"مامانای🤱نمونه " تاآخر باهم🥰😍🤝💙💜💖

62 عضو

?

1402/04/24 22:34

پاسخ به

منم هیجان دارم بدونم بابای کارن کیه???

? دقیقا از صبح کنجکاوم

1402/04/24 22:43

منم منتظرم

1402/04/24 22:45

پاسخ به

??خدایی داستان زندگیته یا رمان.. شد شبیه این رمانای الکی ک همه روش کراش بودن??

عزیزم خیلیا هستن که یه نفرو دوس داشته باشن بعضی ها میگن بعضی نه خودمونم خبر نداریم

1402/04/25 00:38

پاسخ به

??خدایی داستان زندگیته یا رمان.. شد شبیه این رمانای الکی ک همه روش کراش بودن??

والا

1402/04/25 01:03

مهناز مامان کارن داستانت رو تا اینجا خوندم اگه امکانش داشت بقیشم زود بنویس.. میشه عکس خودتم بفرستی ببینیمت

1402/04/25 01:08

پاسخ به

با تشکر ? خدا شاهده هرچی میگم عین حقیقته من دارم میگم حداقل هفته ای ی دونه خواستگار داشتم تو میگی ر...

عکستو بده ببینم ?
فک کنم قبلا هم دادی نه!؟

1402/04/25 01:14

پاسخ به

مهناز مامان کارن داستانت رو تا اینجا خوندم اگه امکانش داشت بقیشم زود بنویس.. میشه عکس خودتم بفرستی ب...

مشتاقم ببینم چی بوده انقد کراش داشته ??

1402/04/25 01:15

گروهی همیشه فعال برای غذای کودک و رشد از دوران جنینی تا بزرگسالی به نام
?(گپ مادر فرزندی )?
یک گروه فعال برای مامانای خوش سلیقه در
?برنامه ایتا?

این گروه غذای کودکان که غذاهای متنوعی هرروز براتون گذاشته میشه تا یاد بگیرید هرروز برای دلبندت غذای متنوعی درست کنی ?
درمان یبوست ،درمان تب کودکان ،درمان سرماخوردگی ،مشکلات بارداری ،مشکلات پس از زایمان و......
اگه برای سلامتی و تغذیه خودت و دلبندت نگرانی لطفا عضو گروهمان بشین با مامانای عزیز چت کنید و از مطالب این گروه استفاده کنید ?

لینگ کانالمان ?
ایدی روبیکا
"لینک قابل نمایش نیست"
ایدی ایتا

"لینک قابل نمایش نیست"

لینگ گروه چت (گپ مادر فرزندی ) در برنامه ایتا

"لینک قابل نمایش نیست" همیشه فعال برای غذای کودک و رشد از دوران جنینی تا بزرگسالی به نام
?(گپ مادر فرزندی )?
یک گروه فعال برای مامانای خوش سلیقه در
?برنامه ایتا?

این گروه غذای کودکان که غذاهای متنوعی هرروز براتون گذاشته میشه تا یاد بگیرید هرروز برای دلبندت غذای متنوعی درست کنی ?
درمان یبوست ،درمان تب کودکان ،درمان سرماخوردگی ،مشکلات بارداری ،مشکلات پس از زایمان و......
اگه برای سلامتی و تغذیه خودت و دلبندت نگرانی لطفا عضو گروهمان بشین با مامانای عزیز چت کنید و از مطالب این گروه استفاده کنید ?

لینگ کانالمان ?
ایدی روبیکا
"لینک قابل نمایش نیست"
ایدی ایتا

"لینک قابل نمایش نیست"

لینگ گروه چت (گپ مادر فرزندی ) در برنامه ایتا

"لینک قابل نمایش نیست"

1402/04/25 01:47

پاسخ به

با تشکر ? خدا شاهده هرچی میگم عین حقیقته من دارم میگم حداقل هفته ای ی دونه خواستگار داشتم تو میگی ر...

شخصیت جالبی داری من از همون اول ازت خوشم اومد پسر منم همینجوریه کلا هرکی یه بار میبینتش نمیتونه ازش دل بکنه برا همه عجیبه

1402/04/25 02:32

پاسخ به

هنوزم نفهمیدم چرا مهناز همیشه میخواست هرچی دارمو ازم بگیره ... حسادت بعضی وقتا کار دست آدم میده ?

بعضی ادما ادای دوستی میکنن اما دوست واقعی نیسن

1402/04/25 07:16

چه جالب بود
ان شاءالله که زندگیت از این به بعد درآرامش باشه ???

1402/04/25 07:28

مهناز جان نگفتی محسن از کجا فهمید تو خونه مادر بزرگتی عزیزم

1402/04/25 07:43

پاسخ به

تصویر

خیلیی نازی??
ماشاالله بهت?

