اومدم از جام بلند شم که گفت:
_ اگه موافق باشی فردا قرار داد و ببندیم
با تعجب نگاهش کردم و دوباره نشستم سر جام، قرار داد؟!!!!!دستمال و روی لبای تمیزش کشید و نگام کرد:
_چرا نمیتونم رضایت و تو چشمات ببینم؟؟
سرمو تند تند تکون دادم:
_نه نه، من موافقم فقط تعجب کردم... اخه احتمال میدادم بعد یک هفته باید از اینجا برم
اخماشو کشید تو هم:
_منم همین فکر و میکردم
پوفی کشید و ادامه داد:
_ولی حس میکنم بچه ها باهات صمیمی شدن، انگار خوب حرف همو میفهمید
و پوزخندی زد، الان منظورش این بود من بچم؟
دندونام و رو هم فشار دادم:
_شمام میفهمید اگر مقاومت نکنید
_باید توی قرار دادمون ذکر کنم که زبون درازتو کوتاه کنی خانوم بخشی، وقتی ساکت و آرومی خیلی جذاب تری
1401/07/11 20:40