پاسخ به شب وفات امام رضا باز تو مسجد بودم ک دیدم ی شماره ک شماره خونست داره زنگ نیزنه برداشتم دیدم عموی سهیل...
خلاصه ک نزدم
دیگه یجوری شده بودم حال هیچیو نداشتم میگفتم دوباره بیاد دلمو بشکنه بره چی
هی خود خوری میکردم
ک اخر زنگ نزدم
دوسه روز بعد دیدم داره زنگ میزنه ج دادم گفت هرچی منتظرت موندم زنگ نزدی گفتم یادم رفته بود گفت ینی انقد سرت گرمه
گفتم ن سرم گرم نیست ولی لزومز ندیدم زنگ بزنم
گفت باید باهم حرف بزنیم توروخدا بهم فرصت بده
گفتم خب حرفتو بزن
گفت ن باید حضوری ببینمت و حرف بزنیم اولش امتناع کردم بعد اصرار کرد قبول کردم.
قرار گذاشتیم ک دوروز دیگه بیاد .
دوردز دیگه شدو صب پیام داد ک حرکت کردم دارم میام از شهرمون تا استانمون ک من دانشجو بودم 1ونیم ساعت راهه.
پاشدم اماده شدم ارایش کردم حسابی ب خودم رسیدم?
میخاستم از در برم ک قلبم دوباره شروع ب تپش کرد
تو دلم انگار رخت میشستن ک دارم میرم سهیلو ببینم?باور کنین الانم گریم میگیره اینارو مینویسم نمیدونین چ حالی داشتم.
خلاصه رفتم ب اونجایی ک قرار گذاشته بودیم ک بیاد دنبالم بعد باهم بریم ی کافه ای جایی.
وایستاده بودم کنار ی دکه ک خیلی جای شلوغیه اونجا
یلحظه چشمم افتاد بهش پاهام لرزید زود خودمو جمع کردم ?ک نفهمه هنوزم میمیرم براش.
خیلی فرق کرده بود ریش گذاشته بود لعنتی چقد جذاب شده بود
اومد سلام علیک کردیم ولی دست ندادیم میخاست بیاد جلو دست بده ک من خودمو عقب دادم فهمید و نیومد جلو.
دیدم دوستشم باهاشع گفتم ایشون برا چی اومدن گفت من اینجارو خوب نمیشناسم کامران میبره مارو بعد خودش برمیگرده گفتم باشه.
ی ماشین گرفتن کامران جلو نشست من و سهیل عقب
من رفنم چسبیدم ب پنجره ک مثلا بدنمون نخوره ب هم?تادیروز تو بغلش بودما.
منم عینک افتابیمو زدم بالای سرم.
از گوشه چشمم میدیدم ک دارع نگام میکنه
دید توجهی نمیکنم گفت عینکتم چ خوشگله?من خندم گرفت ب زور خودمو نگه داشتم
گفتم اره خوشگله گفت میدیش بمن گفت ن?
ای وای هنوز داخل شهر بودیم میگفتم حالا میریم ی کافه ای کافی شاپی
دیدم اینا رفتن تو کوچه پس کوچه من رنگ پرید
ریدم ب خودم
قشنگ کل بدنم گر گرفت
گفتم کجا میبری منو باترسی ک پنهونش میکردم
گفت الان میریم میبینی
من ترسم بیشتر شد
ایت الکرسی میخوندم تودلم.
ب سهیل اعتماد داشتما ولی خب 8ماه بود ک باهم نبودیم
گفتم نکنه بلایی سرم بیاره.تو همین فکرا بودم ک جلو در ی خونه ماشینو نگه داشتن
من رسما ریدما قشنگ?
کامران پیاده شد رفت درو باز کرد و رفت داخل خونه
سهیلم پیاده شد گفت بیا من نشستم نرفتم
راننده هم نگا میکرد?
گفت بیا من نرفتم
گفت نیا ب زور میارمت خم شد اومدم جلو دستمو گرفت منو کشید بیرون??اخ چ لحظه شیرینی بود❤
دلم رفت
1402/04/29 11:58