The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان جذاب😍

866 عضو

پارت #272

سرشو می یاره پایین تر و فرو می کنه تو گودی گردنم و میگه :
- بگو
سرمو به سمت چپ برمیگردونم
- نوچ
گردونمو یه گاز کوچک میگیره ، لبامو جمع میکنم
- دردم اومد
- زن نباید رو حرف شوهرش حرف بزنه
بلند می خندم .
- اوه اوه ، چه از خود متشکر
کیاوش خوب بود ، همسرم بود و من می دونستم یه زندگی رو پایه یهای زیادی استوارهو می خواستم این پایه ها
محکم باشن . خودم میم دونستم که به زودی به کیاوش میگم اون چیزی رو که می خواد ولی زود بود .
با دستم مشت به بازوش میزنم . چشماش برق میزد ، می دونستم چشمای خودمم برق میزنه . پیشونیمو می بوسه و از
تخت می ره پایین
- تا من یه دوش بگیرم توام میزو بچین
چشمامو می بندم و لبخند عمیقی می زنم . خوب بود که اجباری در کار نبود ، خوب بود که درک میکرد .
چند ماه پیش اصال فکرم نمی کردم کیاوش یه همچین آدمی باشه ولی االن بهش احترام می زارم و حسم بهش قوی
شده .
اونقدر این کاراش و دوست داشتم که حد نداشت . مردی که بتونه خودشو کنترل کنه واسه بدست آوردن دل زنش یه
مرد ایده آل بود .
کم کم دارم از حسم مطمعن می شم . داره با کاراش بهم ثابت می کنه که می تونه همسرم باشه ، مرد من باشه .
رو تخت غلط می زنم و سرمو فرو می کنم تو بالش و می خندم ، سرخوش می خندم .
داشتم رو ابرا پرواز می کردم انگار ، بدون با کیاوش لذت خاصی بود که دوست داشتم تجربه اش کنم . لذت اینه
کیاوش قدرت تصمیم گیری رو به خودم داده

1401/10/30 05:45

پارت #273

از اتاق کیاوش می یام بیرون و میرم تو اتاقم . جلوی موهامو مرتب می کنم و از یه رژ مالیم استفاده میکنم . یه کم از
موهامو با کریپس می بندم و بقیه رو می ریزم رو شونه هام
میرم تا غذا رو گرم کنم و ساالد درست کنم .
هنوز پامو تو آشپزخونه نذاشته بودم که صدای گوشیم بلند شد . رو میز کنسول بود . میرم و می بینم دوباره همون
شماره ناشناس افتاد رو صفحه . جواب نمیدم و میرم سمت آشپزخونه . درست کردن ساالد که تموم شد ، دستامو
شستم که صدای گوشی دوباره بلند شد . پیام اومده بود . باز می کنم و می بینم همون شماره است .
- روژان باید باهات حرف بزنم .... رامین
دلهره می گیرم ، این دیگه از کجا پیداش شده بود
- کی این موقع شب ؟
گوشی تو دستم لرزید ، سرمو بلند می کنم و کیاوش و می بینم که داره می یاد سمت من . گوشی رو تو دستم محکم
می گیرم ، چی باید می گفتم االن ...؟
- تبلیغات بود
آهانی میگه و یه برش خیار از رو ظرف ساالد برمیداره .
نمی دونم چرا گفتم تبلیغات ولی اگه االن این پیام و میدید چه فکری راجع به من میکرد ، چی باید می گفتم راجع به
آدمی به اسم رامین که این موقع شب به من پیام داده بود و منو به اسم کوچک صدا کرده بود .
فردا حتما باید جویا بشم تا ببینم کسی از کادر بیمارستان شماره منو به ارباب روجوع داده یا نه که البته فکر نمی کنم
یه همچین کاری رو بکنن چون براشون مسئولیت داره .
نفهمیدم چطوری غذا رو خوردم ، همش تو فکر اون مرد بودم ، امجد ، شاید یه مزاحم باشه که هست و گرنه به خودش
این اجازه رو نمیداد که این موقع شب به من پیام بده .
- خیلی عالی بود
لبخندی میزنم
- نوش جان
صندلی رو میکشه عقب و بلند میهش
- کمکت کنم
- نه تو برو من جمع می کنم می یام

