دورهمی

12 عضو

پاسخ به

سلام اول نداره

پس چی

1401/09/02 12:14

پاسخ به

گفت نمیدونم باید باهاش چیکار کنیم مامانم این‌وسطا یه چیزایی میگفت اخه تقریبا فهمیده بود مامانش گف چن...

بریم ادامشو؟

1401/09/02 12:39

پاسخ به

سللااااام ب همه من دیر اومدم اول داستان کجاست یکی بگه

سلام داستان من نصفشو تعریف کرده بودم دارم ادامشو میگم

1401/09/02 12:40

پاسخ به

بریم ادامشو؟

بریم??

1401/09/02 12:44

پاسخ به

بریم ادامشو؟

بریم

1401/09/02 12:46

پاسخ به

گفت نمیدونم باید باهاش چیکار کنیم مامانم این‌وسطا یه چیزایی میگفت اخه تقریبا فهمیده بود مامانش گف چن...

رفتیم تشیع جنازه و برگشتیم بعد ب مدت همچنان جوابشو نمیدادم
یه روز صبح مامانش اومد خونمون گف میدونی چیا میگن
گفتم ن چی میگن
گف الا همه دارن میگن زنش بهش گفته بیخیال این کارات بشو وگرنه من میرم اینام دعواشون شده گفته بچه رو میزاری خودت میری من ی روزم از عمرم باقی بمونه میگیرمش میخای بمون نمیخای برو و کلی چرت و پرت
گفتم خب حالا راسته یا ن گف نه خیالت راحت همچین چیزی نیس خواستم از زبون خودم بفهمی گفتم باشه
چون هرچی حرف بیشتر میشد من فاصله رو بیشتر میکردم و تا حدی ک هرچقد میگشت پیدام نمیکرد

1401/09/02 12:47

خلاصه روزگارمون همینجوری میگذشت و ب قول خودش همین ک از حالم باخبر بود براش کافی بود چون جوابشو نمیدادم یا خیلی کم
زنشم از همه چی خبر داشت و ب زنش گفته بود نمیتونم فراموشش کنم
چند وقتی ی بار دیوونه میشد و میزد ب سرش ک جمش میکردیم
ی شب گف میخام ب بابات بگم

1401/09/02 12:50

طبق معمول جدی نگرفتم
یادمه بابام کنار بخاری بود منم بالا سر بخاری وایساده بودم همون موقه بهم اس داد هر چ بادا باد ب بابات میگم
گوشیمو دادم پایین دیدم گوشی بابام زنگ خورد و اسمش رو گوشی بود

1401/09/02 12:52

اون زمان چند سال داشتی

1401/09/02 12:53

بابام جواب داد صداش زیاد بود چون کنارش بودم شنیدم گفت کجایی بابام گف خونه گف بیا تا فلان جا
بابامم گف باشه الان میام

1401/09/02 12:53

پاسخ به

اون زمان چند سال داشتی

این اتفاقا برا سال 95 96
منم تقریبا 20 داشتم

1401/09/02 12:55

پاسخ به

بابام جواب داد صداش زیاد بود چون کنارش بودم شنیدم گفت کجایی بابام گف خونه گف بیا تا فلان جا بابامم گ...

بابام رفت بیرون دل تو دلم نبود ک چی میشه
وقتی برگشت هیچی نگف
من گفتم پس هیچی نگفته
اخه خبری نشد ازش
فرداش اس داد راحت شدم

1401/09/02 13:02

زودی بگو

1401/09/02 13:02

چون بابام هیچی بهم نگفت و هیچ واکنشی نشون نداد فک کردم دروغ میگه نگفته
همش اس میداد چیشد چرا خبر نمیده بابات
چرا هیچی نمیگه
منم فک کردم فیلمشه

1401/09/02 13:03

یه شب بابام صدام زد
منو بابام خیلی با هم راحتیم خیلی
خداروشکر بابام خیلی منطقیه و خیلی مارو دوس داره وگرنه هرکی دیگه بود دخترشو زنده نمیذاشت
بابام صدا زد رفتم پیشش
یکم حرف زدیم از این ور اون ور
بعدم گفت اونشب ک امید زنگ زد میدونی چکار داشت

1401/09/02 13:05

گفتم ن چی
گفت تورو خاستگاری کرد
من موندم هم خجالت میکشیدم هم برام جالب بود

1401/09/02 13:07

خب

1401/09/02 13:07

پاک نکن از حمام اومدم میخوام بخونم

1401/09/02 13:08

پاسخ به

پاک نکن از حمام اومدم میخوام بخونم

باشه

1401/09/02 13:08

پاسخ به

سلام داستان من نصفشو تعریف کرده بودم دارم ادامشو میگم

وای چ حیف

1401/09/02 13:12

پاسخ به

گفتم ن چی گفت تورو خاستگاری کرد من موندم هم خجالت میکشیدم هم برام جالب بود

بابام گف من فقط فقط به ی دلیل نزدم تو دهنش با خودم گفتم شاید یه درصد باتو حرف زده ک جرات کرده با من حرف بزنه
هیچی نگفتم
شروع کرد تعریف کردن
گف بهش گفتم زنت چی پس
گفته هیچی با اون شرایط اگه خواست میمونه نخواست میره
بابا خیلی باهاش حرف زده بود اونم حرف خودشو میزد

1401/09/02 13:13

کاش ی جا تایپ میکردی خلاصه تر و میگفتی

1401/09/02 13:13

پاسخ به

کاش ی جا تایپ میکردی خلاصه تر و میگفتی

اینا خلاقشه?

1401/09/02 13:13

پاسخ به

بابام گف من فقط فقط به ی دلیل نزدم تو دهنش با خودم گفتم شاید یه درصد باتو حرف زده ک جرات کرده با من ...

خب بیچاره زنه

1401/09/02 13:14

یکی خلاصه شو بمنم بگه?خواهشا

1401/09/02 13:14