ارسال شده از
یه روز یه زن میره پیش دعانویس میگه من باشوهرم بحثم میشه نمدونم چیکارکنم همش بهم زور میگه دعا نویس میگه راه حل تو بری یه کم از مو گرگ بکنی بدی به من تا شوهرت شیفتت بشه این زن هروز برای این گرگ غذامیبرده تا بتونه موی گرگ بکنه آخرش گرگ اجازه میده اینم یکم موهای گرگ میکنه میده به دعا نویس دعا نویس برمیداره میگه وا مگه توزنده ایی زنه میگه چرا مگه میخواستی بمیرم دعا نویس میگه من تورو فرستادم تا غذای گرگ بشی نه اینکه موهاشو بیاری برام توباگرگ تونستی به توافق برسی ولی باشوهرت نمیتونی پس برو باشوهرتو با رفتاری که باگرگ کردی بکن ببین باهات چه میکنه زنه به حرفاش میده و موفق میشه
1397/07/11 16:52