خلاصه ک اون عید منو سهیل کات کردیم.
دیگه زندگیم داغونتر شده بود.
از یطرفم اون لعنتی طلاق نمیداد ب هرحال تعطیلات تموم شدو برگشتم دانشگاه پیش دوستام دیگه عین قبل نبودم حال روحیم داغونه داغون بود.
تااون موقع اینستا نداشتم چون سهیل خوشش نمیومد برم اینستا.
ولی بعد این ک کات کردیم اینستا نصب کردم عکس خودمو رو پروفم گذاشتم چون میدونستم ک شمارمو داره پبجمو میبینه
میخاستم حرص بخوره ازاینکه عکسمو میزارم
ولی بعدا میگفتم دیگه منکه براش مهم نیستم.
روزها گذشت و من داغونتر شدم از دوری سهیل.
اینکه ب پیشنهاد یکی از دوستام با همون مهناز رفتیم تو ی بوتیک لباس بفروشیم
ی ماه بود ک شروع ب کار کرده بودم متوجه شدم ک پسرصاحب مغازه چشش منو گرفته و ازم خوشش اومده
ب مامانش گفته بود ک بهم بگه من گفتم ن .
بعد خودش اومد جلو گفت من دوستت دارم خیلی ب دلم نشستی و قصدم ازدواجه .ومن درجواب ازمغازه بیرون اومدم و دیگه سرکار نرفتم
چون از مردا متنفر شده بودم حالم بهم میخورد.
دوتا مغازه تو بهترین جای شهر داشتن ماشین پسر شاسی بلند بود ولی هیچی تو چشمم نبود جز سهیل.
وقتی فهمیدم اون پسره منو میخاد همون روز تسویه حساب کردم و دیگع نرفتم
دوباره همون اش و همون کاسه شد.من و فکر سهیل.
اون مدتی ک سهیل نبود خیلیییییا بودن ک دنبالم بودن ولی من اصلا هیچ توجهی نمیکردم چون همه ارزوهامو باسهیل ب حقیقت میپوندودم توذهنم و بارفتنش ریده شد ب همه چی.
دیگه کم کم شروع کردم فراموش کنم
فراموش ک چ عرض کنم ....
دیگه ی ادم دیگه شدم
چون پسرعمه سهیل بمن زنگ زد و ی تهمت بدی بهم زد
نفرینشون نکردم ولی سوختم بدسوختم
گفتم من بدنبودم و نیستم ولی میشم
ی ماه تمام ادم گوهی شدم
ولی دیدم ن من ذاتم اینجوری نیست و دوباره همون زهرای قبل شدم
با دوستام میرفتم بازار میگشتم خرید میکردم کافه میرفتیم و خلاصه تابستون اومدو امتحانا تموم شدو رفتیم خونه
لعنتی باز دلتنگی اومد سراغم.
چقد دیوونه بودم
دلم براسهیل لک زده بود
داداش کوچیکم بغلم بود داشتم بازی میکردم گفتم بزار ی دیقه زنگ بزنم صدای سهیل رو بشنوم اگه زنگ زد یا چیزی گفت بگم گوشی دست بچه بود.
دلم برا صداش لک زده بود بااینکه قلبمو شگونده بود?
1402/04/29 00:06