داستان نویسان📝

49 عضو

فک کنم پیوی میشه ویس داد

1401/09/02 16:20

اره انگار نمیشه وویس داد

1401/09/02 16:21

پاسخ به

مامان مرسانا جان ما میخندیم ک ناراحت نمیشی؟اخه نمیخوایم فضا غمگین باشه زیاد

ن عزیزم راحت باش

1401/09/02 16:21

پیوی من بگو خخخ

1401/09/02 16:21

پاسخ به

اره انگار نمیشه وویس داد

حیف

1401/09/02 16:21

حتمن تو پی وی ویس می‌فرسته بعد میده گروه

1401/09/02 16:21

پاسخ به

پیوی من بگو خخخ

?

1401/09/02 16:21

کوجاشو بگم

1401/09/02 16:21

تو پی وی بفرس بعد بده گروه

1401/09/02 16:21

پاسخ به

?

میشه

1401/09/02 16:22

پاسخ به

تو پی وی بفرس بعد بده گروه

میشه؟

1401/09/02 16:22

پاسخ به

میشه؟

آره

1401/09/02 16:22

از اونجا ک مامانتو بردی ازمایشگاه بعدش تو کات کردی شنیدی میخوان براش زن بگیرن گفتی دیگع نشد دست رو دست بزارم باید ی کاری کنم

1401/09/02 16:22

بعضی هامیگن داستانت سکسیه ولی من چیز ناجور توش نمیبینم اگه به لب گرفتن میگین *** پ به اون کاراچی میگین؟

من یه دختر12ساله بودم شوهرم25سالش..باهم فامیل بودیم شوهرم میشد پسرخاله مامانم.یه خاله دارم خیلی باشوهرم جوره همیشه وقتی خالم میومداونجا شوهرمم سریع میومد ومن ازاین موضوع حرص میخوردم اخه ازش خیلی متنفربودم بدم میومدازش..بعدخانواده مادریم آخره هفته هاجمع میشن خونه پدربزرگم..منم ازشوهرم متنفربودم وقتی میدیدمش اعصابم خوردمیشد..یه داداشم دارم که اونموقع 5سالش بود..شوهرم اذیتش میکردوسربه سرش میذاشت منم حرص میخوردم میگفت نکن مگه مریضی اونم میگفت بتوچه دلم میخاد?خلاصه کل کل خیلی داشتیم باهم.سرهرچیزی بهم گیرمیدادیم.وقتی میرفتم اونجا میومد آیفون میزد میگفتم کیه میگفت بازکن آیفون رومیزاشتم میگفتم اَه این باز اومد بعدم میرفتم تواتاق و درو همچین میزدم بهم که خونه میلرزید??گذشت تامن چشمام ضعیف شد ورفتم دکتر گفت باید عینک بزنی رفتم یه عینک سفارش دادمو گرفتم زدم به چشمام..ازهمون راه رفتیم خونه پدربزرگم که شوهرمم اونجا بود وقتی منو دید خندید اصلا انتظار نداشتم گفتم حتما دیوونه شده?خندیدوگفت مبارکه منم نمیدونم چرا خندیدم وگفتم ممنون?گذشت تاسه ماه بعد...سه ماه بعدش من یشب باخالم رفتم خونه دخترش..بعدهمینجوری که نشسته بودم همه سرشون توگوشیاشون بود..یهو دیدم خالم گفت شیدا متولد چه سالی هستی؟خیلی عادی گفتم82بعددودقیقه گفت متولدچه ماهی؟اینجا یکم مشکوک شدم اخه ازمن سوال میکرد بعدش سریع یچیزی توگوشیش تایپ میکرد گفتم چطور گفت هیچی بگو گفتم مهر.دیدم سریع یچیزی تایپ کرد بعدگفت چندمهر؟گفتم خاله بیخیال برای چی میپرسی ینی تونمیدونی؟دخترخاله فضولم که ازهمه چی خبرداشت گفت21مهر..گفتم تونمیشه لال بمونی عایا؟گذشت تافرداشب من خابیدم خونه دخترخالم فرداصبحش دخترخالم گفت شیدامیخام راجب یچیزی باهات حرف بزنم گفتم چی؟گفتم یه نظری ازت میخام گفتم بله؟گفت نظرت راجب حامد(شوهرم)چیه؟منومیگی کپ کردم گفتم نظر خاصی ندارم خوبه..گفت ینی اگه بیادخاستگاری مثبته جوابت؟گفتم ها?حامدبیادخاستگاری من؟بیخیال شوخی نکن اصلا قشنگ نیس خیلی کاره زشتیه..دخترخالم گفت بخدا راست میگم ازت خاستگاری کرده گفتم اها پ خاله دیشب داشت به اون آمارمنو میداد؟گفت اره..گفتم اصلا باورنمیکنم
اخه خیلی سخت بود باورش برام..ظهرشد خالم زنگ زدبه دخترخالم گفت چیشد بهش گفتی؟گفت اره ولی باورنمیکنه خلاصه خالمم بهم گفت من گفتم باورنمیکنم یکماه بعدش دیدم نه انگار قضیه داره جدی میشه..خواهراش

