"مامانای🤱نمونه " تاآخر باهم🥰😍🤝💙💜💖

62 عضو

البته از من اجازه گرفت چون تموم پیامک‌های جریمه ماشین و عوارضی و اینا وصلع ب این خطش

1402/04/28 23:58

خلاصه ک اون عید منو سهیل کات کردیم.
دیگه زندگیم داغونتر شده بود.
از یطرفم اون لعنتی طلاق نمیداد ب هرحال تعطیلات تموم شدو برگشتم دانشگاه پیش دوستام دیگه عین قبل نبودم حال روحیم داغونه داغون بود.
تااون موقع اینستا نداشتم چون سهیل خوشش نمیومد برم اینستا.
ولی بعد این ک کات کردیم اینستا نصب کردم عکس خودمو رو پروفم گذاشتم چون میدونستم ک شمارمو داره پبجمو میبینه
میخاستم حرص بخوره ازاینکه عکسمو میزارم
ولی بعدا میگفتم دیگه منکه براش مهم نیستم.
روزها گذشت و من داغونتر شدم از دوری سهیل.
اینکه ب پیشنهاد یکی از دوستام با همون مهناز رفتیم تو ی بوتیک لباس بفروشیم
ی ماه بود ک شروع ب کار کرده بودم متوجه شدم ک پسرصاحب مغازه چشش منو گرفته و ازم خوشش اومده
ب مامانش گفته بود ک بهم بگه من گفتم ن .
بعد خودش اومد جلو گفت من دوستت دارم خیلی ب دلم نشستی و قصدم ازدواجه .ومن درجواب ازمغازه بیرون اومدم و دیگه سرکار نرفتم
چون از مردا متنفر شده بودم حالم بهم میخورد.
دوتا مغازه تو بهترین جای شهر داشتن ماشین پسر شاسی بلند بود ولی هیچی تو چشمم نبود جز سهیل.
وقتی فهمیدم اون پسره منو میخاد همون روز تسویه حساب کردم و دیگع نرفتم
دوباره همون اش و همون کاسه شد.من و فکر سهیل.
اون مدتی ک سهیل نبود خیلیییییا بودن ک دنبالم بودن ولی من اصلا هیچ توجهی نمیکردم چون همه ارزوهامو باسهیل ب حقیقت میپوندودم توذهنم و بارفتنش ریده شد ب همه چی.
دیگه کم کم شروع کردم فراموش کنم
فراموش ک چ عرض کنم ....
دیگه ی ادم دیگه شدم
چون پسرعمه سهیل بمن زنگ زد و ی تهمت بدی بهم زد
نفرینشون نکردم ولی سوختم بدسوختم
گفتم من بدنبودم و نیستم ولی میشم
ی ماه تمام ادم گوهی شدم
ولی دیدم ن من ذاتم اینجوری نیست و دوباره همون زهرای قبل شدم
با دوستام میرفتم بازار میگشتم خرید میکردم کافه میرفتیم و خلاصه تابستون اومدو امتحانا تموم شدو رفتیم خونه
لعنتی باز دلتنگی اومد سراغم.
چقد دیوونه بودم
دلم براسهیل لک زده بود
داداش کوچیکم بغلم بود داشتم بازی میکردم گفتم بزار ی دیقه زنگ بزنم صدای سهیل رو بشنوم اگه زنگ زد یا چیزی گفت بگم گوشی دست بچه بود.
دلم برا صداش لک زده بود بااینکه قلبمو شگونده بود?

1402/04/29 00:06

زنگ زدم گزاشتم رو اسپیکر
برداشت گفت الو الووو قط کردم
صدای داداشمم خونه رو برداشته بود