1401/10/30 05:46

پارت #274

میره رو کاناپه می شینه و تلوزیون و روشن میکنه و مشغول عوض کردن کانالها میشه . میز و جمع می کنم و ظرف ها
رو میزارم تو ماشین تا بشوره . چون فردا باید می رفتم بیمارستان همین االن ماشین و روشن گردم تا واسه فردا کاری
نداشته باشم .
نگاهم که می شینه رو گوشیم عصبی میشم ، نمی دونم اینو دیگه کجای دلم جا بزارم .
من از کیاوش می خواستم که بهم دروغ نگه مردی باشه که بتونم کنارش با آرامش زندگی کنم ولی االن این چه کاری
بود من کردم . باید بهش می گفتم مزاحم دارم . اون شوهرم بود و مطمعنا فکر بدی نمیکرد . به خودم دلداری میدادم
که کیاوش هست و نمی زاره کسی منو اذیت کنه .
گوشی رو از رو کابینت برمیدارم و برق و خاموش میکنم و میرم کنار کیاوش رو کاناپه می شینم .
نگاهم میکنه
- خسته نباشی
لبخند میزنم و خودمو بیشتر بهش نزدیک میکنم . احتیاج داشتم تا بدونم یکی هست . دستش میشینه پشت کمرمو و
منو بیشتر می کشونه سمت خودش . بهش تکیه داده بودم و داشتیم تلوزیون نگاه میکردم . همونجوری که داره کانال
ها رو جابه جا میکنه دستش پشت کمرم حرکت میکنه .
- مامان زنگ زد و گفت آخر هفته بریم عمارت
سرمو برمی گردونم و یکم باال می گیرم . مامان به منم زنگ زده بود ولی حرفی نزده بود چرا ...؟
- چرا ..؟
سرشو تکون میده و با خنده میگه :
- فکر کنم از ایده های کتی باشه
کتی ، خواهر کیاوش و بچه ی دوم گیتی جون بود . یه دختر فوق العاده دوست داشتنی و ناز . سه سالی از من بزرگتر
بود و ده برابر من شیطون تر . کیاوش و کتایون و کامران . کتایون خیلی ناز بود اینو از مامان به ارث برده بود و بی
خیالیشو از بابا .
یه بار دیده بودمش و چند باری با هم حرف زده بودیم . دختره باحالی بود ولی هنوز برادر کوچکه کیاوش ، کامران و
ندیده بودم

1401/10/30 05:47

پارت #275

میریم ؟
نگاهشو از تلوزیون میگیره و نگاهم میکنه
- اگه مشکلی نداری میریم
- نمیدونم
- اونجا چیزی واسه ناراحتی وجود نداره ، پس خودتو ناراحت نکن
می دونستم از چی حرف میزنه .
تو ی لحظه تصمیم خودمو گرفتم . باید بهش بگم خدا نکرده پس فردا واسم دردسر ساز نشه .
یکم خودمو می شکم عقب تر و نگاهش میکنم ، اونم نگاهم میکنه
- چی شد ؟
آب دهنمو قورت میدم ، چرا باید بترسم من که کاری نکرده بدم ، اون مزاحمم شده .
- تبلیغات نبود
نگاهم میکنه ، متوجه نشده بود راجع به چی حرف میزنم . رمز گوشی رو میزنم و میرم تو پیام ها . پیام از اون شماه
ناشناس و باز میکنم و دستمو دراز میکنم . با تردید گوشی رو از دستم میگیره و نگاه میکنه . به ثانیه نمیکشه سرش
باال میگیره و دوباره به من نگاه میکنه
- این چیه ؟
اینم یه امتحان بودم که امیدوار بودم کیاوش توش قبول بشه . عدو شود سبب خیر . حاال به این مزاحم می تونم بفهمم
کیاوش بهم اعتماد داره یا نه . سکوت میکنم . کنترل و میزاره رو میز و تکون می خوره .
- رامین ...؟
ریلکس جلوش نشستم ولی تو دلم آشوب بود .
- نمی شناسمش
با تردید نگاهم میکنه و منتظر تا توضیح بیشتری بهش بدم .
- عصری زنگ زد ، اسممو می دونست گفت شمارمو از بیمارستان گرفته ، گفت باید با همدیگه حرف بزنیم ولی من
قطع کردم . نیم ساعت پیش دوباره زنگ زد جواب ندادم ، اون موقعی هم که اومدی تو آشپزخونه این پیام و داد
هنوز داره نگاهم میکنه

