"مامانای🤱نمونه " تاآخر باهم🥰😍🤝💙💜💖

62 عضو

پاسخ به

داشتم با تلفن حرف میزدم یهو چشمم افتاد به رضا دیدم خودش برگشته به شکم داره به من نگا میکنع خیلی جالب...

نی نی من حتی تلاش برای برگشتن هم نداره فقط میره رو دست .. پاهاشو میاره بالا با دستاش میگیرتش.شیشه شیرو خودش میگیره ک بخوره ولی سنگینه نمیزارم..

1402/04/29 09:01

البته بچه من هنوز درست گردن نمیگیره بره رو شکم خفه میشه برا شما کامل میگیره؟

1402/04/29 09:01

پاسخ به

بچه ها شمام برا فردا لباس شیرخوارگان میگیرین برا کوچولوهاتون

اره من از دیروز لباس سبز پوشوندمش تا 10 محرم

1402/04/29 09:25

پاسخ به

داشتم با تلفن حرف میزدم یهو چشمم افتاد به رضا دیدم خودش برگشته به شکم داره به من نگا میکنع خیلی جالب...

نه اصلا
فقط دوبار غلت زد رو دست راستش . الان یک هفته از این کارش میگذره و دیگه همینکارم نمیکنه ?

1402/04/29 09:26

پاسخ به

البته بچه من هنوز درست گردن نمیگیره بره رو شکم خفه میشه برا شما کامل میگیره؟

نه هنوز کامل کامل گردنش سفت نشده

1402/04/29 09:27

پاسخ به

البته بچه من هنوز درست گردن نمیگیره بره رو شکم خفه میشه برا شما کامل میگیره؟

ارع دیگ لغ نمیزنه گردنش

1402/04/29 09:36

پاسخ به

مرسی عزیزم فهمیدی سهیل چرا یهویی سرد شد ؟

فدات.
میگفت اصلا خودمم نفهمیدم چیشد
اول ازاین ناراحت بوده ک چرا من با مهناز و شوهرش ک اون زمان دوس بودن رفتم شهرمون.
دوم اینکه مهناز میرفته پشت سر من حرف میزده ک زهرا کلی دوس پسر داره و بد میگرده و فلان
الان تعریف میکنم

1402/04/29 09:46

پاسخ به

البته بچه من هنوز درست گردن نمیگیره بره رو شکم خفه میشه برا شما کامل میگیره؟

دختر منم کامل گردن نگرفته همش میلرزه وقتی میشونمش بغلم?
بعد دخترا رونیا از عیدقربان اسهاله دکتر متخصصم بردمش هرچی دارو داد خوب نشد
ازمایش مدفوع هم داد
کلا خوب نمیشه اسهالش
کسی اینجاهست ک بچش اسهالی شده باشه؟

1402/04/29 10:09

پاسخ به

شما دختر داری یا پسر اصل بدهط?

المیرا 20سالمه
دختر دارم دیروز 4ماهش تموم شد واکسنشو زدم بچم خیلی دیشب گریه کرد

1402/04/29 10:35

پاسخ به

فدات. میگفت اصلا خودمم نفهمیدم چیشد اول ازاین ناراحت بوده ک چرا من با مهناز و شوهرش ک اون زمان دوس ب...

یاد خودم افتادم منم یه دوست داشتم هر اتفاقی که میوفتاد میرفت به پسرخالم میگفت آخه پسرخالم منو میخواست بعد ازدواج بهم گفت دوستت خیلی ازت بهم بد گفته بود بخاطر همین منم نیومدم خواستگاریت واقعا بعضیا چقدر بیشوران زندگی بقیه رو خراب میکنن الان دوستم 10ساله ازدواج کرده هنوز بچه دارنشده حسرت به دل مونده

1402/04/29 10:37

پاسخ به

نمدونم ?

