The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خودمونی ها۱402

25 عضو

بلاگ ساخته شد.

پارت 2

جرقه عاشقی یه طرفه زده شد ته دلم ریخت واقعا شبا ک امین میومد میرفتم ب ی بهونه گوشیشو میگرفتم یواشکی میرفتم پروفشو میدیدم بعد ی ماه شمارشو حفظ کردم جرات نمیکردم زنگ بزنم بهش من خب اجازه گوشی لمسی نداشتم امین نمیزاش بهم ی سونی داده بود بعد ایمان چن وقت بود نمیومد جلو در منم واقعا حس میکردم عادت کردم ب دیدنش همش منتظربودم ببینمش
من خب هرشب عکساشو میدیدم تو گوشی امین بعد ی ماه دقیقا تولدم بود بهمن داداشم گف چی میخای کادو گفتم منو ببر موبایل فروشی گوشی میخام دیگه رفتیم چهارسو خرید برام منم دیگه شمارشو ک وارد کردم تلگرام ریختم عکساش اومد منم همه رو سیو کرده بودم گوشی میبردم مدرسه ب دوسام تو مدرسه نشون میدادم
ی شب پیام دادم بهش ک سلام فرداش جواب داد شما
گفتم سلام
اونم گف منم گفتم شما? گفتم بیخیال گف باشه کاری نداری من کلی کار دارم وقتمو نگیر گفتم عجب نفهمی هسی میخام باهم اشناشیم اسمت چیه گف مشخصه بچه ایا این چ سوالایی برو من کار دارم دیگم جوابمو نداد
دقیقا دوماه میگذشت از وقتی دیدمش تو رویاهام باهاش بودم فک نمیکردم یهو اینجوری پس بزنه منو
ی طرفه بود کاملا دیگه اون منو نمیشناخت من باهاش زندگی کردم
حالا امین و ایمان از همون دوران دبیرستان ک باهم بودن از سایز شورت همم خبر داشتن تا اینکه موقه کنکور از هم جدا میشن چون هرکدوم تو دانشکده مختلف میوفتن ی دوسالی همو گم میکنن بعد پیدا میکنن بعد اینا هنوزم بعد اینکه همو پیدا کردن مثه قبل بودن باهم انقد ک همه چیو بهم میگن هرچی بشه ایمانم رفته بود ب داداشم گفته بود یکی بهم پیام داده نمیدونم کیه دیگه داداشم پیامو دیده شمارمم دیده گفته این شماره حسنا ک شماره تورو از کجا پیدا کرده ?
ایمانم میگه عه من نمیدونسم
خواهرتو چیجوری منو میشناسه امین گف خو دیدت دیگه
ایمان گفته کجا
امینم گفته اون دختره ک هی سربسرت میزاش حسنا س
اونجاایمان میفهمه من کیم ب امین میگه باشه داداش اذیتش نکنیا بچس کنجکاوی کرده منم بروش نمیارم

1402/04/30 11:59

پارت3

شب امین میاد گوشیمو میگیره و ایمان چون میترسیده امین کاری کنه بهم پیام میده ک حسنا خانوم داداشت داره میاد خونه گفتم من ک حسنا نیسم اشتباه گرفتی گف حسنااااا داداشت فهمیده ب من پیام دادی جم کن خودتو
بعد کم کم از سر گندی ک ایمان زده بامن رفیق میشه ولی ن اونجوری ک فک کنین بیشتر نقش حامی رو داش درمقابل امین ک کاری باهام نداشته باشه میگف ک گوشیمو بهم برگردونه اونم نمیداد
یکی دوهفته من گوشی نداشتم ایمان ازم خبر نداش بعد نمیتونس از امین بپرسه حالمو باهم رودروایسی داشتن ولی بعدش دیگه بهش میگه امین بابا دوسش دارم منو ک میشناسی قصدم دوستی نیس من بزن در رو نیستم میخام بگیرمش اگه گوشیشو نمیدی ی گوشی براش بگیرم امینم میگه بیخود میکنی و باهم دعواشون میشه
امین میاد جلو درمدرسه جلو دوسام داد میزنه سرم ک گمشو تو ماشین کارت دارم توراه کلی بامن دعوا میکنه ک بخاطر تو دوسیمون بهم خورد و اینا منم گفتم خب دوسش دارم گف بدبخت تو هنو درس ندیدیش چیجوری دوسش داری چیجوری عاشق شدی تو بچه ای هنوز میایم خونه و همینجوری میگذره گوشیمو نمیداد بعد دوماه ک گوشیمو داد منم پرو باز زنگ زدم ب ایمان باهم حرف میزدیم و اینا کم کم همو میشناختیم
دیگه اینجا انگار از ترسمون ک باز گوشیمو نگیرن افتادیم رو دور تند ک بیشتر باهم حرف بزنیم ی حس رقابت ک بیشتر همو ببینیم من واقعا صداشو میشنیدم حالم بد میشد دلم میخاس برم ب داداشم بگم میخام با خیال راحت برم ببینمش نمیخام همش تو استرس باشیم ولی نمیشد
ایمان از امین ی سال بزرگ تره ها ولی ایمان بخاطر رودروایسی ک باهم داشتنو احترامی ک بهم میزاشتن و اینکه میخاس منو بگیره نخاس ک لجبازی کنه میخاس بحثی تو ازدواج ما نباشه
من خیلی میخاستم بریم بیرون مثه بقیه رلا بریم کافه و چمیدونم مثه بقیه باشیم ولی نمیبرد منو بیرون میگف تو امانت امینی دس من قرار نی همه رو ب خودم بی اعتماد کنم بگن دختره رو برد اینور اونور
گف نمیخام حساسیت ایجاد کنم من میخام بگیرمت منم خب بچه بودم دیگه میگفتم ن من میخام رل بزنم نمیخام ازدواج کنم ایمانم میگف من بخام باهات باشم فقط ازدواج نمیخای بسلامت
جفتمون ی ادمای مغرور و خود خواه و لجبازی بودیم
ب من برمیخورد ک گفته بود بسلامت منم قهر کردم سه روز باهم حرف نزدیم
ما خیلیییی اختلاف نظر داشتیم و داریم خیییلیییی دیدگا ها و علایق و عقایدمون باهم فرق داشت
من ی دختر کاملا مانتویی پروووو زبون دراز پاچه گیر وحشییی
اون با اینکه 23 سالش بود ی مرد پخته آررروم ب وقتش ترسناک مقید ب نماز روزه هیئتی
ما خب خیییلییی دعوا و قهر و اینا داشتیم

1402/04/30 12:00

پارت4
بخاطر اختلاف نظرامون اولین باری ک لو رفتم جمعه بود یادم نمیره هیچ وقت بابام صدای ایمانو پشت تلفن شنید تو اتاق بودم یهو اومد تو اتاق گف صدا کیه گفتم دوسمه گف غلط کردی صدا ی مرده کلفته صداش نمیدونین من چیجوری فرار کردم پشت مامانم? بابام میگف دوس پسر داری؟ باریکلا ب تربیتم تربیت نکردم ک ریدم
همش مامانم میگف قاسم چیشده چرا ب من نمیگی حسنا چیکار کردی میگفتم هیچی بخدا کاری نکردم مامانم میگف پ چرا داره سکته میکنه حالا بابام همیشه گفته بوده ک دختر ظریفه هیچ وقت نباید روش دس بلند کرد حالا اونجا میگف من گفتم نباید دس بلن کرد با کمربند ک میتونم ادمت کنم
دیگه مامانم منو فرستاد تو اتاق درم بست بیچاره از همه جا بیخبر شوکه شده بود?
من گوشیم دسم بود تو اتاق درو قفل کردم مامانم پیام داد بهم گف بیشور تو چیکار کردی درس حرف بزن چی میگه بابات با کی حرف میزدی کیه؟
گفتم ایمان میشناسیش دوست امین پسرخوبیه میخاد ازدواج کنیم قصدش دوستی نی
مامانم میگف اره پسرخوبیه ولی انقد بی عرضه ای ک گند کارت باید دربیاد من نمیتونم کنترلشون کنم خودت میدونی و بابات و امین
گفتم ای بابا تو مگه مامان من نیستی تو میدونی من کاری نمیکنم اون حتا تو این چن وقته ب من دستم نداده میگه تو امانتی دس من تو نباید ی زره پشت من باشی ؟
دیگه بابام شرو کرد زنگ زدن و گفتن ب امین ک من صد دفه گفتم رفیق بازی نکنین تو دوستتو نشون دادی مقصر تویی اینا باهم دوستن ملوم نی چن بار بیرون رفتن باهم
بیا گندو جمش کن ابرومون نره
بابامم ول نمیکرد ک هی میتوپید ب من ک خراب شدی خیابونی شدی تا شب ک امین بیاد ده بار بهش زنگ زد پرش کرد ک بیوفته ب جون من
من ب ایمان پیام دادم ک ببین اینا همه فهمیدن من داشتم با تو حرف میزدم اگه مردم ببخشید ک اذیتت کردم
ایمان میگف زنگ میزنم امین جواب نمیده میخام برم دنبالش حرف بزنم باهاش رد تماس میده

1402/04/30 12:00

پارت8
بسه من با امین بودم چقد اعتماد تو خانواده ما موج میزنه
اره اصن تنها بودم از مدرسه با مانتو ومقنعه داغون مدرسه رفتم خزپارتی بعدم مشروب خوردم مست کردم ی دورم دادم اومدم خونه ولم کن بابا
یا تو گیر میدی یا امین پارم کردین دیگه
با مامانم قهر کردم گفتم میرم خیالتون ازم راحت بشه از خونه اومدم بیرون تاکسی گرفتم رفتم خونه عمم
هی مامانم زنگ زد پیام داد ک کجا رفتی چرا اذیت میکنی نمیزاری ارامش داشته باشیم ن خودت ن ما بابات بیاد بگم کجا رفته جواب گوشیتو بده
رفتم ب عمم گفتم قهر کردم اومدم اینجا گف من ب مامانت میگم اینجایی ک نگران نشه نمیزارم بیان دنبالت فعلا بمون اینجا
عمم تازه زایمان کرده بود 20 روز بود گفتم کمکشم میکنم
زنگ زد و ب مامانم گف ک محبوبه حسنا خونه ماس فقط خیلیییی خستس باهاش حرف زدم هم شما تو فشاری هم حسنا ی چن روز اینجا باشه بهتره
ب امین نگو اینجاس ک نیاد دنبالش
دیگه مامانم گف باشه بمونه امین غروب بود زنگ زد بهم جواب ندادم زنگ زد عمم گف عمه حسنا رو بفرس پایین بیاد
عمم گف من ک گفتم نمیزارم بیاد من میخوام بمونه کمکم کنه تو برو امین گف عمه بفرسش بیاد من منتظرم پایین همین مونده بود دختر فراری شه عمم عصبی شد گف از حرفاو فحشای تو گزاشته اومده پیشم
چرا اذیت کردیش چرا کوبیدی توسرش چرا فوش دادی تحقیر کردنش برات لذت بخشه این چ غیرت مسخره ایه ؟ اونم رو پسری ک خودت باهاش رفیقی مثه خانوادته مطمئنه اون دس ب حسنا نزده من درجریان کاراشون هستم
گف برو حسنا 3 4 روز میخاد بمونه نمیزارم مدرسه ام بره
دیگه بعد 4 روز با عمم برگشتم خونمون شبم عمم موند شام با ایمان حرف زد و رف خونشون دیگه ب من کاری نداشت امین تا روزی ک بابای ایمان گیر داد ک برن براش خاستگاری
خانواده ایمان جز نرگس خواهرش هیچ *** نمیدونس با من دوسته
امین گفته بود ببین ایمانو باباش مجبور کرده بره خاستگاری دختر رفیقش
گفتم خب بره چ اشکالی داره گف نمیفهمی چی میگم میگم میخاد بره خاستگاری مگه نگفتی دوست داره چرا داره میره اگه بره از دختره خوشش بیاد چی؟

1402/04/30 12:04

پارت 10
کنم
مامانم گف هوو دودیقه اروم باش صادقی مامان ایمانه گفتم چی؟ دروغ میگی
گف ن والا ی ساعت قبل اینکه بیای زنگ زد گف امروز تولد حسنا جونه میخایم بیایم خاستگاری
زنگ زد پدرش با بابام هماهنگ کردن ک امشب بیان
من تو خونه جیغ میزدما??
انقد حالم ی جوری شده بودا سر ناهار نشستم گفتم چایی میخام اوردم فلاکس رو ریختم رو پام هنو رد سوختگی چایی رو پام هس
شبش اومدن منم اماده بودم مامانم گف حداقل چادرسرت کن مامانش چادریه
گفتم 5 ساله پسرش منو اینجوری دیده
همینجوری خوشش اومده
من حالا تیپم خدایی بد بود
شب از در اومدن تو ایمان ی جام گنده گل گرفته بود کیک تولد گرفته بود و کادو و شیرینی
اومدن نشستن امین چایی برد
دفه دوم من چایی بردم
من خب تا 17 18 سالگی تا قبل عقد مانتویی بودم موهام بیرون بود
باباها حرف زدن و راجب شغل بابام حرف زدن بابام خب گل کار و گلفروشه
باباش میگف قاسم اقا شما گل زیاد دیدی ولی ما کلا ی گل دیدیم میخایم ببریمش?
دیگه گفتن بریم حرف بزنیم تا رفتیم تو اتاق 20 دیقه فقط دسشو گرفته بودم نگاش میکردم اومد لبمو بوس کنه
گوشیش زنگ خورد?قط کرد گف ببخشید همین الان باید برم زابل
پاشد رف بیرون از بابام معذرت خواهی کرد و رف باباشینا بودن هنو
باباش دید من گرفته شد حالم گف خب تولدت مبارک گل دختر کیک بیارین و کادو دادن من میخاستم عررر بزنم همون وسط چشام پر اشک میشد امین اشاره میکرد گریه نکن خوردن شام و رفتن شب بابام گف من دختر ب ادم بی مسئولیت نمیدم گفتم بابا ینی چی بی مسئولیت؟ برا کار رفته دیگه بابام گف مگه چیکارس ک وسط خاستگاری مراسم ب این مهمی بی احترامی کنه ب ما و خانواده خودش پاشه بره تو براش مهم نبودی؟ چرا میپرسم ازش شغلت چیه سربالا جواب میده گفتم بابا نمیتونه بگه شغلش چیه گف چرا گفتم نظامیه گف دیگه بدتر امین کم بود اونم اضافه شه؟ اصلا چن روز دیگه بزن بگو ما فکرامونو کردیم بهم نمیخورن

1402/04/30 12:05

پارت 13
1پاهام درد میکرد فلج بودم چرخیدم ببینم کی بود این مغزم کار نمیکرد فک کنم
نگاش کردم گفتم ایمان دس زدم ب صورتش گفتم واقعی؟ گف اره واقعیم اولین روز باهم بودمون مبارک پاشو دس صورتتو بشور صبونه بخوریم
پاشدم مامانم میگف حسنا خانوم ما شما رو 17 ساله ندیدم خوش اخلاق از خواب بیدارشی ?
رفتیم صبونه خوردیم امین با ماشینش رف سرکار مام راهمون جدا شد رفتیم برج میلاد نهار خوردیم و بعدش رفتیم کهف
ایمان گف من اینجا ی قولی دادم ب شهید
دیگه رفتیم ی ساعت اونجا بودیم ساعت شد 7 شب شلوغ میشد ما برگشتیم
من هنو مانتویی بودم ولی میگف ک موهاتو بکن تو یا رنگ روشن نپوش زرق برقی نپوش

1402/04/30 12:08

پارت 14

مامانش توراه زنگ زد ک عروسمو بردار بیار دایی محمد اینجان شام گزاشتم گفتم ن خجالت میکشم فعلا بعدا بریم
ایمان گف ن مامان مادر حسنا دعوت کرده شامو اونجاییم گفت باشه رفتیم شام خوردیم و جموجور کردیم ایمان گف بیا تو اتاق حرف دارم باهات رفتم ی زره راجب امتحانام حرف زدیم و اینکه اگه بخوام درستو ادامه بدم کمک میکنه و پشتمه بعد گف من برم خونه کار دارم تا صب باید گزارش کارمو بنویسم گفتم نرو بمون گف نمیشه نامزدیم ندیدی خانوادت شرط گزاشتن تو نامزدی پیش هم نخوابیم
گفتم نمیخام بری بغض کردم گفتم این همه سال منتظربودیم محرم شیم تو دسمو نگرفتی ک ی وقت اتفاقی نیوفته خییلیی سفتی چیجوری میتونسی 5 سال بامن باشی ولی دس بهم نزنی یهو یادش افتاد انگار ک محرمیم گف من خیلییی اذیت شدم خیلییی کنترل کردم حسمو باید بغلت میکردمو نکردم تو قلبم خالی میموند اذیت کننده بود
یهو بغلم کرد سفت نمیتونسم تکون بخورم میتونم بگم 5 دقیقه کامل منو ازخودش جدا نکرد خسته شدیم همونجوری نشستیم بوسش کردم اون شرو کرد پشت هم اروم بوس کرد حالمون داش بد میشد
لبشو بوس کردم گف نکن بی شرف نکن نمیتونم وایسم دیگه
لبشو خوردم تکون نمیخورد خشک شده بود
اروم هلم داد رو تخت نشستم پاشد کتشو پوشید شلوارشو باز کرد گفتم چیکارداری میکنی رومو کردم اونور خندش گرف گف زنمی چرا نگا نمیکنی گفتم بیتربیت درنیاری
گف کاری ندارم ک حال منو بد کردی دارم درس میکنم بیرون ابروم نره جلو مامان بابات
ب سختی رفت انگار جونمون داش کنده میشد از هم
تا صب چت کردیم همزمان ب کاراش میرسید میگف ی بار دیگه میخام تجربه امشبو بکنم
شنبه شد من امتحانمو دادم نیم ترم بود خیلیی مهم نبود هنو امتحانا خرداد شرو نشده بود تو این روزا هر دو روز ی بار میومد خونمون 22 فروردین روز تولد باباش بود من خواب بودم ساعت 4 زنگ زد ک اماده باش دارم میام دنبالت ببرم خونه بابام تولدشه کلی مهمون تو خونن
تند پاشدم لباس پوشیدم ی زره ارایش کردم اومد جلو درمون ک بریم زود ی کادو از طرف من بخریم و بریم تا رسیدیم خونه باباشینا تا مارو دیدن همه کل کشیدن و پسر عموش اهنگ گزاش همه رقصیدن و اینا من رفتم لباسامو عوض کردم نرگس گف پیش من بشین نشستم ایمانم اینور نشست اروم گفتم چرا مثه بادیگاردا نشستین پیشم نرگس گف ک کسی پیشت نشینه گفتم چطور؟ گفت تا اخر مهمونی متوجه میشی
شام اوردن رفتم تو اشپزخونه کمکشون دیدم زن عمو هاش دارن باهم یجوری حرف میزنن هرچی گوش میدادم نمیفهمیدم رفتم تو سالن دیدم پسر عمو هاش دوتاشون دارن ترکی حرف میزنن خب من میدونستم ک ترک تبریزن اینا طبیعی بود

1402/04/30 12:08

پارت 17
کنه اومدن مامانامون ساعت 5 کار من تموم شده بود نشسته بودم ارایشگره گف عزیزم میخوام از مدل شینیون و میکاپت عکس بگیرم بزارم اینستامون اونجا مادرشوهرم و نرگس گفتن ن خانوم نمیشه داماد حساسه بفهمه ناراحت میشه گف ن عزیزم از صورتش نمیزارم گفتم خانوم نگیر شوهرم دوس نداره عکسم تو پیج باشه ک مرد میاد میبینه
گف ن پیجمون خصوصیه کسی نمیبینه و اینا اصرار کرد دیگه هیچی نگفتیم عکس گرف و تموم شد رفتیم تالار و عکاسی و فیلم از خودمون قبل اینکه مهمونا بیان داشتیم ما اهنگم نداشتیم عاقد اومد خوند و بله دادم تموم شد دایی مامانم اومد بوسم کرد ایمان میگف این کی بود ک بوست کرد گفتم بابا محرمه بهم عصبی شده بود حسابی مراسم ساعت 12 تموم شد همه اومدن خونه مادرشوهرم گوسفند کشتن وخوانواده هامون جمو جور کنن شد 2و قرار شد من خونشون بخوابم مامانم اینام رفتن خونشون من رفتم تواتاقش ک لباسمو عوض کنم و موهامو باز کنم اومد تواتاق کمکم کرد لباسمو دراورد میگفتم روتو بکن اونور لباسامو بیار زول زده بود بهم گف نمیخوام زنمی لباس نمیارم همینجوری لباسو گرفتم جلوم رفتم لباس اوردم پوشیدم رف بیرون من ی زره دراز کشیدم منتظربودم بیاد بخوابیم مامانش درزد گف حسنا جون دارین میرین ؟ بیا ی کم غذا بدم ببرین مطمئنم شام نخوردی میوه میزارم بردار ببر گفتم کجا میخوام برم؟ گف ایمان مگه بهت نگفته بود؟ گفتم ن چیو گف قراره برین خونش گفتم اها اها چرا
بااینکه من از هیچی خبر نداشتم اصن نمیدونسم خونه داره نگفته بود
حاظر شدم هنو گیج بودم ک مگه خونه داش ؟ چرا نگفته بود؟ الان چرا من باید برم اونجا رفتم توپارکینگ پدرشوهرم اومد ی سری وسیله داد گف ببر بزار انبارت ما جا نداریم دیگه پر کردن باهم صندوقو اونموقه ال نود داشتیم تموم شد من توماشین نشستم پدرشوهرم ایمانوکشید کنار باهاش حرف زد ی ده دیقه فوضولیم گل کرده بود ببینم چی میگن نمیفهمیدم
رفتیم جلو درخونش ی 4 تا 4 راه بالاتر از خونه مامانش اینا بود ی خونه تغریبن 15 سال ساخت برد توپارکینگ گف پیاده شو بریم بالا گفتم من نمیام گف ینی چی من اصن حوصله و اعصاب کل کل ندارما خستم پیاده شو

1402/04/30 12:09

پارت18

پیاده شدم برگش گف چرا نمیای؟ گفتم میترسم گف عه میترسم ینی چی مگه غریبم گفتم ن من تاحالا با مرد توی خونه تنها نبودم میترسم نمیام منو ببر خونمون گف نمیتونم حسنا اذیت نکن بچه ای مگه بیا بریم گفتم ن زنگ بزن امین بیاد دنبالم حرصش دراومده بود گوشیمو گرف ازم گف زنمی نمیخام دیگه بزارم بری خونه بابات اعتراضی ک نداری؟ گفتم چی میگی؟ گف هیچی نمیخام ببرمت دسمو گرف کشید دوطبقه پله رفتیم بالا وایسادم درو باز کرد گف برو تو رفتم وایسادم نگا کردم خونشو گف ن ب این که نمیومدی تو ن ب الان ک داری با چشات خونه رو میخوری بسه بیا پیشم
گفتم چیکارم داری چرا بیام پیشت میخوام بخوابم رفتم رو تخت درازکشیدم دیدم اومد تواتاق گفتم چرا نمیری بخوابی؟ گف کجا برم جام اینجاس گفتم خب ببخشید پاشدم برم توپذیرایی بخوابم از شکم گرف منو نزاش نشوند روپاش من انگار برق وصل شده بودم پریدم هوا عصبی شد گف چته تو این همه بدبختی نکشیدیم ک الان ازم فرار کنی بغض کردم ترسیده بودم ازش نمیدونم چرا
گفتم ولم کن میخام برم
گف حسنا توروقران کاری نکردم هنو بیا بشین پیشم نشستم ی زره شرو کرد حرف زدن از اینده از اینکه قرار چکارا کنیم و کجاها بریم برنامه دراز مدتشو گف کمکم دسشو انداخت دورم بغلم کرد همینجوری حرفم میزد من اصن نفهمیدم بغلم کرده پاشد تی شرتشو دراورد گفتم چیکار میکنی گف چیکار میکنم هیچی ما زن و شوهریم ب هم محرمیم اگه بخوام میتونم بگم لباستو دربیار باید دربیاری گفتم مگه زوره من کاری ک نخوامو انجام نمیدم گف هم میتونم زورکنم هم بلدم چیکار کنم ک خودت بیای گفتم عمرا من نمیزارم دس بهم بزنی گف حسنا چته تو گفتم هیچی گف ترسیدی؟ گفتم اره گف چرا؟من ک کاریت ندارم گفتم پ چرا منو اوردی اینجاگف میخوام زنم شی گفتم نمیخوام نمیتونم صبر کن گف نمیتونم صبر کنم دیگه چن سال صبر داشتم ک دستتم ک نگرفتم الان دیگه ماله منی نمیخام مراعات هیچو بکنم بغلم کرد هلش دادم ک ولم کنه گفتم توروخدا ولم کن الان نمیتونم وایسا زمان بده بهم من اصن از *** هیچی نمیدونم گف یادت میدم من براچی اینجام پس
فقط اروم باش من ی کار میکنم درد نکشی فقط میدونی ک ممکنه خون بیاد نترسی؟ گفتم ن میدونم
رف هم کاندوم اورد هم لوبریکانت ی ملحفه سفید انداخت خودش لباسمو دراورد گف برقو کم کنم خجالت نکشی ؟گفتم اره ی ریسه داش فقط اونو روشن گزاش اولش خیلییی اروم شرو کرد بوس و بغل و نوازش گف بدنت ک اماده بودی بگو من خیلی حالم بدبود ولی نمیتونسم بگم روم نمیشد ازش خجالت میکشیدم میترسیدم فک میکردم میمیرم امشب
یهو گریم گرف اصن بند نمیومد گف چیشده حسنا

1402/04/30 12:10

پارت19
حالت بده ؟ من بدشرو کردم؟ گفتم ن ولی میلرزیدم گف چرا یخ کردی نترس بخدا درد نداره ی بار ریلکس باشی تموم میشه
گفتم باشه نمیخواسم اذیتش کنم دیگه گفتم ی باره زود تموم میشه
اومد شرو کرد تمام عضله هام سفت شده بود پاهام خشک شده بود نمیتونسم تکون بدم پامو هیچی داخل نمیرف اصلا من گریه میکردم درد داشتم میگفتم ولم کن نمیخوام باز ادامه میداد یهو یزره خون اومد انقدگریه کردم گف حسنا وایسا هنو هیچی داخل نرفته نمیره اصن گفتم نمیخام ولم کن
گف ن نرف اصن من دارم میبینم باز نمیشه اصن ک چیزی بره داخل ولی چون خون اومد کشید عقب بغلم کردم برد حموم شست تنمو قشنگ اورد لباس پوشوند برام اب قند و خوراکی اورد کلی
خودش رف حموم اومد تو بغلش خوابیدم گفتم من مشکل دارم ک نمیره داخل نکنه اصن بستس گف نمیشه ک بسته باشه سفت میکنی خودتو ولی نخاسم اذیتت کنم بعدا باز تلاش میکنیم گفتم نمیخام خیلی درد کشیدم کمرم دلم داغونه برام مسکن اورد خوردم فیلم گزاشت دیدیم ساعت 6 صب بود خوابیدیم
من تا 4 بعدازظهر خوابیدم اومد بیدارم کرد گف حسنا همه تنت خونه خالیه بلندم کرد گزاش تو حموم گف خودتو بشور من تمیز کنم اینجارو حموم کردم داشتم میومدم بیرون دیدم تو شورتم نوار گزاشته
گفتم ایمان پریود شدم؟ گف ن اگه پردت باشه طبیعیه این خون نترس
خودش گف من چیزی داخل نکردم ولی خون اومد نفهمیدم اصن چرا خون اومد
اومدم لباس نداشتم تیشرتشو پوشیدم با شورت شلوارشو میخاسم بپوشم کمرش گشاد بود میوفتاد از پام نپوشیدم دیگه
گف بیا خواب بودی 7 رفتم حلیم گرفتم برات مامانمم 10 بود صبونه اورد برات گفتم ابروم رف همه فهمیدن اره؟ گف تو خابیدی مامانم پیام داد اوضاع چطوره منم ب مامانم گفتم ک پاشه برات صبونه بیاره کاچی درس کرده بود خوردم و جم کردیم گفتم خونریزیم چرا بند نمیاد گف باید کم میشد ک گفتم خیلی زیادع قط نمیشه لباس ندارم دیگه عوض کنم

1402/04/30 12:10

پارت 21
باشه
دیگه گف اقا 3 نفر نوبتی برن شما بعدش برین ی 1 ساعت و 40 دیقه منتظر موندیم دیگه داش صدا ایمان درمیومد ک رفتیم تودکتر گف بخواب معاینه کنم ایمانم اومد تو دکتر گف همراه بیرون باشه گف من همسرشم همراه نیسم دکترم دیگه هیچی نگف
رفتم رو تخت تاحالا معاینه نشده بودم نمیدونسم چیجوریه
خوابیدم اومد معاینه کنه گف پاپ اسمیرم ازت میگیرم گفتم ن نمیخام میخام برم ایمان اومد گف حسنا اروم باش بخواب هیچی نی من دیگه ساکت شدم
اومد معاینه کنه گف پاتوباید باز کنی گفتم نمیتونم پام سفت شده گف اروم باش نفس بکش تا نفس کشیدم اومد با این اسپکولوم گزاش دم واژنم همینجوری اشک میریختم خیلیییی درد گرفته بود خیلی زود نمونه گرف میگف ببخشید ببخشید تموم شد پاشو
رف نشس پشت میزش گف خب شما هنو پردت سالمه و خیلیم عقبه و محکمه گفتم پ چرا خونریزی دارم گف دیواره واژنت اسیب دیده خونریزیم بند میاد
و ی چیز دیگه اینکه شما واژینیسموس متوسط داری وحشت داری از رابطه احتمالا اولین رابطتت خاطره خوب نداشتی ترس داشتی معرفی کرد مشاور سکسولوژی داشتیم میرفتیم گف ی کمک دیگم میتونم بهتون بکنم اینکه عمل سرپایی پرده رو بزنم
ایمان گف مگه خودم فلجم ینی چی عمل دکتر گف دیگه تصمیم باخودتونه کاری ک از دسم برمیومد رو گفتم ایمان گف خیلی ممنون خدافظ ب من گف بیا بریم
? ینی من انقد دکترو فوش دادم اینو انداخ ب جون من با این حرفش رفتیم خونه من رفتم حموم اومدم خابیدیم صبش بیدارم کرد گف من باید برم سرکار پاشو ببرمت خونه مامانت بهت برسه 6 صب رفتم خونمون و مامانم بهم رسید کلی بابام هی جیگر میگرف میاورد امین برام ی تکپوش گرفته بود داد بهم گف مبارکه خانوم شدی ی چن روزی خونه مامانم بودم ایمانم گاهی میومد خونمون شب میخابید صب ظهر شب زنگ میزد حرف میزدیم باهم ی هفته بعدش گف بهم تشویقی دادن 10 روز پیشتم دیگه اومد و روز اول خونمون من شام درس کردم برا اولین بار من هیچیی بلد نبودم ن کار خونه ن غذا هیچی شام خوردیم موقه خواب گفتم من درس کرده بودما اخم کرد بهم ک من تورو اوردم اینجا استراحت کنی حالت خوب شه پاشدی غذا درس کردی برامن؟ گفتم بخاطر تو درس کردم خب چرا اینجوری میکنی گف تو هنو خون ازت میره نباید سرپا وایسی من خب خیلی لاغر بودم کم خونیم داشتم چشام همش سیاه میشد

1402/04/30 12:11

پارت22

میخاسیم بخابیم گف حسنا ی هفتس نزاشتی بیام طرفت دیگه نمیتونم اجازه بدم دکتر بزنه خودم میخام بزنم پردتو گفتم من میترسم درددارم نمیتونم نمیخوام اصن
گف حسنا 10 رو تعطیلیه بخدا اگه تو راه بیا میبرمت شمال گفتم درد دارم خب گف میریم سفر بعدش عادی میشه برات کم کم
گفتم باشه گف من تحقیق کردم راجب مشکلت ی زره زمان میبره ک حل شه گفتم چقد گف از 6 ماه تا چن سال بستگی ب تو داره ک چقد همکاری کنی
البته ما مشاورم رفتیم همینو گف ک هیچ *** جز خودم نمیتونه بهم کمک کنه
من باید ریلکس باشم پشت هم نفس بکشم نترسم چون بترسم تمام عضله هام قفل میکنه
گفتم باشه میشه فردا شب باشه گف اوکی خابیدیم و طرفا ظهر رفتیم بیرون ی چرخی زدیم تا شب شام بیرون خوردیم و اومدیم خونه
گف ببین تو فقط باید بامن همکاری کنی هرچی گفتم گوش بدی گفتم باشه ولی دردم اومد برو عقب گف باشه
اومد شرو کنه گف امادس بدنت ب من نگا نکن بالا رو نگا کن ک نفهمی کی میخاد بره داخل گفتم باشه نگا نکردم اصلا ی زره سرش رف کشیدم خودم و عقب هی منو میکشید سمت خودش میگف تکون نخور من درد داشتم میپیچید تو دلم لگنم میسوخت
هی میرفتم بالا میومد نزدیک من پردم خیلی عقب بود من میرفتم عقب لگنمو بلن میکردم میگف نکن حسنا نرو عقب گفتم درد دارم بسه گوش نداد اومد جلو گف بسه چسبیدی ب دیوار گفتم نمیخوام دیگه اومد جلو یهو من ضعف کردم
گریه میکردم تکون نمیخوردا دهنمو گرفته بود میگف باشه باشه اروم باش من کاری نمیکنم ی زره عادت کردم برد عقب تر
انقد گریه کردم کارشو تموم کرد رف عقب پر خون بودم بو خون میومد عوق میزدم میگف نکن حسنا حالت بد میشه الان اصن بهم ریخته بود تنم
من تو خون نشسته بودم هی میگف باشه بسه تموم شد مگه چقد درد داری گفتم نمیخاسم اصن مگه قرار نبود درد داشتم بری عقب چرا ادامه دادی گف باید بلخره تموم میشد تا کی هی با ترس ادامه میدادی
گفتم ولم کن دروغ گفتی بهم گف مجبور بودم نمیزاشتی اخه طرفت بیام بعدم یه دفه ای باید میشد دیگه بیا بغلم حالا برات ی چیزی بیارم بخوری هلش دادم گفتم نمیخام برو بیرون از اتاق میخام تنها بخابم عصبی شد گف حسنا تموم شد؟ بسه داری سگ میکنی منو برو لباس بپوش بیا بگیر پیشم بخاب گفتم نمیخام کنار تو باشم جز اذیت کردن کار دیگه بلد نیسی
ی کشیده زد تو گوشم من یهو ساکت شدم اولین بار بود میزد منوگف هی میگم بسه حسنا بسه انقد کولی بازی درنیار ی بار بود تموم شد ببین منو اگه نشناختی تا الان بهت بگم ک من لج کنم بد میشما نمیزارم *** زیر 40 دیقه رو تجربه کنیا خودت اذیت

1402/04/30 12:11

پارت23
میشی
اروم مثه بچه مظلوما اشکم میومد رفتم زیر پتو خوابیدم اونجا اون روی دیگشو دیدم ترسم ازش بیشتر شد من ساکتتر شدم تا ی مدت حرف نمیزدم باهاش میگف حسنا بیا بدون اینکه بگم چیکار داری میرفتم
منم کلا ادم لجبازی بودم دیگه خودشم ی کم سنگین تر رفتار میکرد باهام گف جم کن وسیلتو بریم شمال
گفتم ببرم خونمون از مامان بابام خدافظی کنم جوابمو نداد از در خونه ک رفتیم افتاد تو جاده گفتم چرا نبردی منو خونمون؟ گف باید بهت جواب پس بدم؟ تو از من خواهش کردی ک من ببرمت؟ گفتم ینی چی ؟ گف تو نگفتی عزیزم میشه منو ببری از خانوادم خدافظی کنم گفتی منو ببر خونمون من ادم دستور پذیرفتن نیسم اشتباه گرفتی الانم دلم نخواس ببرمت زنگ بزن خدافظی کن من تا خود رامسر باهاش حرف نزدم میزد بغل جاده خوراکی بگیره میپرسید خانوم چیزی میخوری؟ جواب نمیدادم دیگه اصن محل نمیداد میخرید میومد ینی اخلاقش زمین تا اسمون تغییر کرده بود(مقصرم خودم بودم خیلی زیاده روی کردم نمیتونسم اینجوری تحملش کنم ی ادم بداخلاق غد و لجباز تا خواهش نمیکردم کار برام انجام نمیداد لج کرده بود شدید بعد شوهر من اصن ادمی نی ک حرف هیچ کسیو جدی بگیره حالا بره جلوتر میشناسینش میفهمین چی میگم همه ب تخمشن کاری ک بخوادو میکنه از هیچ *** اجازه نمیگیره ادمیه ک باید کاری میخوای بکنی ازش اجازه بگیری حتی خونه مامانت میخوای بری شده تاحالا خواستم برم لحن گفتنم خواهشی نبوده نزاشته برم)بگذریم
رسیدیم ویلا گرفته بود رفتیم داخل گف میخوام برم ساحل خواسی بیای 5 دیقه دیگه اماده باش
من مثه جت لباس عوض کردم دوییدم دنبالش همینجوری رفتیم سوار ماشین شدیم اصلا ب من نگا نکرددیگه نتونسم تحمل کنم گفتم ایمان ببخشید دیگه چی شده مگه تو میتونی تا اخر سفر اینجوری رفتار کنی منو نبینی؟ گف اره میتونم تاوقتی کله خر بازی دربیاری همینه اوضاع گفتم ن دیگه بیا اشتی کنیم بخدا از تهران تا اینجا داغون شدم حرف بزن باهام

1402/04/30 12:12

پارت24
رفتیم لب ساحل اومدیم پیاده شیم خودش پیاده شد گف چادرت کو گفتم لب دریا کی چادر میپوشه گف تو گفتم عمرا اصن نیاوردم باخودم گف پ پیاده نمیشی نشستم تو ماشین اشک منو دراورد اونجا
(حالا من خودم همیشه درقبال ایمان فقط مهربونم غیر اون داداشم میگه حسنا پاچه پاره میکنه جلو ایمان رامه وگرن هممونو میخوره ) اومد ک بریم ناهاربخوریم ی زره حرف زد باهام گف بریم ی رستوران اینجاس عالیه غذادریاییاش رفتیم نتونسم بگم من ماهی نمیتونم بخورم بزور خوردم
شبش دل درد شدم پاشدم اروم چایی نبات درس کردم خوردم من ب ماهی حساسیت دارم معدم اصلا قبولش نمیکنه گفتم بیدار نشه سرصدا نکردم رفتم تو دسشویی نشستم رو فرنگی از درد گریه میکردم حالت تهوع داشتم کلی نشسته بودم هی بالااوردم فشارم افتاده بود نشسته بودم کف زمین ایمان صدام میکرد کجایی نمیدونس دسشوییم با گریه گفتم تو دسشوییم گف چرا نمیای بیرون گفتم حالم بده درباز کرد گفتم نیا تو من حالت تهوع دارم نمیتونم بیام بیرون گف نمیشه بزارم بمونی اون تو ک چیشده حالت بده گفتم بخاطر ماهیه گف مسموم بوده؟ منم خوردم چرا من اینجوری نشدم گفتم من حساسیت دارم گف چیکار کنم گفتم زنگ بزن امین بپرس اون قرصی ک میخورم چیه اسمش بخورم خوب میشم گف پاشو بریم دکتر گفتم ن قرصه رو پیدا کن بخورم فقط دل رودم اومد بالا
زنگ زد بهش گف حسنا ماهی خورده امین گف احمقه؟ یادش رفته ماهی نمیتونه بخوره؟ ایمان گف تقصیرمن بود نمیدونسم نباید بخوره بردمش رستوران دریایی
گف داروخانه پیدا کن دمیترون و ب 6 باهم بخوره حالت تهوعش قط میشه فقط تا صب حالش ممکنه بد بمونه چیز شیرین بهش بده فشارش میوفته صب میخابه بزار تا ظهر بخوابه بهتر میشه
خوردیم و خوابیدم دوروز بعدش برگشتیم تهران مرداد ماه بود من دل درد میشدم خیلی دکتر میرفتیم میگف هیچی نی قرص دل درد میداد سرم میداد خوب نمیشدم
ی مدت قط شد تا شهریور دوباره اون دل دردام شرو شد خیلی بد میگرف ایمان ناهار پیتزا گرفت اورد خونه مامانم خوردیم من از دل درد افتادم دیگه میگف شاید کلیه اته گفتم نمیدونم گف زنگ بزنم اورژانس بیاد گفتم ن شبش منو بردن بیمارستان ازمایش و سونوگرافی هیچی نشون نداد منم وحشتناک بود دل دردم باز همون شب رفتیم درمونگاه دکتره دیگه امپول هیوسین داد گف دل درد معمولیه از درد قاطی کرده بودم داد زدم سرش گفتم دل درد معمولی چیه من ی ماهه دلم درد داره چرا با مسکن ارومم میکنی الکی من امپول نمیزنم از در اتاقش اومدم بیرون(فوبیا امپول دارم?)از درمونگاه زدم بیرون وایسادم ایمان اومد زنگ زد ب امین ک حسنا امپول نمیزنه دکتر هیوسین

1402/04/30 12:12

پارت25
داده بزنه نمیزنه امین گف حسنا از امپول میترسه ببین اگه دلدرش زیاد نی ولش کن بیاین خونه گف ن بابا داره ب خودش میپیچه امین گف من از سرکار اومدم شیفت بودم تو محلم دارم میام پیشتون زدم ب ایمان گفتم چرا بهش گفتی بیاد من نمیخام امپول بزنم نمیفهمی؟ من دلم با امپول خوب نمیشه چرا گفتی بیاد من میخام برم خونه خودت زورت ب من نمیرسه
یهو قاطی کرد گف من زورم نمیرسه؟میری گم میشی بالا امپولتو میزنی تا قبل اومدن امین اگه زده بودی ک هیچ اگه همینجا وایساده بودی میکوبم تو دهنت ابروتو جلو مردم میبرم رفتم امپولو زدم اومدم اصن نگاش نکردم دیدم امین اومده ب اونم محل ندادم سلام کرد ردشدم برم سوارماشین شم ایمان گف بی تربیت سلامت کو؟گفتم سلام باشه دروبزن حالانشستم تو ماشین گف ابروموبردی دیگه نمیزارم بری درمونگاخودم امپولاتومیزنم خوابم برد توخواب همش دل درد داشتم رفتیم خونه خوابیدم شب سوم رفته بودم خونه مادرشوهرم یادمه شام سوپ گزاشته بود ایمان غر میزد من با سوپ سیر نمیشم غذا درس کن صداها تو سرم میپیچیدمن ی زره سوپ خوردم باز دل درد شدم نمیتونسم کمرمو صاف کنم رفتم تو اتاق درازکشیدم پدرشوهرم گف این بچه رو دکترنبردی؟ گف بخدا دیشب و پریشب دکتر بردم دیگه میگن هیچی نی سونو داده ازمایش داده گف پاشو ببر بیمارستان ایمان زنگ زد رفیقش اون جراح و متخصصه گف جواد خانومم 3 شبه دل درد داره هیچی نشون نداده ازمایشا گف برش دار بیارش بیمارستان تهرانپارس تا رفتم ما رو دید گف بیا داخل درازکشیدم دس زد ب شکمم گف اینجا درد داره گفتم اره گف ایمان امادش کن برا عمل اپاندیسشه چی جوری سونو نشون نداده با معاینه فهمیدم داره میترکه ده دیقه ای من اماده شدم بابام و امین و پدرشوهرم اینا اومدن بیمارستان رفتم عمل شدم اومدم ایمان میگه بهوش اومدی گفتی همه برن خونشون ایمان بمونه تاصب پیشم بود درد داشتم حالم تا صب بهم خورد میشنیدم هی پرستار صدا میکنه میگه خون بالا میاره میگفتن طبیعیه فرداش مرخص شدم رفتم خونه مادرشوهرم بعد 3 روز رفتم خونمون همه اومدن سر زدن بهم حال روحیم بشدت بهم ریخته بود افسردگی گرفته بودم (ب دارو بیهوشی حساسیت نشون داده بود بدنم)ایمان زنگ زد بهم ک من دارم میرم ماموریت نیستم امشب بیام پیشت من گریه میکردم بیا نمیخام بری میگف نمیشه باید برم شب یهو با ی خرس 1 مترو 70 اومد

1402/04/30 12:12

پارت26
کم کم حالم بهتر شد قرار شد بریم دنبال کارای خونه دکوراسیون عوض کنیم دیگه کابینتای خونشو عوض کردیم و شومینه رو برداشتیم خونه رو نو کردیم مامانمم جهیزیه خریده بود تغریبن تا بهمن تموم میشد پدرشوهرم گف بیاین عروسیتونو بهمن بگیریم ک بابام گف ن من اخر ساله اوج کارمه سرم شلوغه دیگه ایمان این وسط جدا از ال نود و موتوری ک داشت اچ سی خرید ک همونم ماشین عروسیمون شد اسفند ماه رفتیم دنبال کارا عروسیمون برا ایمان از باب همایون دودست کت شلوار طوسی پیرهن سفید با کت شلوار مشکی انتخاب کردم با کراوات گف خوشم نمیاد نخرید اصلا 2 ست کفش و 3 تاکمربند دیگه موزر و ست بهداشتی حمام و ست بهداشتی مردونه کامان منم چن روز بعدش ایمان سرکاربود با پدرشوهر مادرشوهر رفتم خرید کوچه برلن 6 دست لباس شب خریدم اینه شمعدون و لوسترامونو سفارش دادیم رفتیم کوچه منوچهری بورس لوازم ارایش نزدیک 5 تومن لوازم ارایش خریدم سال97 همه چیی شونه برس برس گرد سشوار اتومو 3 کاره خودش اونموقه شد 1 تومن هم فرمیکرد هم ویو هم صاف اپیلیدی و از این چرت و پرتا اون دس خیابونم چمدون فروشیاشون بوداون زمان 4 تومن شد 4 ست چمدون دیگه کلی از خریدا عروسیو کردیم کوچه امیراکرم لباس عروسمو خریدم 3500 20روز مونده ب عروسی داد فروردین ک شد من تحویل سالو پیش مادرشوهرم اینا بودم بله برون پسرعمه ایمان بود قرار بود 8 فروردین بریم شمال من دیگه تا 8 خونه مامانم اینا موندم و بعد جم کردیم رفتیم 13 بدر پیش فامیلا شوهرم بودیم ما همه عمو ها و عمه ها و دختر عمو پسرعمو پسر عمه همگی نزدیک 10 تا ماشین شدیم رفتیم جنگل که ساحل و الاچیق و اتاق و اشپزخونم مجزا داشت یکی دوساعت گذش خانواده شوهرم پرجمعیتن هرکس بایکی دیگه مشغول حرف زدن یا بازی و اینا بود پسرا داشتن والیبال بازی میکردن پسر عموی ایمان مهیار اومد گف سوارشین ببرمتون قایق ایمان گف بیخیال نرفتیم نزدیکا 5 غروب بود ی سریا تو اب بودن عمه شوهرم همون ک میزبان ما بود گف بیاین آش بخوریم ک تا دو سه ساعت دیگه برگردیم ویلا آش خوردیم و پسر عمه بزرگه ایمان اسمش امید گف بریم لب ساحل بشینیم جرات حقیقت همه ام باید بیان بعد ب من نگا کرد
من خیلی وقت بود فهمیده بودم امید هیزه خیلی ب من نگا میکنه موقه حرف زدن بامن میخنده من محل نمیدادم و میدونستم رابطش با ایمان خوب نیس و میخواد لجشو دربیاره امید تقریبا 11 سال از ایمان بزرگتره اون موقه 28 سالش بود امید تقریبا 39 سالش بود مجرد بود همه نوه ها و بچه ها رفتن بازی کردن نشستن و من بازی نکردم اولش داشتم نگا میکردم میخندیدم بهشون ایمانم بازی

1402/04/30 12:12

پارت27
نمیکرد پیش باباش بود داش حرف میزد باهاش یهو امید گیر داد ک خانوم ایمانم باید بیاد بازی دیگه نرگس و بچه هام گفتن بشین من دقیقا نشستم روبرو نرگس امید وایساده بود یهو اومد جا باز کرد نشست کنارم من خودمو کشییدم کنار ک طرفم نشینه ولی خیلیی پرو بود نشست نرگس اشاره کرد ک عیب نداره ولش کن وسطای بازی بود بطری افتاد به امید همونجا ب من گف میشه سیگار منو نگه داری؟ اومدم بگم نه دیدم تو دسامه داشتیم بازی میکردیم دیدم نرگس میگه حسنا ایمان داره میاد پاشو خودش پاشد دویید منم از دویدن نرگس ترسیدم دنبالش دویدم برگشتم دیدم ایمانم داره میدوعه گفتم نرگس چی شدگف ایمان دید از امید سیگار گرفتی گفتم وقتی تو فهمیدی ک ایمان دیده چرا نگفتی گف یهو دیدم داره نگا میکنه داشتم اشاره میکردم بهت متوجه نشدی گف بدو پیش بابا فقط دوییدیم پیش باباش ایمان داش میومد باباش گف برین تو ماشین ما رفتیم باباش نگهش داش گف من دیدم امید داد بهش چرا وحشی میشی حسنا کاری نکرده گف نباید میگرفته از اون حرومزاده صد دفه گفتم اون و باباش هیزن رفته پیش اون نشسته میخواد حرص منو دربیاره شیشه پایین بود گفتم ایمان بخدا من پیشش نبودم اون اومد پیش من گف خفه شو چرا پانشدی بری ی جا دیگه بشینی گفتم نشد جا نبود گف بگو کرم داشتم نخواسم برم گفتم چرا بخدا میخواسم اصن من نمیخاسم بازی کنم اصرار کردن بقیه داد زد گور بابای بقیه برگشتی ببینی شوهرت کجاس بری پیشش؟باباش گف ایمان بسه بخوای داد بزنی دهنتو سرویس میکنم برو مثه ادم بشین مشکلتو با زنت حل کن اومد سمت ماشین گف باز کن درو گفتم بلد نیسم قفل شده گف حسنا زر نزن انقدی عصبی هستم ک بزنم شیشه رو خورد کنم خودت باز کن باز کردم نرگس از اون در پرید پایین ایمان بهش گف توام کرم داری نرگس مقصر توام هسی دارم برات نرگس گف ب من چ اصن بابا ببینش اذیت میکنه باباش گف ولش کن برو ب مامان بگو وسیله هاشو جم کنه نیم ساعت دیگه بریم ویلا ایمان نشست تو ماشین باباش خب حواسش بود ک اذیتم نکنه فقط گف حسنا باباتو درمیارم وایسا تموم شه این سفر کوفتی گفتم ایمان گف ساکت جلو بابام کولی بازی دربیای دیگه قاطی میکنم الانم از ماشین پیاده نمیشی دیگه جمو جورکردن رفتیم ویلا ماشینارو تو پارکینگ پارک کردن میخاسم پیاده شم

1402/04/30 12:13

پارت28
گف من بهت اجازه ندادم بری گفتم خب چیکار کنم الان گف لیاقت نداری باهات رفیق باشم گفته بودم بخوای منو بپیچونی زندگیو برات جهنم میکنم گفتم بخدا من نمیخاسم بپیچونم اصن پیچوندن چی ؟ گف ببین عذاب دادن من اونم بخاطر این اشغال لاشی عواقب داره موقه شام شد گیرداد چادرسر کن سرم کردم ک اتو ندم دسش دیگه زن عموهاش همه تعجب کردن ک چرا چادر سرته برو دربیارمریم هم سن سال ایمانه گف حسنا برو دربیار میخوری زمین تو خونه کی چادر سر میکنه؟ایمان شنیدگف مریم انقدزیرگوش زنم وزوزنکن مریم گف میام میزنم تو دهنتاچرااذیت میکنی ایمان گف اذیت نمیکنم خودش دوس داره سرش کنه مگه ن؟مریم گف اره؟اروم گفتم ن بخدا پاره کرده منو تو اصن ریکشن نده پدرمنو درمیاره گف غلط کرده دهنشو سرویس میکنم گفتم ولش کن گف حسناالان هنو عروسی نکردی اینجوریه ها بری خونه خودت بدتر میشه انقدکوتانیاگفتم من کوتانمیام اون خیلی بد میشه یهو دیگه شب خوابیدیم ک کارامونو بکنیم فردا بریم بله برون از رشت رضوانشهر تاا لنگرود 4 ساعت راه رفتیموکل فامیلاروبااتوبوس بردن 50 نفر بودیم تو راه بزن برقص بود پسرا و مردا میرفتن جلو میرقصیدن دخترا دختر عموها عقب پیش ما عقب اتوبوس من و ایمان بودیم عمو کوچیکش حمید و مریم زنش بود عمش و شوهر عمش بود ک شوهر عمش همش جلو میرقصید تغریبن عقب اتوبوس رفته بودن جلو فقط مردایی ک عقب بودن حمید با ایمان بودن مریم اصرار کرد ک ایمان برو برقص ایمان گف عه مریم منو ول کن باهیجان برگشتم عقب اخه اوناپشت مانشسته بودن گفتم مگه ایمان بلده برقصه؟گف اره ندیدی انقد خوشگل میرقصه همه اینایی ک این وسطن میزاره جیبش گفتم پ چرا من ندیدم برو برقص تروخدا
دیگه مریم ب حمید اشاره کرد ک ببرش وسط بعد ایمان اصلا ادم معتقد بشدت مذهبی حساس غیرتی اصن ی زره اعصاب خوردکنه اومدن بزور بردنش کلی ازش فیلم گرفتم یواشکی?دختر عموهاش ک پیش ما بودن گفتن پاشو تا داداش رفته توام بیا برقص گفتم من ؟ نبابا ایمان ناراحت میشه جلو مردا برقصم گفتن نبابا ما عقبیم کسی نمیبینه ک نرگسم بردن قبلا پسرعمشون طاها نرگسو میخواسته داداش سجاد همین ک داشتیم میرفتیم بله برونش اونم ی جا نشسته بود ک بتونه نرگسو ببینه نرگس ک میرقصیدا طاها با ی خوشحالی نگاش میکرد نرگس کلا از طاها خوشش نمیومد بچه اخه ی زره قیافه نداره بعد طلبس طاها نرگس میگف من ک رقص کره ای بلدم و عشقم کیپاپراس با ی طلبه جور درنمیام دیگه گفتن بیا برقصیم منم رفتم ی ده دیقه ای رقصیدیم دیدم نرگس میگه حسنا برو بشین ایمان داره نگات میکنه یهو وایسادم دیدم انگار خیلی وقته نمیرقصید

1402/04/30 12:13

پارت29
داشته نگام میکرده من نفهمیدم رفتم سمت پنجره اتوبوس نشستم دس نرگسو گرفتم کشیدم جای ایمان ک ایمان نیاد پیشم بشینه از ترسم همش چشمم بهش بود دیدم گوشیشو دراورد برا من نوتیف پیام اومد بالا صفحه خوندم نوشته بود حسنا نریم خونه فقط بیچارت میکنم من اصن پیامو باز نکردم ب نرگس گفتم ببین من تموم شدم دیگه حسنا نداری نرگس گف بابا عب نداره ی زره منتشو بکش خرش کن اوکی میشه دیگه ی زره استرسم کم شدبعد 4 ساعت رسیدیم لنگرود رفتیم خونه مامان عروسو اومدن نامزد کردن و منم کارت دادم ب دختره گفتم با سجاد 22 همین ماه بیاین عروسیمون من خانوم پسر دایی سجادم گف خوشوقتم و چشم میایم حتما تشکر کرد ما دیگه جم کردیم ک بریم رستوران شوهر عمه ایمان ینی بابای سجاد رستوران شام سفارش داده بود ساعت 11 شام خوردیم و با همون اتوبوس برگشتیم من تو راه خوابیدم رو پای ایمان رسیدیم رضوانشهر خونه عمه ایمان دیدم نمیتونم حرف بزنم صدا گرفته دماغم کیپه گلو درد وحشتناک ایمان گف سرما خوردی اصن حال نداشتم چشمامو باز کنم از اتوبوس پیاده شدم رفتیم تو اتاقمون ک بخوابیم من حالم خیلی بد بود گوشام گرفته بود بد بود واقعا حالم من دراز کشیدم ایمان رفته بود پیش پسر عموهاش پدرشوهرم گف حسنا پاشو کلداکس بخور اب اوردم گفتم بابا نمیتونم بلن شم دسشو گزاش رو پیشونیم سری برداش اروم ب مادروشوهرم میگف اکرم این بچه تب داره چشمو وا کردم رفتن بیرون چن دقیقه بعد ایمان اومد گف پاشو بریم دکتر داد زد سجاد ماشین روشن کن حال نداشتم بگم نه با سجاد و مهدی پسرعموش رفتیم دکتر من حالت تهوع گرفته بودم معاینه کرد گف سرما خوردی ویروسیه نصفه شب رفتم زیر سرم و برگشتیم پدرشوهرم گف ی صدقه بزارین دیگه عمه شوهرم اسفند دود کرد
تا صب از تب هزیون میگفتم صداها رو میشنیدم نمیتونسم بیدارشم ایمان میگف مامان عروسیو بندازیم عقب حالش خوب نی مامانش میگف خوب میشه سرماخورده نترس مرد گنده بجا اینکه کمکش کنی ترسیدی تا صب دو بار بیدارم کرد میگف درس نفس بکش میگفتم چیشده؟ میگف هیچی بخواب تب داری هنو ساعت 11 بیدارشدم حالم خوب شده بود انگار ن انگار دیشب تب داشتم انگار هیچیم نبود مادرشوهرم میگف چش خورده بودی پدرشوهرم گف جموجور کنین برگردیم دیگه راهی تهران شدیم من رفتم خونمون ایمانم رف خونش بخوابه 8 ساعت تو راه بودیم

1402/04/30 12:13

پارت30
دوسه روز بعدش رفتم دنبال پیدا کردن ارایشگاه و کارام لباس عروسم اومد و اویزون کردم تو اتاقم مبلامون اومد با مامانمو مادرشوهر و خواهرشوهرم و 2 تا کارگر گرفتیم خونه رو چیدیم ی روزه تزیئناتشو منو نرگس هروز میرفتیم میومدیم میکردیم2 روز مونده ب عروسی ایمان گف حسنا مو رنگ نمیکنیا من بدم میاد گفتم چرا؟ براعقدم مشکی بود الان دوس دارم تغییر کنم گف خودت میدونی دیگه چون وقت داشتم با مادرشوهرم رفتم ارایشگاه ناخن کاشتم مادرشوهرم گف موهاتم رنگ کن عروسی گفتم ن ولش کن ایمان گفت نکن مادرشوهرم گف ی بار داری عروس میشی بزار رنگو ایمان با من دیگه هایلایت عسلی گزاشتم رفتیم خونه شب ایمان اومد دید گف کی گفته رنگ کنی من گفتم؟ باباش گف هووو چته حالا بچه دلش خواسته رنگ کرده ایمان گف حسنا زنمه نمیخام بزارم هرکاری ک دلش میخادو بکنه تو بزار زنت هرکار میخواد بکنه مگه من چیزی میگم بهش
قهر کرد اصن موقه شام نگام نکرد هی منتشو کشیدم گفتم اشتی کن دیگه قرار بود بعد شام برم خونمون اگه اشتی کنی میمونم اینجا گف ن میریم خونه
رفتیم و شبش رابطه داشتیم من خونریزی کردم دوباره صبش گف زنگ بزن ب دکترت بگو اینجوری شدی زنگ زدم گف حسنا پرده تو از اون محکما بوده قطعا تا الان کامل کنده نشده و الان داره تیکه تیکه کنده میشه و اسیب میبینه چیزی نیس دو روز نوار گزاشتم قط شد راس میگفت پردم بود ک کنده میشد من هردفه تو دابطه درد وحشتناک داشتم کارا و ورزشای مشاورو انجام میدادم تا بهتر شم سر این قضیه که من موهامو بدون رضایتش هایلایت کردم رابطه ای که داشتیم بیشتر بخاطر تلافی کردن بود برا همین اصلا معاشقه نداشت و خیلییی سرد و خشن بود من درمقابلش تلاشم این بود ک با ورزش و کم کردن استرسم بتونم راحتتر عضله ها مو کنترل کنم از اون سمت ایمان با این رابطه های تلافی کنندش اجازه نمیداد بهتر شم
روز عروسی ایمان 5 صب رفته بود ماشینو گل بزنه منو پدرشوهرم برد ارایشگاه گزاشت کار من 10 تموم شد و ایمان تا فیلمبردارو بیاره 10ونیم بود اومد دنبالم و رفتیم سمت باغ و عمارت عکاسیمون ساعت 6 تموم شد برگشتیم سمت تالار 7 رفتیم تو و ساعت 11 مراسم تموم شد همه اومدن دنبالمون رفتیم خونمون اومدن امین و بابام و پدرشوهرم اومدن بالا ک خدافظی کنیم من حواسم نبود داشتم با مادربزرگ ایمان حرف میزدم دیدم امین وایساده ی گوشه داره نگام میکنه من تا امینو دیدم زدم زیر گریه دختر عمه ایمان کل کشید ک داداش عروس اومد بغلم کرد کلی باهم گریه کردیم اشک همه رو دراوردیم صدا همه دراومده بود امین گف اقا ایمان میدونم ک حواست ب ابجی کوچیکه ما هس تمام

