The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان پرستار شیطنت هایم😍♥

43 عضو

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت74
#پرستار_شیطنت_هایم


یک تای ابروشو انداخت بالا و گفت:

_نکنه نمیدونی که امروز پنجشنبست و بچه ها مدرسه نمیرن؟

اخ، بیا جلوش سوتی دادم حالا میخواد تا آخر مسخرم کنه، سریع خودمو جمع و جور کردم:

_نه بابا، برای شما صبحونه درست کردم

چشماش درشت شد، الان با خودش میگه این به من چشم داره، سریع ادامه دادم:

_البته اینکه خودمم گرسنه بودم بی تاثیر نبود

سرشو تکون داد:

_ بعله مشخصه آدمی که دو تا پیتزا میخوره معلومه معده فراخی داره

پوکر فیس نگاش کردم، از کجا فهمید دو تا پیتزا خوردم؟ شیطونه میگه همین ظرف پنیر و بکنم تو دهنش ها

ولی از طرفی ام ذوق غیر قابل وصفی کرده بودم از اینکه امروز میتونستم تا ظهر بخوابم

نشست سر میز و شروع کرد، منم که دیگه زری بود که زده بودم مجبور شدم بشینم باهاش چند لقمه بخورم

چایی شیرینمو سر کشیدم و اومدم از جام بلند شم که گفت:

_ اگه موافق باشی فردا قرار داد و ببندیم

با تعجب نگاهش کردم و دوباره نشستم سر جام، قرار داد؟!!!!!دستمال و روی لبای تمیزش کشید و نگام کرد:

_چرا نمیتونم رضایت و تو چشمات ببینم؟؟

سرمو تند تند تکون دادم:

_نه نه، من موافقم فقط تعجب کردم... اخه احتمال میدادم بعد یک هفته باید از اینجا برم

اخماشو کشید تو هم:

_منم همین فکر و میکردم

پوفی کشید و ادامه داد:

_ولی حس میکنم بچه ها باهات صمیمی شدن، انگار خوب حرف همو میفهمید

و پوزخندی زد، الان منظورش این بود من بچم؟
دندونام و رو هم فشار دادم:

_شمام میفهمید اگر مقاومت نکنید

_باید توی قرار دادمون ذکر کنم که زبون درازتو کوتاه کنی خانوم بخشی، وقتی ساکت و آرومی خیلی جذاب تری

1401/07/11 20:40

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت75
#پرستار_شیطنت_هایم


شیطونه میگه بزنم دهنشو جر بدم

آب دهنمو قورت دادم و هیچی نگفتم، حالا که این بحث پیش اومده بود بهتر بود راجب اون 5 ملیونم حرف میزدم، حالا یا نمیداد... یا میداد و از این استرس لعنتی راحت میشدم

_راستش میخواستم راجب یه چیزی باهاتون حرف بزنم

سرشو تکون داد:

_بگو میشنوم

خب حالا از کجاش بگم برات برادر؟ من منی کردم که با اخم گفت:

_اگه نمیخوای حرف بزنی وقتمو نگیر

_اگه بشه، من 5 ملیون از حقوقمو لازم دارم، وقتی قرار داد بستیم...

_اوکی بهت میدم 5 میلیونو

نیشم و که می اومد باز بشه رو بستم، چه سریع قبول کردددد... گفتم الان میخواد تلافی همه کارامو در بیاره

سعی کردم خانومانه برخورد کنم، ینی نیشمو به اندازه باز کنم ولی باعث شد دهنم کج بشه

_ممنون... آقای جاوید

به قیافم نگاه کرد حس کردم خندش گرفت :

_خواهش میکنم

بعد بلند شد که بره، داشتم لبمو میجوییدم... انگار داشت با خودش یکی به دو میکرد اما بلاخره برگشت و گفت:

_بابت صبحانه ممنون، بچه ها رو یک ساعت دیگه بیدار کن نذار زیاد بخوابن

بیا نگاه، طرف کلا سادیسم داره... چیکار داری بدبختارو بذار عین آدم بخوابن

بنده خدا خبر نداشت من خودم الان میخوام برم بخوابم تا ظهر

داشتم میز و جمع میکردم که از اتاقش اومد بیرون، گرم کن و شلوار ورزشی سورمه ای پوشیده بود