1401/10/30 05:47

پارت #276

اصال رامین نامی نمی شناسی ؟
- اصال ، فکرم نمی کنم بیمارستان شماره منو به کسی داده باشه
- این کار و نمی کنن ، براشون مسئولیت داره
سرمو تکون میده . گوشم هنوز تو دستش بود ولی خبری از اخم و تخم نبود
- بی خیال ، زنگ زد جواب نده فردا شمارشو پیگیری میکنم
داره نگاهش میکنم که دوباره مشغول کانال عوض کردن شده . چه قدر منطقی برخود کرد ، فکر میکردم االنه که داد و
بیداد راه بندازه ولی اونقدر خوب برخورد کرد که خودم هنوز هنگ بودم . لبخند میزنم ، به کیاوش ، به زندگی که در
پیش خواهم داشت به آینده ای که کناری مردی خواهم داشت که بهم اعتماد داره و گناه دیگران و پای من نمی نویسه
.
چند دقیقه ای تلوزیون تماشا میکنه که خوابش میگیره
- من دیگه برم االن همین جا خوابم میبره .
لبخندی میزنم و سرمو تکون میدم . موهامو می بوسه و با شب به خیری میره تو اتاقش ولی من هنوز نشسته بودم و
داشتم به تصمیی که گرفتم فکر می کردم . تصمیمی به مهمی تمام زندگیم . من نمی خواستم از دستش بدم ، اون
همسرم بود و من میدونستم که تمام محبتاش خالصانه است . میدونستم با وجود گذشته ای که داشتیم سخت بود ولی
ممکن بود .
با اینکه میدونستم بهار نامی تو زندگی اش بوده ، با اینکه می دونستم اون روز حرف ای که منو مامان زدیم به مزاج
بهار خوش نیومد ولی تا االن حرفی نزده ، با اینکه می دونم چه قدر با بهار درگیر بود ، چه قدر با هم مشکل داشتند
ولی بازم هیچ حرفی نمی زد و من چه قدر ممنونش بودم . ممنون بودم که حرفی از بهار نزد ، مشکلش و خودش حل
کردم و خواست که با من باشه . می دونستم که با بهار به جاهای باریک کشیده بودنند . همون موقعی که صدای بجثش
و از پشت تلفن شنیدم ، همون موقع ناخواسته حرف هایی رو به روی بهار زده بود که من شنیده بودم و ممنونش بودم
که پای بهار و واسه همیشه از زندگی هر دومون کوتاه کرده بود . ممنونش بودم که باورم کرد و مثل همه ی آدم های
گذشتم پشتمو خالی نکرد .
مثل همه ی آدم های که تو زندگیم بد قضاوتم کردنند نبود ، مثل اونا رهام نکرد و به بدترین شکل ممکن باهام رفتار
نکردن . ممنونش بودم به خاطر اینکه اونقدر منظقی برخورد میکرد . ممنونش بودم به خاطر اینکه هر وقت دکتر ...
منو می بینه با احترام باهام صحبت م یکنه و حال همسرمو می پرسه . نمی دونم چی کار کرد ، هیچ وقتم نپرسیدم که
با دکتر چه برخوردی داشت . ولی مهم بود که به عنوان همسرم من شناخته شد ، من یه زن متاهل بودم و االن همه
می دونستن که کیاوش همسر منه