اگه خشک باشه جفتتون حس میکنین خشکه
اگه متوجه نمیشین پس خیسه

1402/04/29 10:45

پاسخ به

وقتی اینارو خوندین من ادامه رو میزارم

من خوندم تونستی بقیه شم بزار بخونیم

1402/04/29 11:15

پاسخ به

من خوندم تونستی بقیه شم بزار بخونیم

محیا چطوره

1402/04/29 11:24

سلام عزیزم خوبی خداروشکر خیلی بهتر خوب شد فقط یکم بهونه میگیره

1402/04/29 11:25

پاسخ به

من خوندم تونستی بقیه شم بزار بخونیم

باشه چشم?

1402/04/29 11:35

قد تولد و بچه هاتون تو 4 ماهگی چند بود؟

1402/04/29 11:55

پاسخ به

شب وفات امام رضا باز تو مسجد بودم ک دیدم ی شماره ک شماره خونست داره زنگ نیزنه برداشتم دیدم عموی سهیل...

خلاصه ک نزدم
دیگه یجوری شده بودم حال هیچیو نداشتم میگفتم دوباره بیاد دلمو بشکنه بره چی
هی خود خوری میکردم
ک اخر زنگ نزدم
دوسه روز بعد دیدم داره زنگ میزنه ج دادم گفت هرچی منتظرت موندم زنگ نزدی گفتم یادم رفته بود گفت ینی انقد سرت گرمه
گفتم ن سرم گرم نیست ولی لزومز ندیدم زنگ بزنم
گفت باید باهم حرف بزنیم توروخدا بهم فرصت بده
گفتم خب حرفتو بزن
گفت ن باید حضوری ببینمت و حرف بزنیم اولش امتناع کردم بعد اصرار کرد قبول کردم.
قرار گذاشتیم ک دوروز دیگه بیاد ‌.
دوردز دیگه شدو صب پیام داد ک حرکت کردم دارم میام از شهرمون تا استانمون ک من دانشجو بودم 1ونیم ساعت راهه‌.
پاشدم اماده شدم ارایش کردم حسابی ب خودم رسیدم?
میخاستم از در برم ک قلبم دوباره شروع ب تپش کرد
تو دلم انگار رخت میشستن ک دارم میرم سهیلو ببینم?باور کنین الانم گریم میگیره اینارو مینویسم نمیدونین چ حالی داشتم.
خلاصه رفتم ب اونجایی ک قرار گذاشته بودیم ک بیاد دنبالم بعد باهم بریم ی کافه ای جایی.
وایستاده بودم کنار ی دکه ک خیلی جای شلوغیه اونجا
یلحظه چشمم افتاد بهش پاهام لرزید زود خودمو جمع کردم ?ک نفهمه هنوزم میمیرم براش.
خیلی فرق کرده بود ریش گذاشته بود لعنتی چقد جذاب شده بود
اومد سلام علیک کردیم ولی دست ندادیم میخاست بیاد جلو دست بده ک من خودمو عقب دادم فهمید و نیومد جلو.
دیدم دوستشم باهاشع گفتم ایشون برا چی اومدن گفت من اینجارو خوب نمیشناسم کامران میبره مارو بعد خودش برمیگرده گفتم باشه.
ی ماشین گرفتن کامران جلو نشست من و سهیل عقب
من رفنم چسبیدم ب پنجره ک مثلا بدنمون نخوره ب هم?تادیروز تو بغلش بودما.
منم عینک افتابیمو زدم بالای سرم.
از گوشه چشمم میدیدم ک دارع نگام میکنه
دید توجهی نمیکنم گفت عینکتم چ خوشگله?من خندم گرفت ب زور خودمو نگه داشتم
گفتم اره خوشگله گفت میدیش بمن گفت ن?
ای وای هنوز داخل شهر بودیم میگفتم حالا میریم ی کافه ای کافی شاپی
دیدم اینا رفتن تو کوچه پس کوچه من رنگ پرید
ریدم ب خودم
قشنگ کل بدنم گر گرفت
گفتم کجا میبری منو باترسی ک پنهونش میکردم
گفت الان میریم میبینی
من ترسم بیشتر شد
ایت الکرسی میخوندم تودلم.
ب سهیل اعتماد داشتما ولی خب 8ماه بود ک باهم نبودیم
گفتم نکنه بلایی سرم بیاره.تو همین فکرا بودم ک جلو در ی خونه ماشینو نگه داشتن
من رسما ریدما قشنگ?
کامران پیاده شد رفت درو باز کرد و رفت داخل خونه
سهیلم پیاده شد گفت بیا من نشستم نرفتم
راننده هم نگا میکرد?
گفت بیا من نرفتم
گفت نیا ب زور میارمت خم شد اومدم جلو دستمو گرفت منو کشید بیرون??اخ چ لحظه شیرینی بود❤
دلم رفت