اومد بره... منم عین چسخلا زل زده بودم به عضلات بازوش که داشت آستینای گرم کن و جر میداد

برگشت سمتم و اومد چیزی بگه که با دیدن نگاه هیز وارانم دهنش باز موند و انگشت اشارش رو هوا وایستاد

سریع به سقف نگاه کردم

_یه زنگ به الهه خانوم بزن ببینه چیکار میکنه

سرمو تکون دادم:

_ظهر میرم بیمارستان پیشش

_بعد از ظهر باید سارارو ببری کلاس گیتار یادت نره

1401/07/11 20:40

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت76
#پرستار_شیطنت_هایم

_اوکی

_برای ظهر هم لطف کن خودت غذا درست کن از بیرون سفارش نده

پوکر فیس کش دار گفتم:

_باشههههه

از قیافم خندش گرفت و لبخند ریزی زد و اومد بره که دوباره برگشت سمتم، سریع گفتم:

_باشه، خیله خب، اوکی

با تعجب پرسید:

_چی باشه؟!!

_همون توصیه هایی که الان میخواید پشت هم قطار کنید

دوباره لبخند زد، با دهن باز نگاهش کردم، امروز خورشید از کدوم طرف طلوع کرده این انقد خوش اخلاق شده

نکنه من چیزی خور شدم؟!!
جدی جدی داره میخنده... چال گونه هاشووووو

_میدونی یکی دیگه از دلایلی که ترجیح دادم به جای بیرون انداختنت باهات قرار داد ببندم چیه؟

هنوز محو چالای روی گونش بودم، وقتی دید من مارسم خودش ادامه داد:

_حس میکنم سرگرمی خوبی هستی، کل کل کردن باهات فکرمو آزاد میکنه دختر کوچولو

اخمام رفت تو هم، داره حرفای غیر اخلاقی میزنه؟ برم دک و دهنشو خورد کنم؟ شاید منظور نداره خب بنده خدا

در مقابل اخمای تو هم رفته من دو تا انگشت اشاره و وسطش و کنار پیشونیش زد به معنی خدافظی و از در زد بیرون

_مرتیکه بی اخلاق بی خانواده

نفهمیدم چجوری میز و جمع کردم و دوییدم بالا که بخوابم

خاک بر سرم که حاضر و اماده رفته بودم پایین تازه بلبل زبونی ام میکردم، خوب بود به روم نیاورد که اگه یادته امروز پنجشنبس براچی شال و کلاه کردی
...

با تکونای سختی که به شونم وارد میشد از عالم خواب بیرون اومدم، اما هنوز نمیتونستم لای چشمامو باز کنم:

صدرا_پاشوووو پاشو گشنمه

سارا با ترس گفت:

_نکنه مرده صدرا

صدرا انگشتشو تو لپم فرو کرد:

_وااای پوستشم سرد شده، حالا چیکار کنیم؟

_باید بهش تنفس مصنوعی بدیم، محکم فوت کن تو دهنش

_باشه

قبل از اینکه کار غیر اسلامیشونو انجام بدن جیغی زدم و تو جام نشستم

1401/07/11 20:40

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت77
#پرستار_شیطنت_هایم


نیش دو تاشون باز شد:

_بهتون در زدن یاد ندادن؟

سارا لب برچید:

_در زدیم بخدا ماهی، ولی جواب ندادی

_خب خبر مرگم کپمو گذاشته بودم، بعدم شاید من تو یه وضعیت نا مناسبی خواب باشم

صدرا دوباره حالت متفکرشو به خودش گرفت، معمولا وفتی اینجوری میشد بعدش تر میزد به هیکل من:

_ینی چی ماهی جون؟

_هیچی عزیزم، شما فکرتو مشغول نکن

دستی به صورتم کشیدم:

_ساعت چنده؟

_12

اوه، چقدر خوابیدم... از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس اتاقم:

_شماها ساعت چند بیدار شدین؟

سارا _8 بابا بیدارمون کرد، به کلثومم غذا دادیم

اخ اخ، مثلا قرار بود من بیدارشون کنما:

_خب شماها برید منم الان میام

صدرا پاشو کوبید زمین:

_من گشنمهههه

_خب الان میام یه چیزی میدم بخورید تا ناهار و درست کنم، حالا برید پایین منم زود میام

یه حس مامان بودنی نذاشت دوش بگیرم و سریع دست و صورتمو شستم تا برم به صدرا و سارا خوراکی بدم
...