1401/09/02 16:22

اومدن به بابام گفتن بابام به شدت مخالف بود میگفت آخه این بچه12سالشه چیو بدمش شوهرخلاصه قبول نکرد..هیچی سه ساااااااااال رفت واومد تا بابام راضی شد..اونموقع15سالم بود که خودمم قبول کردم..نمیدونم خیلی دوستش داشتم دیگه اثری از تنفرنداشتم...آزمایشاتمونو رفتیم همه چی خوب بود تا روزی که میخاستیم بریم خرید عقد...عاقا قرارشد صبح بریم که بارون وبادگرفت گفت بریم خونه اجیم عصری میریم..منومامانم رفتیم اونجا شوهرم رفت تویکی ازاتاقا بعد یکساعت منو صداکرد بیاکارت دارم..رفتم دیدم خابیده روتخت میگه بیااینوببین یچیزی توگوشی بود..رفتم کنارش روی عسلی نشستم فوری سرشوگذاشت روپاهام..مورمور شدم..هیچی یکم تواینستاچرخید بعد خودشوکنار کشیدوتویه حرکت منو پرت کرد روتخت توبغلش?اصلا شوک بودم که چیشد یهوتااومدم حرف بزنم لبشوگذاشت رولبم ساکتم کرد...منه خنگ بلدنبودم همراهیش کنم??فقط نگا میکردم???بعدم نذاشت حرفی بزنم و گفت بگیربخاب گفتم اینجا گفت اره چیه مگه گفتم هیچی..عاقا حالامن خابم نمیاد چه غلطی بکنم؟خودمو زدم به خواب یکساعتی همینجوری حوصلم سررفت دیدم داره تکون میخوره سریع چشامو بستم یکمشو بازنگه داشتم دیدم یکم نگام کرد بعدم آروم آروم دستشو گذاشت روسینم..وای منومیگی قلبم داشت ازجا درمیومد?یه تکون خوردم سریع دستشو برداشت چشماموبازکردم گفت عه بیدارشدی؟دیدم رنگش پریده بنده خدا??گفتم اره چته تو؟گفت من؟هیچی..پاشو باید بریم خرید وقتی رفت بیرون خندیدم بهش...هیچی خلاصه رفتیم خریدامونم کردیم وروزعقدفرارسید..(من اگه بابام بفمه قبل اینکه عقدکنم باهاش پیامک بازی میکردم یابغلش خابیدم میکشتم?)توی محضرعقد کردیم جشن نگرفتیم..بعدمحضردست منوگرفت ورفتیم دوردور..ازپشت فرمون ماشین هی منومیکشید طرف خودش بوس میکرد میگفت آخیش راحت شدم..بعددوردور رفتیم خونشون یه اتاق گذاشته بودن من رفتم نشستم یه گوشه اتاق نمیدونستم چیکارباید بکنم دیدم شوهرم اومد رختخواب پهن کنه گفتم چی میخای؟گفت اینارو پهن کن تامن بیام گقتم کجا؟گفت دستشویی..شوهرم رفت منم سریع رختخواب پهن کردم وخوابیدم پتوروهم کشیدم روسرم خودموزدم به خواب??شوهرم اومد تواتاق دروبست گفت عه فک کردی الان دلم میسوزه میزارم بخابی؟نخیر تلافی این دوسالو سرت درمیارم بایه حرکت خیلی سریع پتوروکنارزد وبغلم خوابیدمن فقط چشاموبسته بودم بغلم که کرد دیگه ازشدت هیجان نمیتونستم نفس بکشم..خلاصه دوباره مث همونروز لبشوگذاشت رولبمو شروع کرد..حالا هی دست منومیذاشت روشلوارش میگف بگیرش ??منم میترسیدم

1401/09/02 16:22

نمیگرفتم??آخرحرصش گرفت گفت چیه خوشت نمیاد؟منم نخاستم بزنم توحالش همراهیش کردم...
درسته توعقدم خانوادش خیلی اذیتم کردن ولی عین یه کوه پشتم بود همه جا پشتیبانم بود هروقت خواهراش ازم بدمیگفتن میزد تودهنشون.الان کسی جرعت نداره بهم بگه بالاچشت اَبروعه...خیلیم دوستش دارم نفسم به نفسش بنده
الهی همتون خوشبخت باشین❤

1401/09/02 16:22

نه از اولش

1401/09/02 16:23

پاسخ به

نمیگرفتم??آخرحرصش گرفت گفت چیه خوشت نمیاد؟منم نخاستم بزنم توحالش همراهیش کردم... درسته توعقدم خانو...

خوشبخت بشی عزیزم??

1401/09/02 16:23

پاسخ به

نه از اولش

?

1401/09/02 16:23

پاسخ به

از اونجا ک مامانتو بردی ازمایشگاه بعدش تو کات کردی شنیدی میخوان براش زن بگیرن گفتی دیگع نشد دست رو د...

با هم قاطی کردی تو قسمتو چسبوندی ب هم
بزا بخونم داستان شیدا رو

1401/09/02 16:23

منم داستانتو خوندم قشنگ بود خوشبخت بشی

1401/09/02 16:23

پاسخ به

با هم قاطی کردی تو قسمتو چسبوندی ب هم بزا بخونم داستان شیدا رو

باش?

1401/09/02 16:23

از اول میخوام من

1401/09/02 16:24

پاسخ به

نمیگرفتم??آخرحرصش گرفت گفت چیه خوشت نمیاد؟منم نخاستم بزنم توحالش همراهیش کردم... درسته توعقدم خانو...

عه خونده بودم
خوش باشین??

1401/09/02 16:25

پاسخ به

خوشبخت بشی عزیزم??

فدات همچنین❤

1401/09/02 16:25