1402/04/29 11:58

پاسخ به

شب وفات امام رضا باز تو مسجد بودم ک دیدم ی شماره ک شماره خونست داره زنگ نیزنه برداشتم دیدم عموی سهیل...

دیگه اصلا.
عشق چیز عجیبیه بااینکه ازش شکسته بودم ولی فدای هرلحظه دیدنش میشدم?
رفتیم تو خونه البته کشون کشون برد
منم گفتم دیگه کارم تمومه الان بلا میاره سرم?
رفتیم تو خونه کامران گفت من کاردارم میرم.
ای واااای منو سهیل تنها موندیم گفتم وایستین نرین برام ی اژانس بگین من برم ک سهیا گفت کامران تو برو رفت.
رفتم نشستم اومد کنارم نشست
هرجا رفتم اومد پهلوم نشست.
گفت اذیتم نکن بشین حرفمونو بزنیم

1402/04/29 11:58

خیلی خوب شده.
ولی اصلا باهاش گرم نمیگرفتم.
اخر ی شب خابیدم صب دیدم 15تا پیام دارم از سهیل تومار نوشته بود برام.
نوشته بودبرام
بعد اون حرفاش منم فرق کردم
فهمیدم خیلی تغییر کرده

1402/04/29 12:21

گفتم خب بگو
گفت چرانگام نمیکنی
چرااینجوری شدیم ما
زهرا من دوستت دارم
چرا از هم دور شدیم
هی اینارو گفت گفت توروخدا نگام کن دلم برا چشات تنگ شده
من گریه گرفت?گریه کردم گفتم گم شو اونور کثافت
تو اشغالی ی حیوون ب تمام معنایی میدونی چ بلایی سرم اوردی
میدونی منو تو چ وصعیتی قرار دادی
اونم گریه کردم گرفت منو کشید تو بغلش
چقد اروم شدم تو بغلش ?
دوس داشتم محکم فشارش بدم ولی نمیتونستم
یکم سکوت کردیم و همونجوری تو بغلش یودم
اشکامو پاک کرد بوسم کرد
گفت غلط کردم تنهات گذاشتم
هیچوقت دیگه تنهات نمیزارم
جبران میکنم همه چیو
منم گفتم اون روزا باهیچی جبران نمیشه و فلان.
منو ببر میخام برم خابگاه منو تو دیگه عین قبل نمیشیم
گفت بخدا بهتر از قبل میشیم.
پاشدم ک برم از پشت گرفت منو با ی حرکت عجیبی انداخت زمین اومد روم خیمه زد?
من دیگه اشهدمو خوندم گفتم اره حالا دیگه کارشو میکنه.سهیل اصلا اونجوری نبودا چون از هم دورشده بودیم ذهنیتم خراب شده بود.
من مات موندم گفت میزاری بوست کنم گفتم‌ن برو اونور من میخام برم
ولی توجهی نکرد اومد روم کلی بوسم کرد حالا کیف میکردما من ولی تقلا میکردم الکی مثلا ک ولم کن?
هیچی دیگه بازم جیغ و داد کردم ک منو ببر گفت باشه تو ازم جون بخا و فلان یکم زبون ریخت ک میدونستم واقعیه چون اهل چاپلوسی نبود.
بازم سرپا ک وایستادم بغلم کرد منو محکم فشار داد گفت توروخدا کنارم باشه همیشه.
منم جوابی ندادم ک رفتیم منو دم در خوابگاه گذاشت.
قبلنا ک میراشت منو میرفت چنبار برمیگشتم میدیدم اصلا نگا نمیکنه از پشت سربهم میره.
ولی اینسری ک برگشتم دیدم داره نگام میکنه.تا رسیدم رفتم از پنجره خوابگاه دیدم ک تازه داره میره تموم مدت من تو راه بودم از پشت نگا میکرده.
قبلنا ک منو میراشت و میرفت بهش پیم میدادم ک رسیدی خبرم کن.
ولی اون روز نگفتم دیگه بعد این همه اذیت و سختی خر بودم مگه بگم
رسیده بود خونه دیدم پیم داده رسیدم عشقم
نوشتم باشه خداروشکر?
گفت زهرا
گفتم بله گفت بخدا گریه میکنما توروخدا جانم بگو
گفتم برو بابا بمن دستور نده ا من زهرای قبل نیستم?جانمم نمیگم
کار دارم بای?
گفت توروخدا نرو حرف بزنیم باهم
گفتم درس دارم من?
خلاصه ک دیگه هی زنگ‌میزد اس میداد ولی دیگه خام نمیشدم میگفتم دوباره مث قبل میکنه و ول میکنه میره.
هی محبت میکرد ومن توجهی نمیکردم
روز تولدم رسید اصلا عین خیالمم نبود.
دیدم زنگ زده میشه بیای بیرون
رفتم دیدم برام ی کیف و کتونی و ی باکس1 کادویی خریده.
خیلی خوشحال شدم ولی خب بازم دردای قبلی سنگینی میکرد رودلم.
من کاملا متوجه تغییر سهیل میشدم ک