1401/10/30 05:49

پارت #277

ممنونش بودم به خاطر اینکه اجازه نداد پای دیگران به زندگیمون باز بشه و منو آزار بدن .
من روژان بختیاری ، یه خون بس بودم و االن می دونستم مردی که می خوام تمام عمر کنارش باشم کیاوش بود .
بازی روزگار من و کیاوش سر راه هم قرار داد و من االن خوشحالم از اینکه کنارش هستم . شاید اوایل یکم
برخوردامون ناخوشایند بود ولی دیگه هیچ وقت اون برخوردها تکرار نشد .
نیم ساعت از رفتن کیاوش به اتاقش گذشته بود که منم رفتم تو اتاقم . همه ی کارامو آروم انجام دادم . لباسمو با یه
لباس خواب خوشگل عوض کردم و نشستم جلوی میز آرایش با کمال آرامش موهام شونه کردم و ریختم دور شونه
هام . یکم عطر مالیم میزنم .
من کیاوش و می خواستم پس دیگه نباید بیشتر از این طولش میدادم . نفسمو بیرون میدم و جلوی آینه می ایستم و
یه بار دیگه خودمو برانداز میکنم و با لبخند در اتاق و باز میکنم و از اتاق در می یام بیرون . خونه تو سکوت فرو رفته .
آروم میرم سمت اتاق کیاوش . استرس داشتم ولی نه اونقدر که ناراحتم کنه . در اتاقشو آروم باز میکنم . یه آباژور
کوچک گوشه ی اتاق روشن بود و کمی اتاق رو روشن کرده بود . کیاوش رو تخت خوابیده بود . نفس عمیقی می کشم
و در آروم می بندم و میرم سمت تخت.
میرم و کنار کیاوش رو تخت دراز می کشم . دستمو می کشم سمت دستش و دستامو میزارم تو دستش . تکون می
خوره و چشماشو باز میکنه . چشماشو تنگ میکنه و نگاهم میکنه . با لبخند نگاهش می کنم
- روژان
- جــــــانــــم
سرشو از رو بالش بلند میکنه و دوباره صدام میکنه ، خندم گرفته ، هراسون می پرسه :
- چی شده ؟ خوبی ؟
دستمو میزارم رو گونه اش
- خوبم چیزی نشده
خواب از سرش پریده بود ، نگاهم میکنه . گرمی نگاهش که می لغزه رو تنم و احساس می کنم و گرم میشم . آب
دهنشو با صدا قورت میدم . میشنه رو تخت اما من هنوز دراز کشیدم .لباس خوابم حریرم کنار رفته و پاهای برهنمو
به نمایش گذاشته . از سرتا پا نگاهم میکنه . موهامو رو بالش پخش کرده بودم و داشتم نگاهش میکردم
- مطمعنی خوبی ؟
ناز میکنم

1401/10/30 05:54

پارت #278

اِ .. کیاوش خوبم دیگه
لبخند نشسته رو لبش . دستش که میشینه رو پام چشمامو می بندم . یکم همونجا می مونه وای بعد می یاد باالتر و
من نفسم بریده بریده تر میشه . با خنده میگه :
- پس خوبی
چشمامو با زور باز می کنم و نگاهش میکنم ، با لذت نگاهم میکنه .
- نمی خوای بخوابی
- فکر نمی کنم دیگه خوابم ببره
- می بره ، تو بیا
می یاد کنارم و دراز میکشه و منو می شکونه تو بغلش .
- اینجا چی کاری میکنی ؟
- خونمه اینجا
می خنده
- منظورم اینه که تو این اتاق چی کار میکنی ؟
دستاشو میکشه رو کمرم و نگاهش میره جایی دیگه
- اونم اینجوری
لبمو گاز میگیرم ، چه قدر وقیح شدم امشب
- خوابم نبرد ، اومدم پیشت
تعجب تو نگاهش بی داد میکنه . از بغلش می یام بیرون و نیمخر میشم روش
- کار بدی کردم ..؟
نگاهش و دوست دارم ، گرمی تنشو دوست دارم ، صدای آرام بخششو دوست دارم . با صدای خفیفی میگه :
- نه
با دستامو موهاشو نوازش میکنم
- میخوای پیشت بمونم ....

