The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

مطالب دات فام

1646 عضو

سر بهار و چرخوندم سمت محمد که به صورت خودکار نیشش
وا رفت و یکدفعه 180
درجه تغییر کرد و سرشو انداخت پایین.
با تته پته سلامی به محمد داد.
ای ذلیل شی دختر من چجوری االن تو چشمای محمد نگاه
کنم؟
نامحسوس ویشگونی از بازوی بهار گرفتم و اروم گفتم :بریم
اقای احمدی؟
بهار که فوضولیش گل کرده بود و انگار نه انگار چند دقیقه
پیش چه دسته گلی به اب داده
بود گفت :کجا؟
چشم غرهی وحشتناکی بهش رفتم و غریدم :بهار!!
دستشو روی دهنش گذاشت و از دیدم محو شد.
وای که اگه تو محوطه نبودیم همینجا چال میکردمش.
اصلا رو نداشتم سرمو بلند کنم به محمد نگاه کنم
#263

1402/04/09 10:42

داشتم پشت سرش میرفتم که یکدفعه وایستاد و محکم خوردم
بهش.
با هول یکم ازش فاصله گرفتم که برگشت و گفت :کل روز و
قراره صورتتو پنهون کنی
شهرزاد خانوم؟
سعی کردم تموم اعتماد به نفسمو جمع کنم تا بتونم تو
چشماش نگاه کنم.
اخه تقصیر منم نبود ولی بازم با اون غلطایی که بهار کرد
خجالت اور بود راست راست
جلوش راه برم و طوری وانمود کنم انگار نه انگار.
دستی به گوشهی ابروم کشیدم و خواستم چیزی بگم که پیش
دستی کرد و گفت :وقتی کنار
ابروتو دست میکشی یعنی کلافه و مضطربی !فکر نکنم چیزی
واسه مضطرب و کلافه
بودن باشه !پس بهتره بریم بقیه روزمونو خوش بگذرونیم هوم؟
با حیرت نگاهی بهش انداختم که لبخند مهربونی روی لبش
داشت.
اخه چقدر این پسر آقا و فهمیده بود!
همه حرکاتمو از بَر بود !انگار که همیشه منو زیر نظر داشت.
#264

1402/04/09 10:42

زبونم بند اومده بود که هلم داد سمت ماشینش تا بشینم.
هنوز تو شوک حرفی که زده بود، بودم که صدای رادمان از
اونور محوطه بلند شد که با
داد گفت :استاد فرهمند؟؟؟
کالفه برگشتم سمت رادمان که تند تند قدم برمیداشت به این
سمت.
نگاه کل دانشجوها سمت ما بود و قشنگ حس میکردم
مضحکهی خاص و عام شدم!
باچهرهای پوکر من و محمد خیره شدیم به رادمان که نفس
نفس زنون یکم ایستاد بعد و گفت:
استاد نگفتین کی بیام برای کلاس خصوصی؟
با این حرفش اخم کمرنگی روی پیشونی محمد نشست و رو به
من با صدای ارومی گفت:
کدوم کلاس خصوصی؟
خواستم جوابشو بدم که رادمان خیلی جدی گفت :واسهی
ازمون استانی استاد محبی گفتن
کلاس خصوصی بزارن برای من ...
ابروهای محمد بالا پرید و انگار که طلبکار باشه هم منو هم
رادمان و نگاه کرد.
#265

1402/04/09 10:43

با لحن عصبی رو به رادمان گفتم :اقای ملکی گفتم که بهتون
اطلاع میدم این کارا چیه؟ فردا
صبح که اومدین دانشگاه تایم کلاسای خصوصیتونو میدم ...
لب باز کرد حرفی بزنه که مهلتی بهش ندادم و سوار ماشین
شدم.
محمدم نشست و درحالی که استارت میزد زیر زیرکانه نگاهم
کرد و گفت :حالا کجا قراره
براش کالس بزاری؟
دستی به مقنعم کشیدم و گفتم :معلومه دیگه !کتابخونه.
لبخند کوچیکی زد و گفت :اول بریم یکم پاساژگردی کنیم و
تفریح کنیم تا شب !بعد بریم شام
چطوره؟
منم به تبعیت ازش لبخندی زدم و گفتم:عالیه.
****
خسته و کوفته وارد خونه شدم.
پنی به استقبالم نیومد پس یعنی خواب بود.
اخ بگردم دور دخترم این روزا خیلی تنهاست.
با خستگی لباسامو دراوردم و پرش زدم روی تخت.
نگاهم افتاد به ادکلنی که محمد به عنوان هدیه برام گرفته
#266

1402/04/09 10:44

بود!
یه لبخند ناخوداگاه نشست کنج لبم!
امشب خیلی خوش گذشت بهم...االن میتونم به این ایمان
بیارم که محمد پسر فوق العادیه.
****
دزدگیر ماشین و زدم و راه افتادم سمت دفتر اساتید.
در و باز کردم که با محمد و استاد زارع )یکی از اساتید
دانشگاه (رو به رو شدم.
لبخند ملیحی روی لبم نشوندم و سالم دادم بهشون.
محمد لیوان چای و گرفت سمتم که ازش گرفتم و تشکر
کردم.
تقریبا بعد چند دقیقه استاد زارع بعد برداشتن چند تا پوشه از
اتاق اساتید زد بیرون.
منم مشغول چک کردن کلاسای روزانم بودم که محمد کنارم
نشست و بدون هیچ فاصله ای
خودش و چسبوند بهم.
یکم احساس معذب بودن داشتم ولی چیزی نگفتم.
صورتشو برگردوند طرفم که قشنگ رفت تو حلقم!
سرمو یکم ازش فاصله دادم که چشماشو بست و عمیق بو کشید
#267