دو تا ساندویچ کوچیک درست کردم و دادم بهشون، هم زمان با گوشیم شماره الهه خاتون گرفتم

بعد از چند تا بوی که خورد جواب داد:

_الو سلام الهه خاتون، چطوری عزیز؟

_سلام دخترم، خوبم خداروشکر

_آقا ماشالله چطوره؟ غذا خوردی از دیشب؟

_آره یه چیزایی خوردم، اونم شکر خدا خوبه

_ناهار برات میارم الهه خاتون، چیزی نخور

بعد از یکم خوش و بش کردن باهاش قط کردم، خب حالا چی درست کنمممم؟؟؟

سریع دست به کار شدم، جا همه چیز و از الهه خاتون پرسیده بودم، سریع یه ماکارونی به سبک ماهرو پز درست کردم، همه هیکلم بوی پیاز داغ و روغن گرفته بود

زیر غذارو کم کردم تا دم بکشه و خودمم سریع رفتم بالا تا دوش بگیرم، بچه ها پیش کلثوم بودن

1401/07/11 20:41

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت78
#پرستار_شیطنت_هایم


سریع دوش گرفتم، وقت نکردم موهامو خشک کنم

حولمو پیچیدم دور موهامو تیشرت مردونه قرمزمو تنم کردم، شلوار ساپورتی مشکیمم پام کردم:

_گند بزنن لنگای دراز منو که همه شلوارام برام کوتاهه

سریع دوییدم پایین
تو همون گیر و دار گوشیم زنگ خورد، نوشین بود، جواب دادم:

_سلام اسطوره ی سایت های غیر اخلاقی

_خاک بر سر بیشعورت، حیف من که دلم برای توعه بیشرف تنگ میشه

_دیگه همینی که هست، چه خبرا؟

_سلامتی تو چه خبر؟

_خبری نیست، امروز قرار داد میبندم

جیغی زد:

_وای چه خوب، قبول کرد 5 تومن و بده

_در کمال تعجب آره، فکر نمیکردم قبول کنه

_خب دیگه چه خبر؟؟ رفتی پیش جاوید جون باز از ما فراموش کردی

_آره الان جاوید جون کنارم دراز کشیده، دستش لای موهامه داریم همو نوازش میکنیم

_چشمم روشن
همون طور که دم کش و از روی قابلمه بر میداشتم گفتم:

_سلامت باشی...
و برگشتم که چشمم خورد به جاوید توی چارچوب آشپز خونه، دست به کمر زل زده بود بهم:

نوشین_ پس من مزاحم خراب بازیات نمیشم دوستم

با یه تای ابروی بالا رفته و لبخند خبیثانه زل زده بود بهم، نوشین که دید جواب نمیدم شروع کرد الو الو گفتن

_بعدا بهت زنگ میزنم عامل آبروریزی

داشت فحش میداد که گوشی رو روش قط کردم، امیدوار بودم جاوید نشنیده باشه حرفامومو اما قیافش اینطور نمیگفت

دستی به دور دهنش کشید و با صدای پر از طعنه ای گفت:

_داشتی میگفتی خانوم بخشی، بعدش چیکار کردیم؟

از هولم دم کش داغ از وستم ول شد واتفتاد رو پام، جیغی زدم و پریدم بالا
سرشو به تاسف تکون داد

1401/07/11 20:41

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت79
#پرستار_شیطنت_هایم


نشستم رو زمین و پام و گرفتم، انگشتم کم بود، پامم اضافه شد.. پوستم فوق العاده حساس و *** بود

اومد سمتم:

_بلند شو پاتو بگیر زیر آب سرد تا تاول نزده

اشک دیدمو تار کرده بود، بدجور میسوخت...:

_آی نمیتونم

پوفی کشید و پا شد رفت از یخچال کمپرس یخ در آورد، رفتارش باهام یه جوری بود حس بچه 5 سال بودن بهم دست داده بود

کمپرس و خودش گذاشت رو پام:

_اینو نگه دار رو پات تکونش نده

همونجا کف آشپز خونه نشسته بودم، دست به کمر یکم نگاهم کرد و بعد با کلافگی گفت:

_از اونجا پاشو ممکنه کثیف باشه

ایش، به توچه مرتیکه وسواسی، حق به جانب زل زدم بهش:

_پام میسوزه نمیتونم

میسوختا، ولی نه اونقدر که نتونم از جام بلند شم، زر زدم... اصن نمیخوام به حرفاش گوش بدم، با عصبانیت گفت:

_پاشو ادا در نیار سوخته چلاق نشدی که

عین بز زل زدم تو چشماشو ابروهامو بالا انداختم:

_نمیخوام اصلا بلند شم، چیکاره ای شما

_بچه شدی؟ پاشو

هعی، نمیدونست نزدیک سیکلمه، اگه میدونست با هورمونای به هم ریخته من درست برخورد میکرد

از زیر بازوم گرفت و به زور بلندم کرد، زیر لب گفت:

_اینو گرفتم اونارو جمع کنه، حالا خودم باید اینو جمع کنم

خندم گرفت ولی لبمو گاز گرفتم که نخندم، بخندم میگه خوشش اومده... ولی خب خداروشکر پام سوخت و اون بحث کثیف جمع شد وگرنه الان باید آب میشدم میرفتم تو زمین از خجالت

یه پماد آورد و داد بهم:

_اینم بزن روش سوزشش و زود خوب میکنه... از این به بعدم با دوستت حرف میزدی لطفا حواست به دورو برت باشه که نه برای من مشکل درست کنی نه خودت

1401/07/11 20:41

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت80
#پرستار_شیطنت_هایم


با همین یک جمله 50 درصد از چربیای بدنم از خجالت آب شدن
همون موقع صدرا و سارا اومدن، با دیدن وضعیت من با نگرانی دوییدن سمتم:

سارا_ای وای پات چی شد ماهی جون؟

صدرا تو فاز نقشه بود، چسبید به جاوید... جاوید بنده خدا کپ کرد

صدرا مظلومانه بهش نگاه کرد:

_بابا تو ماهی جونو زدی؟

جاوید پوزخند زشت و کریهی زد:

_نه بابا جان، ماهی جون خودش خدا زده هست

بعد رو به من که از همه سوراخام دود میزد بیرون ادامه داد:

_مگه نه ماهی جوووون؟

جونشو کش دار و با لحن پر از تمسخری گفت، اگر که یک روز از عمرم باقی مونده باشه دهن تورو سرویس میکنم مرتیکه خرچسونه

توی یه ظرف برای آقا ماشالله و الهه خاتون غذا ریختم، میز و برای بچه ها چیدم و رفتم حاضر شدم

پام بدجور میسوخت، وقتی رفتم پایین دور میز نشسته بودن... بسته بندی غذا رو برداشتم و داشتم میرفتم سمت در که جاوید گفت:

_کجا میری با اون وضعیت؟

با تعجب نگاهش کردم، نگران پای من شده؟ ازین مرتیکه یوبس بعید بود!!! با دیدن نگاهم انگار فهمید به چی فکر میکنم که یه تای ابروشو بالا داد:

_دوست ندارم برای پرستار بچه هامم پرستار بگیرم

دوست داشتم دهنمو کج کنم اداشو در بیارم، با حرص گفتم:

_مچکر واقعا، من خودم حواسم هست که پرستار لازم نشم

شونه ای بالا انداخت و نگاهش و گرفت ازم، حالا بی ناموس یکم دیگه اصرار کن شاید قبول کردم نرم

با لبای جمع شده خدافظی زیر لب زمزمه کردم و رفتم بیرون

1401/07/11 20:41

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت81
#پرستار_شیطنت_هایم


در دم دوباره یه زنگ به الهه خاتون زدم که مطمعن شم چیز دیگه احتیاج نداره، خب حالا در و چجوری باز کنم؟ خدا خیر بده آقا ماشالله که بود چقدر کارمون و راحت میکرد

