من ک 4 ماه ندادم از دیروز دارم میدم??
??
1402/04/26 21:04دخترا پسرم 4ماهشه امروز اسهال شده
چی بهش بدم؟؟؟
ارع پسر من قبلا روزی یع بار بود الان یه هفته اس شده 3یا چهار بار نمدونم چرا 3ماه و نیمشه تقریبا
دقیقا بچه من از روز عید قربان شده روزی 3،4بار چراااا آخه اسهاله
1402/04/27 02:03وای مهناز اصلا نمیتونم ی چنین مردی مثل محسن رو تو ذهنم تصور کنم باورش واقعا واسم سخته ب خودم میگم خدا چ آدمایی خلق کرده واقعا، خیلی دوست دارم محسن رو ببینم عکسشو داری؟ عکس خودتم بدون عینک بفرس
چرا 2سال باردار نشدی آی وی اف کردی خیلی زود بوده که؟؟ شوهر الانت چطوره راضی هستی؟
و دوست دارم مامان بابای خیلی خیلی مهربونم ببینم واقعا خدا 120سالشون کنه ک حمایتت کردن پشتت بودن،وگرنه بعضی خانواده ها بزور میگن باید بسازی و تحمل کنی چون خودت خواستی و.....
دقیقا بچه من از روز عید قربان شده روزی 3،4بار چراااا آخه اسهاله
3؛4 بار اسهال حساب نمیشه ها
1402/04/27 02:29وای مهناز اصلا نمیتونم ی چنین مردی مثل محسن رو تو ذهنم تصور کنم باورش واقعا واسم سخته ب خودم میگم خد...
الان رفتم اینستا پیجشو پیدا کردم
1402/04/27 02:38ی پسر دو ساله داره . اسمشو گذاشته ماهان
1402/04/27 02:39تصویر
عکس تکی فقط این بود . بقیه عکساش با زنش بود . درست نیست اونا رو بزارم
1402/04/27 02:39وای مهناز اصلا نمیتونم ی چنین مردی مثل محسن رو تو ذهنم تصور کنم باورش واقعا واسم سخته ب خودم میگم خد...
یک سال باردار نشدم . تنبلی تخمدان و کیست داشتم . اما خب دلیل اصلیش استرس بود
1402/04/27 02:40اینم عکس خودمو شوهرم بدون عینک ?
1402/04/27 02:43مامان بابام همییییشه پشتم بودن
خداروشکر خیلی خانواده خوبی دارم
یک سال باردار نشدم . تنبلی تخمدان و کیست داشتم . اما خب دلیل اصلیش استرس بود
آی وی اف نکردم
همونم ک باردار شدم طبیعی بود
ی پسر دو ساله داره . اسمشو گذاشته ماهان
من و آبجیم ک باهم باردار بودیم بابام میگفت یکیتون بزارین شاهان یکیتون ماهان
قرار بود خواهرم بزاره شاهان منم ماهان
دیگه گفتم قدیمیه نزاشتم . خداروشکر ک نزاشتماااا ??
تصویر
خدا لعنتش کنه و ب زنش صبر بده
1402/04/27 03:36تصویر
ماشالله ب هردوتاتون،خیلی نازی
1402/04/27 03:36آی وی اف نکردم همونم ک باردار شدم طبیعی بود
آها خداروشکر
1402/04/27 03:36من و آبجیم ک باهم باردار بودیم بابام میگفت یکیتون بزارین شاهان یکیتون ماهان قرار بود خواهرم بزاره شا...
خخخ واقعا
1402/04/27 03:36مامان بابام همییییشه پشتم بودن خداروشکر خیلی خانواده خوبی دارم
خداروشکر واقعا
1402/04/27 03:36کسی چ میدونه . شاید الان بهترین شوهره برا زنش
ولی من هیچوقت ازش نمیگذرم
ماشالله ب هردوتاتون،خیلی نازی
لطف داری چشمات ناز میبینه
1402/04/27 04:03مرضیه کجاایی داستانت نصفه موند
1402/04/27 09:11اونجا زن عموم ک دختر عموی مامانمم بود وساطت کرد ک کاری باهام نداشتع باشن یه مدت بابام باهام سرسنگین ...