1402/04/29 00:07

یکم بعدش زنگ‌زد ج ندادم
اس داد ک زنگ‌زده بودی براهمین زنگ زدم
نوشتم سوتفاهم پیش نیاد گوشی دست داداشم بود یلحظه دیدم صدا میاد دیدم ب چن نفر زنگ زده شماهم حزو اون چن نفر بودین.
نوشت اها باشه
خوبی
گفتم اره عالی
گفت همیشه خوب باشی
منم اینور دارم عین چی اشک میریزم?
نوشت زهرا
وای هزار بار گفتم‌جانم جان دلم
ولی نتونستم بنویسم گفتم بله?
گفت ی مدت بود باهم بودیم من چجور ادمی بودم.
منم واقعا دور از ناراحتیم واقعیتو گفتم اخلاقشو گقتم.
گفت توام خیلی خوبی گفتم باشه کاری ندارین من برم
شمارتم پاک میکنم دیگه ازاین سوتفاهما پیش نیاد?مثلا من الکی
گفت ن پاک نکن اگه ی موقع یجایی هرکاری داشتی رومن حساب کن
گفتم هستن کسایی ک روشون حساب کنم?و گوهی بیش نبود ک خوردم.
اینور داشت ولم قنج میرفت
ولی از یطرفم بخاطر بی معرفتیش میسوختم.
فقط اون حرفو الکی زدم ک یکم عصبی بشه?
گفت باشه
گفتم خب حدافظ
تو دلم میگفتم کاش فهش بده هرچی میگه بگه هرازگاهی باشه ولی باشه?

1402/04/29 00:16

دیگه گذشت و گذشت دوباره دانشگاه باز شدو رفتیم روز از نو روزی ازنو
دیگه بیخیال بودم
فراموشش نکرده بودم ولی بیخیالش بودم
با دوستام میگشتم حالم خوب بود
کناراومدع بودم دیگه.
ی خواطر خواه سمج و سیریش هم داشتم از 13سالگیم?
همون موقع اقا از گوشی خواهرش ک باهاش دوس بودم پیجمو دیده بودو بهم پیام داد فهمیده بودک طلاق میگیرم ولکن نبود و من هی ازسرم وامیکردم و بلاک میکردم هی بااکانت جدید پیم میداد ب خواهرش گفته بودم اگه شمارمو بده بدمیبینه.
پسره اسمش مسعود بود
اومده روستامون .اونجا فامیل داشتن پرسون پرسون ک چرا زهرا محل سگ نمیده بهم
میرسه ب سهیل
ی چن نفر موقع تصادف سهیل دیدن من دارم خودمو میکشم بهش گفتن اینم گفته اره حتما بااونه
پامیشه میره دم در سهیل اینا ک دست ازسر زهرا بردار من چندین سالع عاشقشم الان بخاطر تو بمن محل نمیده
با ی نفر از همسایه هامون رفته بوده.
سهیل بخاطر اینکه ابروم نره و نگن اره بااین بوده گفته من نمیشناسمش فقط موقع امتحانات دیدم دوسال پیش همین.
مسعود برمیگرده.
منم هچنان بلاکش کرده بودم.
از دانشگاه اومده بودم درحال استراحت بودم ک گوشیم زنگ خودرد دیدم ناشناسه ولی اشناست شماره
گفتم حتما یکی از عمع هامه ج دادم
دیدم پسر عمه سهیله
خاستم قط کنم قسمم داد
خلاصه یکم کصشعر گفت
گفتم من کاردارم باید برم گفت ینفر اینجاست گوشیو میدم بهش باهاش حرف بزن
گفتم من باکسی حرفی ندارم همینو داشتم میگفتم ک صدای سهیل پیچید توگوشی
سلام علیک خیلی سردی کردم
بااینکه قلبم تند تند میزد

گفت جقد سردی باهام گفت حرفتو بزن کاردارم
گفت ازم بدت میاد گفتم ن کی گفته
گفت قهری گفتم قهر مال بچه هاست
من دیگه خیلی بزرگ شدم
گفت دلم برات تنگ شده بود گفتم باشه حالا دلتنگیت رفع شد بریم من کاردارم
گفت توروخدا نرو ی دیقه ب حرفم گوشکن
من نمیگم با من باش
یا باکسی نباش
باهرکی میخای باش ولی توربقران قول حرفای مسعودو نخور بااون نباش اون بازیت میدع باهات حرف میزنه تورو ول میکنه میره باکس دیگه ازدواج میکنع
گفتم من توپ نیستم ک تو ول بدی منو اون ول بده
عاقلم
من باهاش هیچ صنمی ندارم و باهاش حرف نمیزنم بره گمشه
بعد ماجرارو گفت
گفت اون اگه دوستت داشت نمیومد درخونمون ابروتو جلو همسایه هاتون نمیبرد اسمتو نمینداخت رو زبونا.
گفتم من ازش متنفرم باهاشم حرف نمیزنم
ممنون ک بفکرم بودی و گفتی حالا دیگه حرف دیگه ای نمونده اگه بریم
گفت ن دیگه مواظب خودت باش
من قط کردم

1402/04/29 00:46

دیگه سنگ شده بودم تو ظاهر
ولی از درون شکسته بودم.
چن روز گذشت چهل و هشتم بود پشت سرهم وفات بود
رحلت امام حسن و پیامبر و امام رضا
رفته بودم مسجد دانشگاه بادوستم مراسم بود
مداحی بودو من گریه میکردم شدید
گفتم خدایا زودتر طلاق بگیرم و راحت بشم
بعد محکم باگریه گفتم سهیلمو بهم برگردون????
گفتم هرچقدم دلم ازش شکسته باشه بازم عاشقشم?

1402/04/29 00:50

شب وفات امام رضا باز تو مسجد بودم ک دیدم ی شماره ک شماره خونست داره زنگ نیزنه
برداشتم دیدم عموی سهیله گفت توروخدا سهیل رو ببخش.سهیل بدون تو حالش بده
حالش خرابه
سهیل گوشیو گرفت گفت میشه باهم حرف بزنیم گفتم من الان مسجدم نمیتونم
گفت هرموقع دوس داشتی ی اس بده بهت زنگ بزنم گفتم من حرفی باهات ندارم.خواهشو التماس کرد ک کار مهمی داره.
قط کردم
رفتم بادوستام حرف زدم
ولی دیگه دلشو نداشتم زنگبزنم یجوری شده بودم
همش هی کای فکر میومد تو ذهنم
میگفتم دیگه شروع نکنم و فلان دیگه اشتباه نکنم.
هی باخودم کلنجار میرفتم ک بزنم یاااا نزنم.
ک....

1402/04/29 00:53

پاسخ به

شب وفات امام رضا باز تو مسجد بودم ک دیدم ی شماره ک شماره خونست داره زنگ نیزنه برداشتم دیدم عموی سهیل...

اولای زندگیتو پاک کردی ؟
دختر من نفهمیدم سهیل کیههههه چرا پاکش کردی پس ?

1402/04/29 00:57

پاسخ به

اولای زندگیتو پاک کردی ؟ دختر من نفهمیدم سهیل کیههههه چرا پاکش کردی پس ?

اره?
سهیل عشقمه ک از سوم دبیرستان عاشقش شدم

1402/04/29 00:57

ادامش روفردا میزارم?

1402/04/29 01:02

پاسخ به

ینی از اول تا آخر رابطه داخلت خیسه؟

نمدونم ?

1402/04/29 01:07

پاسخ به

شب وفات امام رضا باز تو مسجد بودم ک دیدم ی شماره ک شماره خونست داره زنگ نیزنه برداشتم دیدم عموی سهیل...

خب خب

1402/04/29 01:15

پاسخ به

اره? سهیل عشقمه ک از سوم دبیرستان عاشقش شدم

منم اولای زندگیتو نخوندم کاش پاک نمیکردی

1402/04/29 01:39

زهرا جان اولای آقا سهیل نیست ???

1402/04/29 01:59

دوستان یا نذارید یا زودی پاک نکنی دوساعت دارم پیام ها را بالا پایین میکنم میگم سهیل از کجا آمده ????

1402/04/29 02:00

پاسخ به

دوستان یا نذارید یا زودی پاک نکنی دوساعت دارم پیام ها را بالا پایین میکنم میگم سهیل از کجا آمده ??...

دقیقا منم ?

1402/04/29 02:05

پاسخ به

دوستان یا نذارید یا زودی پاک نکنی دوساعت دارم پیام ها را بالا پایین میکنم میگم سهیل از کجا آمده ??...

?????

1402/04/29 06:38

سوم دبیرستان بودم برای امتحانات نهایی رفته بودیم ی حوزه دیگه امتحان بدیم.
اونجا باهم اشنا شدیم
وقتی داشتم ازش تقلب میخاستم ک بگه ب جای جواب شمارش رو داد
منم فک میکردم شمارش رو میده تا ب یکی ازبچه ها بدم
نمیدونستم ک خود منو میخاد
چون اون زمان من حال روحی مساعدی نداشتم.
سهیل شماره داد ولی بهش زنگ نزدم.
تااینکه دوست صمیمیم الهام با گوشی خودش ب سهیل پیام داد
دیگه میخاسیم بریم خونه ک الهام فهمید نامزدش خونشونه سیمشو ک بااون ب سهیل اس داده بودو در اورد داد بمن تا من بهش بگم مثلا.
منم سیمو انداختم توگوشی ک مثلا باشماره الهام ب سهیل بگم ک این خط الهامه و فلان بهش پیام نده
تا اینو نوشتم سهیل هم نوشت ولی تو باشماره خودت بهم پیام دادی?
نگو سیم 2کار نکرده
ب الهام زنگزدم گفتم بهت اس میدم ببینم باکدوم میاد فرستادم گفت باخط خودت
اونجا بود ک ب چوق رفتم????

1402/04/29 06:45

بعد دیگه رابطه عاشقانه و کاملاااا پاک ما ازاون لحظه اغاز شد
زندگیمو بهش گفتم گفت من میخامت وتااخر باهاتم
روزام دیگه عادی نبود باعشق سپری میشد.
تااینکه رفتم دانشگاه
چند دوز میگذشت از شروع کلاسا.
من دانشگاه سراسری قبول شدم و رفتم استانمون.
سهیل گفت میام ببینمت
یک سال و نیم بود باهم بودیم ولی حتی دست همم نگرفتع بودیم.همیشه همدیگرو از دور میدیدیم.
خلاصه ک اومدو رفتیم بیرون
میخاستیم ازخیابون ردشیم
سهیل گفت خیابون شلوغه دیگه باید اینما دستتو بگیرم تا ب خودم بیام دستمو گرفت و رد شدیم ازخیابون
بعد رفتیم توپارک نشستیم و دستشو انداخت گردنم و کشید منو سمت خودش من تاخاستم بیرون بیام بزرو نگهم داشت گفت توردخدا اذیت نکن ببین چن وقته تو حسرت اینم
خلاصه ک خوب بودیم تااینکه از اواسط ابان ب کلی تغییر کرد سهیل.سرد شد سردسرد.
مهناز دختر خاله سهیلم اونجا بود وباهاش دوس شده بودم.
سهیل دیگه ازم سراغی نمیگرفت
7روز گوشیم خراب شد بعد درس کردنش ک بهش پیام دادم فهمیدم ک اصلا اون 7روز ن بهم زنگ زده ن پیام داده
چن بار بهش پیام دادم ج نداد
نگران شدم ب مهناز گفتم
مهناز ب دوس پسرش ک الان شوهرشه زنگ زد پرسید گفت الان سهیل جلومه تو قلیون سرا نشسته گوشیشم دستشه
چنبارم عکسشو فرستادو دیدم?
حتی تولدمم اون سال خیلی دیر تبریک گفت و گفت ک کارداشتم مشغول بودم.
ولی من از پولی ک بابام بهم میداد کنار گذاشته بودم براش هدفون خریده بودم
ولی نیومد ک بهش بدم.
قرار بود بریم شهرمون مهماز قسم داد ک بااونا برم و رفتم سراین سهیل خیلی ناراحت شد ک چرااول بمن نگفتی بااوما میای
گفتم تو مگه هستی ک بگم.
رفتم شهرمونو هدفون رو بهش دادم همونجوری تو خیابون دیدیم همو.
رفتپ سوار ماشین بشم ک برم روستامون
بابام زنگ زد گفت فلانی اونجاست سپردم بیارتت

رفتم نشستم بعد سهیل زنگ پیاده شو خودم میبرمت گفتم نمیشه بخدا دیگه بابام ب این اقا زنگ زدع
سهیل رفته بود ماشین دوستشو گرفتع بود.
خلاصه ک ماحرکت کردیم بریم تو ماشین ی پلیس بود جلو نشسته بود و من عقب
بعد 5دیقه سهیل اس داد پشت سرتو نگا کن نگا کردم دیدم داره پشت سرم میاد
35تا بهش پیام دادم ک نیاد زنگ زدم ولی اصلا نگا نمیکرده گوشیو
با ی دوست دیگش میومد صاحب ماشین نیومده بود.
خلاصه ب حدی باسرعت میومد و ویراژ میداد ک پلیسه ب گرهان خبر داد ک جلوی این پلاک ماشینو بگیرن
دیگع من جردادم خودمو ولی بی فایده بود
دیدم پلیسه اینجوری باراننده حرف میزنه ک سهیل یا مواد زده مثلا یا مشروب خوردع
دیگه داشتم دیوونه میشدم
دوباره سرم رو اوردم پایین تا تایپ کنم یهو شنیدم رانندع گفت

1402/04/29 07:11

یاابلفض
تا سرمو بالاوردم دیدم ماشینی ک سهیل داشت میروند دارع روهوا معلق میزنه?
دوسه تا معلق زد بعد انقد پیجید ماشین افتاد پایینه راه رو زمین کشاورزی
من همونجوری ک ماشینمون درتال حرکت بود جیغ زدم و رو باز کردم ک خودمو پرت کنم ولی پلیسه از کیفم گرفت کشید منو داخل
نگه داشتن ماشینوپلیسه درجا درارو قفل کرد ک من نرم ب رامنده گفت اینجا بمون تزار بیاد حالش بد میشه ولی من هیچی نمیتونم بگم خودمو میزنم میکوبم ب در و جیغ میزنم ک برم پایینازاون طرفم صدای اداما میاد ک میگن الان ماشین میترکه?
خلاصه در ماشین وانشد سهیل ازپنجرش اومد بیرون
پلیسه اومد پیشم اب داد بهم گفت اروم باش حالش خوبه
گفت میشناسیش من گریه امون نمیداد
گفت بگو میشناسیش اروم باش
گفتم بخدا اون ن مشروب خورده ن مواد کشیده اهل هیچکدوم نیست تورو ب حضرت ابولفضل قسم میدم کاریش نداشته باش
گفت بخدا کاریش ندارم ازهمینما میفرستم بره باشه تو گریه نکن
گفتم بزار بیام ببینمش
از ماشین پیاده ک شدم سرم گیج رفت رو اسفالت خوردم زمین نمیتونستم راه برم
پلیسه رفت ب سهیل گفت برو ببینتت ک اروم بشه
خلاصه سهیلو دیرم
دیگع ما برگشتیم من تا رسیدم خونه حالم بدشد بردنم بیمارستان سرم اینا زدن
چن شب با جیغ از خواب میپریدم ترسیده بودم.
ولی جواب من این شد ک مهناز بمن زنگ زد گفت برات ی شماره میفرستم شماره جدید سهیله بهم گفت بهت بگم اگه کاری داشتی ب اون زنگ بزنی
انگار اتیشم زدن
سوختم
داشتم خفه میشدم
زنگ نزدم پیامم ندادم تا خودش بده
چرا خودمو خارو خفیف کنم
خلاصه برگشتم دوباره دانشگاه نزدیک عید بود خودش بم پیم داد خیلییی سرد.
تااینکع عید شد گفتم بزاردرس کنیم همه جیو همیککه سال تحویل شد کلی اس تبریک فرستادم براش ولی هیچی جوابمو نداد اون سال فک کنم 7اینا بود ک سال تحویل شد.
ساعت 11شد جوابمو نداد ک ب مهناز پیام دادم گفتم چخبر سهیلو دیری
گفت اره الان از تحویل نشستن تو ایوونشون?
هیچی دیگه
فرداش نوشت مرسی عید توام مبارک
دیگه تمام
فردای 13بدر بهش زنگ زدم گفتم تکلیفمونو روشن کن ک گفت هرحور راحتی و دیگه کات کردیم?
من حالم خیلی بد بود خیلی وابستش بودم‌.
قبل اونم بگم رابطم با سهیل بوس و بغل بود?همش عکسامونو نگا میکردم گریه میکردم
اخه نفهیدم چیشد اونم عاشقم بود میمردیم براهم ولی یهو همه چی عوض شد.


مهناز جان و بقیه دوستانی ک نخونده بودین این اول داستان جاهای مهمش رو گفتم

1402/04/29 07:11

نامزدیم با مهدی هم ک من بچه بودم و نمیخاستمش اصلا و ب طرز عجیبی اتفاق افتاد بعدا خودش اعتراف کرد ک با دعا و جادو اومده خونمون تا ما نتونستیم حرف بزنیم.

1402/04/29 07:12

وقتی اینارو خوندین من ادامه رو میزارم

1402/04/29 07:12

پاسخ به

منم اولای زندگیتو نخوندم کاش پاک نمیکردی

گذاشتم گلم

1402/04/29 07:12

بچه ها شمام برا فردا لباس شیرخوارگان میگیرین برا کوچولوهاتون

1402/04/29 08:30

داشتم با تلفن حرف میزدم یهو چشمم افتاد به رضا دیدم خودش برگشته به شکم داره به من نگا میکنع خیلی جالب بود برام از اون موقع هم همش سعی میکنه تکرار کنه نی نی های شما چطور اونام برگشتن یا ن

1402/04/29 08:48