1402/04/29 12:21

نوشته بود منو تو همو خیلی خوب میشناسیم تو خیلی دختر خوبی بودی و هستی
درسته ادمای این زمونه ایم ولی تو فرق میکنی خیلی ساده ای قلبت مهربونه پاکی تا حالا ندیدم بد کسیو بخای
کلی چیز گفته بود از خانوادم گفته بود ک چقد خوب و مذهبین و گفته بود بابات انسان شریفیه تو نباید بخاطر باباتم ک شده عکستو تو اینستا بزاری و فلان
اگه دوسم داری و منو لایق میدونی با من باش ولی اگع دوسم نداری ک دیگه هیچی
ولی انقد بمن بی محلی نکن من میمیرم بخاطرت
تااخر عمرمم برای ب دست اوردنت تلاش میکنم من از رو نمیرم حالا میبینی شده ب زورم باشه تورو میگیرم?
کلی حرفای دیگه زده بود ک ب دلم نشست.
ی قرار گذاشتیم تو کافه همو دیدین باهم حرف زدیم و گفت ک مهناز چ چیزلیی پشت سرمن میگفتع ک قسم میخورم همشون دروغ بوده.خلاصه.دیگه منم شدم مثل قبل هی همو میدیدم
صب تاشب باهم حرف میزدیم
تااینکه رفت سربازی????

1402/04/29 12:34

پاسخ به

نوشته بود منو تو همو خیلی خوب میشناسیم تو خیلی دختر خوبی بودی و هستی درسته ادمای این زمونه ایم ولی ت...

آخی سربازی?

1402/04/29 13:21

پاسخ به

خلاصه ک اون عید منو سهیل کات کردیم. دیگه زندگیم داغونتر شده بود. از یطرفم اون لعنتی طلاق نمیداد ب هر...

عزیزم منظورت از اینکه اون لعنتی طلاق نمی‌داد کیه مگه دوبار ازدواج کردید

1402/04/29 13:31

پاسخ به

عزیزم منظورت از اینکه اون لعنتی طلاق نمی‌داد کیه مگه دوبار ازدواج کردید

با یه مهدی نامی عقد بوده بزور ک طلاق نمیداده

1402/04/29 13:50

پاسخ به

نوشته بود منو تو همو خیلی خوب میشناسیم تو خیلی دختر خوبی بودی و هستی درسته ادمای این زمونه ایم ولی ت...

خب ؟

1402/04/29 13:52