1402/04/09 10:45

عین یه پسر بچه خندید و گفت :ادکلنی که برات گرفتم و
زدی!
اوهومی گفتم که چشماشو باز کرد و خیره به چشمام شد.
همینطور نگاهش میکردم که اروم لب زد :ادم دلش میخواد
ببوستش!
شوکه نگاه کردمش که یهو صدای دستگیرهی در اومد و باز
شدنش که خیلی سریع محمد
پریداونطرف مبل و مثال خودشو مشغول گوشیش کرد!
از این حرکت یهوییش یکمی خندم گرفت و خودمو کنترل
کردم.
نگاهی به شخصی که اینشکلی در و باز کرده بود انداختم و ناله
ای کردم.
خدایا این بزکوهی همیشه و همه جا باید مزاحم من شه!
چرا اینجوریه این بشر؟
طلبکار نگاهش کردم و گفتم :باز چی میخوای ملکی؟
نگاه مشکوکی به ما دوتا انداخت و گفت :اومدم تایم کلاسارو
بگیرم ازتون استاد!
درمونده نگاهش کردم و گفتم :مگه نگفتم خودم بهت میدم
#268

1402/04/09 10:45

ملکی؟ چرا اینجوری هی وقت و
بی وقت میپری جلو من؟ این چه طرز در باز کردنه؟
یهویی چهرش شیطون شد.
نیم نگاهی به محمد کردم که داشت چایی میخورد و به بحث
ما گوش میداد.
رادمان با لحن شیطونی گفت :اول از همه که استاد فکر کردم
یادتون رفته تایم و بگین و
میدونین که منم فرصت زیادی ندارم !دوم از همه هم که از
قدیم گفتن دو تا جوون نامحرم تو
اتاق نفر سوم شیطونه !بیشتر حس میکنم ثواب کردم تا اینکه
کار بی ادبانه ای انجام داده
باشم!
گیج نگاهش کردم که بعد چند لحظه صدای سرفه های محمد
بلند شد.
انگار که چایی پریده باشه تو گلوش!
سوالی نگاهی به رادمان کردم و گفتم :یعنی چی؟ نفهمیدم.
ابروهاشو بالا داد و گفت :میخواین واضح تر بگم؟ باشه فقط
قول بدین این واحد منو نندازین
دیگه خواست خودتونه توضیحات بیشتری بدم عرضم به حضورتون ک استاد....
#268

1402/04/09 10:46

محمد پرید بین حرفش و با صدای نسبتا بلندی گفت :ملکی
برو بیرون نیاز به توضیح
نیست...
+باشه استاد فقط اگه استاد فرهمند آندرستند )همون ببعیفهم
خودمون (شدن زیاد تنها نمونین
میدونین دیگه همون دو تا جوون و ...
+ملکی میری بیرون یا نه؟
با این حرف محمد دستاشو برد باال و گفت :باشه باشه تسلیم،
من رفتم...
منم عین یه اسگلِ خنگ گیج و ویج این دوتارو نگاه میکردم!
خب انگار میمیرن توضیح بدن اینجا چه خبره؟؟؟
سوالی نگاهی به محمد کردم که تک سرفه ای کرد و گفت :
فکر کنم کلاست دیر شه برو سر
کلاس.
پشت چشمی براش نازک کردم.
انگار من یه دانشجوی تازه واردم اینجوری باهام صحبت میکنه.
وسایلمو برداشتم و راه افتادم سمت کلاسم
#270

1402/04/09 10:47

+خسته نباشید جلسهی بعد کوئیز داریم خوب بخونید روی
نمرهی پایان ترمتون تاثیر داره.
بازم دانشجوها با ناله از کلاس زدن بیرون و منم تکیه زدم به
صندلیم.
چقدر امروز خسته کننده بود.
یه تیکه کاغذ برداشتم و ساعت و روز کلاسای خصوصی رادمان
و نوشتم و تا کردمش تا
بهش بدم.
کچلم کرد انقدر درمورد کلاساش پرسید.
خواستم از در کلاس برم بیرون که محکم خوردم به یکی و با
شدت به در برخورد کردم.
شونم درد گرفت و اخ ریزی گفتم.
نگاه برزخی به رادمان کردم که مسبب این اتفاق بود.
رسما کورم شده دیگه !اخ که بگیری بزنیش ...
عصبی گفتم :اقای ملکی کورم شدین خدا بخواد؟
دستمو به شونم گرفتم و ناله ای کردم.
خیلی درد میکرد.
ابرویی بالا انداخت و گفت :ببخشید استاد انقدر کوچیک بودین
ندیدمتون.
#271

1402/04/09 10:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#272

1402/04/09 10:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#273

1402/04/09 10:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#274

1402/04/09 10:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#275

1402/04/09 10:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#276

1402/04/09 10:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#277

1402/04/09 10:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#278

1402/04/09 10:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#279

1402/04/09 10:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#280

1402/04/09 10:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#281

1402/04/09 10:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#282

1402/04/09 10:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#283

1402/04/09 10:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#284

1402/04/09 10:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#285

1402/04/09 10:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#286

1402/04/09 10:55

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#287

1402/04/09 10:55