با این وضعیت پام نمیتونستم حتی برم داخل، باید همون دم در غذا رو میدادم و بر میگشتم

ماشین و جلوی در پارک کردم و پیاده شدم در باغ و باز کردم

وقتی برگشتم جاوید و دست به سینه جلوی در خونه دیدم

مرده شور ژستتو ببره، مرتیکه ی گاو
دوباره سوار شدم و گاز دادم به بیرون از خونه... دیگه دوباره واینستادم برم در و ببندم

خودش بیاد ببنده والا، اونجا وایستاده عین بز زل زده به من

جلوی ورودی بیمارستان پارک کردم و زنگ زدم به الهه خاتون که بیاد غذا هارو ازم بگیره

روی پام یه تاول گنده زده بود که به لطف اینور اونور کردنام نصف پوستش رفته بود

توی طول مسیر پامو از توی کفش درآوردم که بتونم رانندگی کنم
الهه خانوم با دیدن پام زد تو صورتشو با حرص گفت:

_چیکار کردی با خودت دختر جان؟

لبامو برچیدم:

_در قابلمه افتاد رو پام

_بذار برم برات چند تا پماد بمیرم، ببین ببین چیکار کرده با خودش.

و قبل از اینکه من چیزی بگم از ماشین پیاده شد، با لبخند به مسیر رفتنش نگاه کردم

.....


وقتی برگشتم خونه بچه ها بالا خواب بودن، ساعت 3 و نیم بود و باید سارارو میبرم کلاس

نشستم روی مبل و به پای آش و لاشم پماد زدم و همچنین به اموات جاوید صلوات میفرستادم که در اتاقش باز شد و اومد بیرون

با دیدنم ابروهاش بالا رفت، زیر لب سلامی کردم که سرشو تکون داد:

_ عادت داری وقتی میری بیرون در و باز بذاری؟

1401/07/11 20:41

?✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨


#پارت82
#پرستار_شیطنت_هایم


نگاهش نکردم:

_شما عادت دارید نسبت به همه چیز بی تفاوت باشید؟بچه هاتون، حال بد اطرافیانتون

زل زدم تو چشماش:

_حتی خودتون

اوه اوه، چه جملات قلمبه سلمبه ای تازگیا به کار میبرم، اینا همه عوارض بحث و جدل با جاویده ها

_من بی تفاوتی رو انتخاب کردم خانوم بخشی، توام به نظرم انتخاب کن که سرت تو کار خودت باشه... وگرنه برات بد تموم میشه

اومد بره اما وایستاد، برگشت سمتمو ادامه داد:

_در ضمن سارارو خودم میبرم، میترسم با اون پا یه بلایی سر بچم بیاری، وقتی برگشتم بیا اتاقم، قرار داد و تنظیم کردم فقط مونده که امضاش کنی

دندونامو رو هم فشار دادم.
قشنگ با غلتک از روی آدم رد میشه که یه موقع حس نکنی براش مهمی یا نگران حالت شده.. اینو دیگه کاملا تو این چند روز فهمیده بودم

رفت داخل آشپز خونه و یه لیوان آب میوه برای خودش ریخت، حتی نگاه نکرد ببینه شاید من بدبختم دلم بخواد

همون موقع سارا حاضر و آماده از بالا اومد پایین

با دیدنم سریع اومد سمتم:

_ وای چقدر بد شده

لبخندی بهش زدم:

_دیگه سوختگی بهتر از این نمیشه که


دستشو کشید روی سرم، با تعجب نگاهش کردم:

_خیلی میسوزه؟

سرمو بالا انداختم و بوسه ای روی گونش زدم:

جاوید_اگه حاضری بریم سارا

با تعجب به جاوید نگاه کرد و گفت:

_ مگه ماهرو جون نمیبره منو؟

_میبینی که ماهرو جون حالش خوب نیست، من میبرمت امروز

چشمکی به سارا زدم و آروم گفتم:

_سعی کن باهاش مهربون باشی، بابات مهربونی رو یادش رفته باید دوباره یادش بدیم

1401/07/11 20:42