The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان جذاب😍

866 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
پارت #127

1401/09/07 06:01

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
پارت #157

1401/09/08 04:05

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
پارت#160

1401/09/08 07:12

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #232

1401/09/10 05:46

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #239

1401/09/10 05:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #242

1401/09/10 06:01

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
پارت #252

1401/09/10 06:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
پارت #252

1401/09/10 06:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
پارت #252

1401/09/10 06:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
پارت #252

1401/09/10 06:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #253

1401/09/10 06:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت اخر #417
ممنون از
همه کسانی ک تو این
مدت کنارمون بودن ومارو تحمل کردن
???دوستون دارم و بوس ب همتون????♥♥♥♥??????????❤️‍?❤️‍?❤️‍?

1401/09/14 06:48

15پارت از سرگذشت ناهید براتون میزارم اگه خوشتون اومد بگین بقیشو میزارم

1401/09/16 07:30

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #25

1401/09/16 19:05

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #40

1401/09/19 19:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #56

1401/09/23 05:41

صبحتون ب قشنگی خورشید????صب بخیرایران???

1401/09/23 05:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #9

1401/10/04 22:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #122

1401/10/11 05:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #125

1401/10/11 05:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پارت #127

1401/10/11 05:40

پارت #28

راحت اومدید ؟
- آره پسرم . دیگه رفت و آمد با هواپیما اینقدر راحت شده که انگار از همین بغل اومدیم
- خوبه . از بقیه چه خبر ؟ سالمتا
- خداروشکر همه خوبن ، همگی سالم رسوندن
- چی شد دیرتر اومدید ؟
- واال چی بگم ، یه سری مشکالت پیش اومد نشد
دست از خوردن می کشم و به دایه نگاه میکنم
- چی شده بود ؟
- هیچی پسرم غذاتو بخور
- بگید دایه
- آخه چی بگم ، می ترسم عصبانی بشی
- هر چیزیی شده بگید لطـــفا
سرشو میندازه پایین و حرف میزنه
- همش دو ساعت تنهاش گذاشتم ولی وقتی رفتم یه سر بهش بزنم دیدم غرق خون .
- کی ؟
- روژان
- روژان کیه ؟
اخمی میکنه و میگه :
- زنت
پس اسمش روژانه
- خون بس دایه
- رگشو زده بود یکم رسیده بودم مرده بود
نیشخند میزنم

1401/10/24 05:22

پارت #36

متوجه شدی ؟
- بله
- می تونی بری وسایلتو بیاری
- دوستام چی ؟
- اول باید دوستاتو ببینم ، اونوقت میگم باهاشون بگردی یا نه .
- چشم ، چشم ، میگم تا بیان و شما ببینیدشون .
بعد از اینکه نهار رو میخورم با خوشحالی می رم و به گلسا زنگ میزنم .
- الو
- گلسا گلسا گلسا
- چی شده ، خوشحالی ؟
- دایه گفت می تونی دوستاتو ببینی ، فکرشو بکن
- سکته نکنی از خوشحالی
- سکته چیه ، دارم میمیرم از ذوق
- خوبه ،همدیگرو ببینیم خیلی بهتر میشه حالت
- کی می یاید ؟
- آدرس و اس کن
- آدرس ندارم که .
- نگرفتی مگه ؟
- یادم رفت
- اشکال نداره ، برو بگیر اس کم واسم بعدازظهر اونجایم
- باشه