1401/10/30 05:54

پارت #279قفسه ی سینه اش باال پایین میره و حرارت تنمو باال میبره
- میخوام
سرمو خم میکنم روش ، تا نزدیک لباش
- می تونی مرد من باشی ، می تونی مرد من بمونی ... ؟
چشماش بسته شد . نفسش و فوت میکنه رو صورتمو میگه :
- می تونم
فاصله ها رو کم می کنم و لبامو میزارم رو لبش . اومده بودم تا همسرش باشم تا همسرم باشه . دستش میشینه پشت
گردنمو و آروم همراهمیم میکنه . که یه همراه داشتم و خوشحال بودم که کیاوش قراره تا ابد همراه من باشه .
- بسه کیاوش ، به خدا انقدر خوردم دارم باال می یارم
الکی اخم میکنه
- روژان ، اصال به خودت نمی رسی ، همشم که تو بیمارستان سرپایی
لبامو جمع میکنم و با بغض نگاهش می کنم . این روزا تا می گفت باالی چشمت ابرو ، بغض می کردم و اشکم درمی
اومد
- عزیـــزم ، گریه نکنی ها
- سیر شدم به خدا
لبخند شیطونی میشنه رو لبش
- خوب پس تو که سیر شدی پاشو بریم که من از گرسنگی مُردم
به میز نگاه میکنم و دوباره به کیاوش نگاه میکنم . با لبخند دستمو میگیره و بلند میشم از رو میز . با خنده می گم :
- می خوای اذیتم کنی ...؟
قهقه می زنه ، همونجوری که زندگی به روی ما می خنده . برق ها رو خاموش می کنه و با هم میریم سمت اتاق . رو
تخت میشینم و نگاهش می کنم .
- تو بخواب ، من یه دوش می گیرم بعد می یام می خوابم .
کیاوش می ره و من لباسمو عوض می کنم و رو تخت دراز می کشم . همه ی حرکاتمو آروم انجام میده ، بار شیشه
داشتم و خیلی می ترسیدم . می ترسیدم که نکنه یه وقت این شیشه ترک برداره که اگه برداره من نابود می شم

1401/10/30 05:55

پارت #280

صدای شر شر آبی که از حموم می یاد منو می بره به چند ماه پیش همون روزی که کیاوش اونقدر منطقی با موضوع
اون مزاحم برخورد کرد و من فهمیدم که میخواستم تا آخر عمر کنارش یمونم . هر چند که ما نمی تونستیم از هم جدا
بشیم ولی بودن باهاش از سر اجبار نبو د . فردای اون روز که دیگه اون مزاجم زنگ نزد فهمیدم که کار کیاوش بوده و
مشکل و حل کرده ، هیچ وقت نپرسیدم . همون روزم صدای شرشر آب بود و االن بعد از چند ماه دوباره صدای شر شر
آب باعث شد بخندم . لبخندی به تمام اندوه هایی که در گذشته داشتم بزنم . لبخند بزنم به حاالیی که داشتم توش
زندگی میکردم و به آینده ای زیبا در کنار خانواده ی خودم .
چشمامو می بندم و به چند ماه فوق العاده ی که داشتم فکر میکنم . به روزهایی که با کیاوش بودم ، به شبهایی که تو
بغلش آروم می شدم . به تموم لحظاتی که کنارم بودم و من خوشحال بودم . خوشحال بودم که با کیاوش بودم .
فکرم میره سمت اون روزایی که فهمیدم نامزد رادمان ، رادمان و ترک کرده ، نمی گم داشتم رو ابرا پرواز میکردم ولی
خوشحال بودم که هر کسی جزای کارشو پس میده . رادمان منو فروخت واسه بدست آوردن اون دختر ولی حاال اون
دختر ، با فهمیدن اینکه رادمان با من چی کار کرده اونو ترک کرد . نمی گم می بخشمشون ولی فراموشون می کنم . تو
زندگی من دیگه جای واسه درد و اندوه نیست و اینا باید اینو بفهمن .
هنوز داره صدای شر شر آب می یاد . چشمامو می بندم و به آقابکی فکر میکنم که منو دوست نداشت ، که با من بد
کرد ولی حاال که می دونم رو صندلی چرخ دار نشسته خوشحال نیستم . سکته کرد و بود و تو راه رفتن مشکل داشت
. از ناراحتی دیگران خوشحال نمی شم .
اونا تو گذشته ی من بودن . شاید بعضی از روزا ازشون تو افکارم یاد کنم ولی کیاوش اجازه نمیده ناراحت باشم .
وجودش ، لبخندش ، دست حمایتگرش فوق العاده بود . همونی روزی که تو عمارت میر حسین دستمو تو دستش
گذاشتم رهام نکرد . لبخندی به پهنای تمام 34 سال میشنه رو لبام ، از همون بچه تا همین االن . صدای آب قطع شده
و چند دقیه بعد کیاوش و دیدم که اومد بیرون .
- نخوابیدی عشقم .
نگاهش می کنم ، گرمای عشق و می تونم تو صداش احساس کنم . دستمو سمتش دراز میکنم . دستمو میگیره تو
دستش و می خوابه کنارم
- خوابم نبرد
دستش میشنه رو شکمم .
- اذیتت نمیکنه که ...؟
سرمو تکون میدم . گرمی آغوششو میخواستم . وقتی اون کنارم بود هیچ *** نمی تونست اذیتم کنه . اون نمی زاشت
به من آسیبی برسه

