یه ماه قهر بودم باهاشون این بین شوهرمم مامانمو پیدا کرد و رفت و امد شروع شد اونام دائم زنگ میزدن و اعصابمو خورد میکردن هروقت شوهرم از سرکار میومد من از شدت گریع چشمام بادکردع بود حتی یه دفه بابام گف دیگه پاتو اینجا نزاری حالا ک وامتو به من نمیدی تا رسید عمه ام ک از من 18سال بزرگتره و اون موقع مجرد بود عقد کرد و دس از سر من برداشتن عمه ام خیلی زنگ میزد و پیام میداد هنو پیاماش هست ازدواج ک کرد تموم شد منم واممو دادم به شوهرم الانم کم کم وسایلمو خودمون خریدیم ضروریا رو بابام حتی یه لیوانم نخرید برا سیسمونی بچه امم هیچی نخرید اصلا بع روی خودش نیورد
1402/04/27 13:08