یه گوشی خودم خریدم ک باز با شیطنت کردن و گروه های تلگرامی چت کردن باز با یه نفر دیگ دوست شدم در حد چت تا اخر شب باهاش بودم و چت میکردم ک بابام دید و بعد یه کتک مفصل گوشی مو گرف میرفتم سرکار از ساعت 7صب تا 7شب بعد ک میومدم برا بقیع غذا درست میکردم تا برنج دم بکشه از شدت خستگی میرفتم چرت بزنم ک اونا غذا شونو میخوردن و منم بیدار نمیکردن نصف شبم ک بیدار میشدم میدیدم غذا نگه نداشتن برام تو دوماه از 70کیلو شدم 49کارم سنگین بود غذا هم نمیخورم وقتاییم ک بیدار بودم به یه بهونع نامادریم دعوا راه مینداخت تا غذا نخورم
1402/04/27 12:02بعد چند ماه با پادرمیونی مادربزرگم گوشی و بهم پس دادن منم تو روبیکا با یه نفر به اسم حسن دوست شدم از یکی از شهرای اطرافمون بود خیلی خوب بود هیچوقت حرفی مثبت 18نزد بهم 8ماه تمام شب و روز باهم بودیم تلفنی حرف میزدیم به روشای مختلف تا یهو تو بهمن اومد گف بابام سرطان داره گفته باید با دختر عموم ازدواج کنم و از این چرندیات بعدم رفت بدون اینکه به این فک کنه من وابسته اش شدم سال اول کرونا بود ک همه تعطیل بودیم باز تو تعطیلات عید با یکی دیگه مجازی دوست شدم ک همون 15روز بود ک اونم تموم شد و کات کردیم یع عمو داشتم تو شهر دیگه ک اومد دنبالم گف بیا برا امتحاناتت بریم خونه ما اینجا نمیزارن تو درس بخونی منم اول خرداد رفتم باهاش 23روز اونجا بودم بعد برا تولد پسر عموم اومدن دنبالم من و برگردوندن شهرمون روز یک تیر بابام گف میخوام برا زنم تولد بگیرم برو کیک بخر منم با عمع ام رفتم ک یکی از بچه های کارگاه پیام داد ک استخاره بگیرین برام منم رفتم تو دایرکتای اینستام دیدم یه پسره هس سیده انلاینه بهش پیام دادم ک کسی استخاره نمیگیره اطرافت گف چرا مامانم هست زنگ زد و استخاره گرفت و چتمون شروع شد اون شبم لایو گرفتم ک توش حرف زدم گف وای چ صدات قشنگه و فلان باهم چت میکردیم بعد یع ماه گف میخوام ببینمت منم دفه اولم بود حضوری میرفتم برا دیدن یه پسر روز بعد ده دقیقه پیجوندم کارگاه و به بهانه قرص رفتم بیرون دیدمش ازش خوشم اومد اسم اینم حسن بود گذشت بعد چند وقت گف بیا باهم رابطه برقرار کنیم منم اول گفتم ن بعد ک دیدم خیلی پیله اس چون دوسش داشتم قبول کردم به بهونه درس خوندن کلید خونع مجردیه دوستمو گرفتم و از جلو کار رو تموم کرد ???بدون سانسور میگم دیگ??هردومون خوشمون اومد و شد کار همیشمون تا جایی پیدا میکردیم *** میکردیم حتی تو خونع خرابه های اطراف شهر هربارم ک میرفتیم خونع دوستم تا 6بار تو یه روز *** داشتیم??نزدیک دی شد ک گف میخوام بیام خاستگاریت
1402/04/27 12:16خانواده پدرمم ک میخواستن حتی بعد ازدواجمم با مامانم رفت و امد نکنم سنگ مینداخت جلو پاشون اونم همه چیو قبول کرد و عقد کردیم بعد عقد فهمیدم دوس دختر دوران مجردیش دوست خودم بوده دوران ابتدایی میگف بهش گفتم میرم با کسی ازدواج میکنم ک بشناسیش همونم شد با من ازدواج کرد وام ازدواج ما 100تومن بود بعد ازدواجم نامادزیم گف برمیداریم قد سی تومن برا این جهاز میخریم 70تـومنشم برا خودمون وسیلع عوض کنیم منم دعوا کردم و با شوهرم رفتیم خونع مجردی اووون
1402/04/27 12:21بدون هیچ وسیله ای شروع کردیم وقتی میگم هیچی ینی هیچی یه دونع لیوان ددوتا پتو یه دونه قابلمع یه قاشق چنگال و یه ماهی تابه تمام
1402/04/27 13:01nini.plus/Bardar30
62 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد