پاسخ به بعدا فهمیدم کلی بهش تهمت زدن ک با صابکارش بوده مامانم و این حرفا اخه مامانم خیلی خوشگل بود و هست دقی...
قرارشون برا ازدواج این بوده ک تا من بزرگ تر نشدم جلوگیری کنه و بچه دار نشه ولی سه ماه بعد عقدشون باردارشد و بچه اشم پسر بابای منم ارزوش بود پسر داشته باشه خوشحال ولی مادربزرگم حمیده ک دختر خاله مامان خودمم بود اصلا از باردار شدن نامادریم خوشحال نشد و حتی یه ذره هم بهش نرسید چون دلش پیش مامان من بود نامادریمم به خاطر توجه های مادربزرگم به من حسودی میکرد و بیشتر من و اذیت میکرد لباسام و از کلاس سوم ابتدایی خودم باید با دست میشستم اگ یه دونه از مدادرنگیام گم میشد تنبیه میشدم هر سه سال یکبار برام مداد رنگیو کیف ولوازم تحریر میخریدن در صورتی ک الان برای پسرای خودش سالی چهار یا پنج بار میخره
1402/04/25 13:46