1401/10/24 05:55

پارت #38

درد داره ، دختر باشی و تو خانوادت جایی نداشته باشی . درد داره ، دختر باشی و سوگولی بابات نباشی . درد داره ،
دختر باشی و دل کسی باهات نباشه .
درد من اینه . فقط درد من ، نه درد دخترهای دیگه ، چرا نمی تونم عادی باشم . عادی مثل همه ی دخترای دورو برم .
درد من نداشتن آدم های که کنارم باشن و درد من اینه که تنها بودم ، تنها بزرگ شدم ، تنها زندگی کردم و االنم
تنهام ، تنهای تنها .
کسی پیشم نیست تا از دردام بگم براش ، من یه خانوادم می خوام ، خانواده ای که همیشه کمبودشو تو زندگیم داشتم
ولی نمی خواستم به روی خودم بیارم که نبودشون تو زندگیم ایجاد خالء میکنه .
یاد رروزی می یوفتم که تو مدرسه داشتم از درد به خودم می پیچیدم ، یاد روزی که بالغ شده بودم ولی کسی نبود تا
کنارم باشه ، کسی نبود تا بغلم کنه و بگه چیزی نیست طبیعیه . کسی نبود تا دلداریم بده . مادرمو میخواستم ، آغوش
گرمشو میخواستم ، آغوشی که هیچ وقت واسه من گرم نبود . بزرگ شدم بدون مادرم
یاد روزی می یوفتم که داشتم رانندگی یاد می گرفتم . میخواستم وقتی یه جایی بد میرم بابام باشه ، بگه دخترم آروم
تر . بابام باشه تا بگه چه جوری پامو از رو کالژ بردارم و گاز بدم . بابامو میخواستم تا با دستهای گرمش دستامو بگیره و
بهم دنده ها رو یاد بده . رانندگی رو یاد گرفتم بدون پدرم
یاد روزی می یوفتم که رفته بودیم اردو با بچه ها . با چند تا از بچه ها لب دریا داشیم راه می رفتیم که چند تا پسر که
داشتن از جلومون رد می مد متلک انداختن . بچه ها می گفتند از داداشاشون که چطوری پشت خواهراشون در می
یان . برادرام و میخواستم تا پشتم در بیان و ازم حمایت کنن . میخواستموشون تا پیشم باشن تا کسی نتونه نگاه چپ
بهم بندازه . اون روزا گذشت بدون برادرام
یاد روزی می یوفتم که گلسا ما رو برد خونه ی مادربزرگشون مهمونی . دیدم چطوری همه دور پدر و مادر بزرگشون
میچرخیدن و اونا چه با لذت و عشق نگاهشون میکردند . دیدم چطوری دست های نوه هاشون و میگرفتن و کنارشون
می نشوندن . دیدم محبتی که همیشه ازش محروم بودم . بچه که بودم مادر بزرگمو از دست داده بودم و آقابک هم که
بوی از مهر و محبت ندیده و نشنیده بود . از پدر و مادر ، مادریم که هیچی ندیدم . بزرگ شدم بدون پدر بزرگ و
مادربزرگام
من بزرگ شدم هر روز و هر روز بزرگ تر ولی ندیدم ، هیچی ندیدم . چرا ؟ چرا من باید تو این ایل به دنیا اومده باشم .
چرا نباید یه زندگی تو یه خونه با یه خانواده ی خوب و دوست داشتنی داشته باشم که دلشون با هم یکی باشه . وقتی
واسه یکیشون اتفاقی بیوفته پشت به هم وایستن و کمک کنن به هر تحت هر شرایطی .
اشک هام

1401/10/24 18:23

پارت #54

با لباس ، چه اهمیتی داشت که حساسیت به خرج بدم ، من که دیگه اینجا نم یام .
چشمامو می بندم و واسه یه لحظه تصویر آقابک می یاد جلوی چشمم ، هیچ وقت نمی بخشمش .
زیر لب زمزمه می کنم ،
- هیچ وقت نمی بخشمشون ، هیچ وقت .
منتظر بچه نمی مونم و وسایلمو جمع و جور میکنم . کمد لباسا که خالی شد میرم سر وقت کشوهایی که هر چی دمه
دستم می یومد میریختم توشون .
بدون اینکه نگاهشون کنم همه رو میریزم تو چند تا کیسه و دراشون و می بندم و میزارم دمه در .
میرم سر وقت کتابخونه ولی نمی دونم کتاب ها رو چه جوری ببرم . به مریم زنگ میزنم تا سر راه چند تا جعبه بگین و
بیارن .
بیخیال کتابا میشم و میرم سمت کشوی میز تلوزیون .
یکم خرت و پرت توش داشت که ریختم تو کسیه تا بعدا مرتب کنم و اگه چیزی بدرد بخور نبود بریزم دور . چون االن
اصال تو حس و حال کار کردن نبودم . درسته که االن خونه خودم بودم ولی یاد عصری که دوباره باید برگردم به خونه
که اون اونجا بود ،می یوفتم اشک تو چشمام جمع میشه .
یه ساعتی میشد که اومده بودم خونه و همینجوری داشتم خورده ریز هامو جمع میکردم . خونه رو مبله اجاره کرده
بودم وگرنه نمی دونستم االن با این همه وسایل باید چی کار کنم .
زنگ در میزنن، بچه ها می یان داخل و با خودشون چند تا کارتون آوردن
- وای نمی دون این کارتون ها رو چجوری پیدا کردیم
- چه جوری
- انقدر دلبریی کردیم تا یارو راضی شد این چند تا رو بهمون بده
- دلبری
- خفه ترانه
- ای بابا ، من الل بشم همتون راحت می شید

1401/10/24 21:03