1402/04/25 07:43

پاسخ به

تصویر

عزیزم ماشاءالله ?????

1402/04/25 07:57

پاسخ به

از نظر اخلاقی درست نیس وگرنه عکس محمد و مهناز و مهرداد و دوس دخترش براتون میفرستادم ک قشنگ بتونین تو...

مهنازو جر ندادی؟؟؟

1402/04/25 08:16

پاسخ به

مهرداد الان تو گروه راغب ویلن میزنه و پیشرفت خوبی کرده . الانم با شاعرش ک ی دختری بود دوست شده... او...

چ‌جالب بود

1402/04/25 08:58

حالا میخواین من بگم

1402/04/25 09:57

زندگی هر *** پر ماجرا بود بگه

1402/04/25 10:02

پاسخ به

حالا میخواین من بگم

بگو عزیزم

1402/04/25 10:02

خب من مرضیه دختر اول خانواده مامان و بابام فامیل بودن اونم دو طرفه برا همین ازدواج کردن با هم کردن در واقع مامانم اصلا بابام و دوست نداشت و خانوادع مجبورش کردن بابام اون موقع 18و مامانم15سالش بوده اینا تو خونه بابا بزرگم زندگی میکردن یه اتاق سه در چهار کوچیک رفت و امدا خوب بوده بعد دوسال ک از عروسی میگذرع مامانم منو باردار میشه همه خوش و خرم از باردار شدن مامانم بابام یه فرد بی مسئولیت داغون و شلخته مامانم یه دختر زیبا و مرتب خلاصه بابام خیلی مامانم و اذیت میکرده اخر هفتع ک میرفتن خونه مادر بزرگ مادریم اونا هرچی بسته بندی میکردن میدادن به مامانم ک بخوره بابام برا اینکه باخودش حمل نکنه همه رو میریزه تو چاه من ک نزدیک دنیا اومدنم میشع همه باهم قرار میزارن ک شب اول زنداییم پیش مامانم و من واسته بعد زایمان تا بابابزرگ مادریم بره تهران برای کار و مادر بزرگم بیاد پیشمون امیدوارم گیج نشین?وقتی و ما مرخص میشیم و میایم خونه مامانم 17سالش بوده ک سزارینم شده بوده با یه بچع کوچیک بعد خانواده مادرم میان دیدن مامانم ک تو خونه بابابزرگ پدریم زندگی میکردیم بابا بزرگم ک فکر میکنع کسی از خانواده مادریم قرار نیست وایسته پیش ما و جور ما میفته گردن زنش پا میشه و سرصدا میکنع ک اگ نمیخواین وایستین برین گم شین و از این حرفا خب فامیلم بودن دیگ پدر بزرگ مادریم عموی پدربزرگ مادریم بوده

1402/04/25 10:22

خلاصه دست مامان بزرگ و بابا بزرگمو میگیره و از خونه بیرون میکنه مامانمم انقدر گریه میکنه ک شیرش خشک میشه تا چهل روزگی خانوادشو نمیبینه یعنی نمیزارن ک بره پیششون تا یه روز ک بالاخرع مادربزرگ پدریم ک اسمش حمیده بوده میگه برین و به حرف بقیه هم توجه نکنین اینا هم بدون توجه به اخم بابابزرگ پدریم ک اسمش قاسم بوده میرن اونجا همیشه همه به مامانم میگفتن دوبارع دوتا خانواده باهم خوب میشن اما نشد ک نشد من همینجوری قد میکشیدمو بین دوتا خانواده بحث بود تا وقتی عموم تصمیم به ازدواج میگیره اسم عمو بزرگم مجتبی اس میرن خاستگاری یه تک دختر خوشگل به اسم ثریا عمو مجتبی امم مثل بابای من شلخته بوده و ثریا چند روز بعد ازدواج میگ من نمیخوامش و جدا میشه

1402/04/25 10:28

قاسم پدربزرگم ک پسر دومشو بیشتر از بابای من دوست داشته بابا مامانمو مجبور میکنه ک از اون خونه بلند شن و برن مستاجری اون زمان مامانم با بدبختی 300هزارتومن جمع میکنه ک بتونن خونه بخرن ک بابا بزرگم با وعده سرخرمن همشو میگیره میدع به مجتبی و اون مغازع میخره و زمین و خودشو بالا میکشه بعدم پول و خورد خورد و بعد چند سال میده ک به هیچ دردی نمیخورده

1402/04/25 10:30

پاسخ به

مرضیه جان بزار من قضیه محسنو بگم بعد شما ادامه بده

باشه عزیزم

1402/04/25 10:39

پاسخ به

میخواستم بگم دیگه حوصلم نشد ی روز ک تو آموزشگاه بودم رفتم تو گالری گوشیم یهو دیدم ی عالمه عکس از محس...

خب

1402/04/25 10:40