سر بهار و چرخوندم سمت محمد که به صورت خودکار نیشش
وا رفت و یکدفعه 180
درجه تغییر کرد و سرشو انداخت پایین.
با تته پته سلامی به محمد داد.
ای ذلیل شی دختر من چجوری االن تو چشمای محمد نگاه
کنم؟
نامحسوس ویشگونی از بازوی بهار گرفتم و اروم گفتم :بریم
اقای احمدی؟
بهار که فوضولیش گل کرده بود و انگار نه انگار چند دقیقه
پیش چه دسته گلی به اب داده
بود گفت :کجا؟
چشم غرهی وحشتناکی بهش رفتم و غریدم :بهار!!
دستشو روی دهنش گذاشت و از دیدم محو شد.
وای که اگه تو محوطه نبودیم همینجا چال میکردمش.
اصلا رو نداشتم سرمو بلند کنم به محمد نگاه کنم
#263
1402/04/09 10:42