1401/10/30 05:56

پارت #281

پتو رو روم مرتب میکنه و آباژور خاموش میکنه . دستم رو سینه اش بود و می تونستم تپش قلبشو حس کنم . تپش
قلبم به تپش قلبش بسته بود و اینو خوب می دونستم . عاشقش بودم ، عاشقم بود .
درست بود که خون بس بودم ولی در کنار اون بود که عشق و تجربه کردم ، پشتوانه داشتن تجربه کردم ، بودم با
همسرم و تجربه کردم ، همه چی رو باهاش تجربه کرده بودم و می دونستم اونم حسش مثل منه . نفس های آرومش و
دوست داشتم .
- کیاوش
تو اتاق تاریک ، تو بغل کسی بودم که گرمی به من بخشیده بود ، آرامش به من بخشیده بود
- جون کیاوش
- ممنون که هستی
منو با احتیاط به خودش فشار میده . لباش میشنه کنار گوشم و زمزمه وار میگه :
- میدونی که نفسم به نفست بسته است ...؟
لبخند میزنم . نفس منم به نفس کیاوش بسته بود .
- میدونم
- میدونی که خیلی برام با ارزشی ..؟
- میدونم
- میدونی دنیا رو بدون تو نمی خوام
- میدونم
- خوبه که می دونی ، می خوام همیشه بدون وجودت تو زندگیم یه معجزه بود
- یه معجزه ی زورکی
می خنده ، سرخوش می خندم
- یه معجزه ی زورکی که من عاشقشم
گردنمو می بوسه . نفسام کش دار میشه . سرمو تکون میدم .
- اِ .. کیاوش

1401/10/30 05:56

پارت #282

جـــون کیاوش ، نفـــس کیاوش
سرمو می برم باالتر و نگاهش می کنم . تو تاریک شب نگاهش میکنم .
- میدونی که دوست دارم
لبخندش پهن تر میشه
- میدونم
- میدونی که به تو و این کوچولو دنیا رو نمی خوام
فشار دشتی رو بازوم بیشتر میشه
- میدونم
لبامو میزارم و لباش و می بوسمش . کوتاه اما با عشق . می خواستم برم عقب که اجازه نمیده .
- دوست دارم
آغوش گرمش مال من بود و دیگه کسی نمی تونست این آغوش و از من بگیره ، هیــــچ کــــــــــس

پایان❤❤???مرسی ک همراهمون بودین??

1401/10/30 05:58

150 پارت تقدیم‌نگاه قشنگتون
??فردا?ریزون پارت میزارم اگه به200 برسه اعضا

1401/08/17 00:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#390

1401/08/19 18:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

حاج ولی مون???????

1401/08/19 18:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#56

1401/08/21 20:05

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#58

1401/08/21 20:08

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
#66

1401/08/21 22:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#68

1401/08/21 22:57

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#85

1401/08/22 04:16

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#92

1401/08/22 04:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#95

1401/08/22 04:22

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#97

1401/08/22 04:23

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#105

1401/08/22 05:30

??چرا صب 6 نیم بایدآهنگ گوش بدممممم
برم نیمه دوم خواب
شبخش??

1401/08/22 06:32

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#135

1401/08/23 04:20