1402/04/30 12:13

پارت31
تلاشتو بکن ک کنارت خوشبخت بشه دیگه بابامم اومد بغلم کرد دسامونو گزاشت تو دس هم و رف پایین گوسفندو کشت پدرشوهرم و ایمان باهاش رف برد خونه باباش گوسفند ومن و نرگس و مادرشوهرم و مامانم موندیم خونه رو مرتب کردیم عمه شوهرم اومده بود ی گل بزرگ اورده بود کل خونه رو اسفنج گل برداشته بود ساعت 3 صب بود ایمان و باباش اومدن بابام اینا رفتن خونشون بابای ایمانم رفتن ایمان اومد بغلم کرد دوتایی موهامو باز کردیم و لباسمو دراوردیم حموم رفتیم خوابیدیم تا بیدار شدیم ساعت 12 بود تن تن اماده شدیم از کیک دیشب خوردیم و رفتیم خونه مامانم خدافظی کردیم ک بریم ماه عسل ساعت 3 پرواز داشتیم ماشینمونو گزاشتیم پارکینگ باباش با اسنپ رفتیم فرودگاه و 4و رب رسیدیم مشهد از جمعه تا سه شنبه مشهد بودیم و برگشتیمیادم نمیره هیچ وقت تو حموم رفتم اب و باز نکرده بودم با موزر اومد تو حموم گفتم چیکارمیکنی نمیزارم بزنی موهامو گف تکون بخوری از ته میزنم میدونسم حرف نمیفهمه نشستم اروم گریه کردم موهامو زد پسرونه کوتااها گف گفته بودم موهاتو رنگ نکن بدم میاد فک کردی با مامانم بری هیچی بهت نمیگم؟ من هیچی نگفتم بهش گذشت اکثرا ایمان ساعت 6 میرف سرکار 9 شب میومد خونه من بیشتر وقتا یا خونه مامانم بودم یا خونه مادرشوهرم ک شباتنها نمونم

1402/04/30 12:14

پارت 32
خونه ایمان خیلیییی حساسه رو تنها موندنم اصلا نمیزاره همیشه گفته بود ک حسنا تو ساختمون ما مجرد زیاده ممکن مست کنن نفهمن بیان دربزنن اصن ممکنه جلو در خونه اتیش بگیره حق نداری درو باز کنی رو هیچ *** ی شب ساعت 11 شد ایمان نیومد ده بار بهش زنگ زدم جواب نمیداد 12 شد نیومد دیگه نگران شدم اومدم زنگ بزنم ب باباش برقا یهو رفت من جییییغ زدم ترسیده بودم همسایه بغلیمون شنیده بود ی پیرمرد پیرزنن خانومه اومد جلو در گف عزیزم نترس برقا رفته همسرت نیس؟گفتم ن نیومده نمیدونم کجاس جواب نمیده گف عب نداره بیا پیش ما ک نترسی گفتم ن خوبه گف بیا تا برقا بیاد و همسرت بیاد برمیگردی خونت من رفتم خونش فقط چون ایمان بهم کلید خونه رو نداده بود وقت نکرده بود بزنه از روش من درو نیمه باز گزاشتم ک برق اومد بتونم برگردم خونه ی نیم ساعتی کشید تا برقا اومد منم تشکر کردم و برگشتم خونه کامل در باز بود تو خونه بودم درو بستم دیدم در زدن از چشمی نگا کردم دیدم ایمانه درو باز کردم ی کشیده محکم زد تو گوشم ک افتادم زمین دادزد سرم ک کجا بودی دادمیزد جواب بده باگریه گفتم برقا رف ترسیدم توام دیر وقت بود نیومده بودی همسایه گف بیا خونه ما تا برقا بیاد گف تو گوه خوردی بدون اینکه ب من بگی رفتی خونه همسایه من گفته بودم اینجا همسایه های درستی نداریم چرا رفتی؟ اومدم میبینم در خونم بازه زنم نیس صدجا فکرم رفته ک کجا رفته کسی اومده خونه بردش دزدیدنش چی شده دوییدم تو کوچه ببینم اونجا نیسی اومدم بالا سویچ بردارم برم تو خیابونا دنبالت بگردم احمق
من انقد گریه کردم گفتم تو گوشیتو جواب نمیدادی گف نمرده بودم ک میومدم گفتم برق رفته بود چیزی نداشتیم روشن کنم حرف نزد باهام رف نشست شام براش اوردم نتونسم بخورم اومد منو گزاش رو پاش گف بخور سگم نکن خوردم خودش جم کرد گف برو بخواب دیگه من باهاش قهر بودم ی طرف صورتم کامل قرمز بود اومد معذرت خواهی کرد گف تو منو ترسوندی نتونسم جلو خودمو بگیرم ببخشید دیگه اشتی کردم و خوابیدیم ی ماهی گذشت محرم شد سر اینکه من با مامانم نرم هیئت با من بداخلاقی کرد گفتم باشه تو ببررفتیم پشت موتور نشستم برگشت گف حسنا حسنا پاچه ت کوتاهه جورابت کوتاهه پات ملومه پشت موتور نشستی بقران هی میخوام حرمت این شبو نگه دارم نمیزاری گفتم باشه باشه ببخشید رفتیم هیئت برا رفیقش بود ایمان میون دار هیئت بود ما زودرفتیم منم رفتم تو اشپزخونه با خانوم اون مرده اشنا شدم و کمکش کردم ک چایی بریزه واینا تو زنونه ویدیو پرژکتور داش من خب شوهرمو میدیدم ذکر حسین میگف یا میرف میونداری میکرد

1402/04/30 12:14

پارت33
هیئت تموم شد ایمان گف بیا بیرون دیگه بریم خونه تارفتم ی خانومه جلومو گرف گف عزیزم شما قصد ازدواج نداری؟ من شوکه شدم ی لحظه گفتم چی نه خانوم من شوهر دارم گف جدی؟ حلقت کو شیرینی خورده ای؟ حالا از شانس من یادم رفته بود حلقمو بندازم زنه اشاره کرد ب سمتی ک ایمان وایساده بود کلیم مرد بودن منتظر گف اونی ک رو موتورقرمز نشسته پسرمنه طلبس سریع گفتم ن خانوم من ازدواج کردم این چ حرفیه گف بهرحال اگه دخترخوب مثه خودت تو فامیلتون یا خواهری کسی بود ب من خبر میدی؟شمارمو بزن من شمارشو گرفتم ک زشت نباشه فقط اون زنه رف ایمان اشاره کرد بیا بشین رفتم گف کی بود این زنه گفتم هیچکی *** خاصی نبود گف پ چی میگف ی ساعت گفتم میخواس برا پسرش خاستگار پیدا کنم گف ب تو چ ک پیداکنی خودشون کجن نمیتونن؟ گفتم نمیدونم گف حسنا دروغ نگو بهم ازت خاستگاری کرد؟ گفتم ن گف حسنااا گفتم اره ولی بعد ک فهمید شوهر دارم گف دخترخوب پیدا کردی معرفی کن شمارشو داد گف بده ببینم شماره رو گرف پاره کرد ریخ دور رفتیم خونه رابطه داشتیم همیشه جلوگیریمون طبیعی بود اینسری از لجش تو من خالی کرد پاشدم گفتم چرا اینکارو کردی مگه قرار نبود فعلا باردار نشم پاشو برام قرص بخر گف اینکارو کردم ک جلو چشم من برات خاستگار نیاد نیشت تا بناگوشت باز باشه گفتم مگه من گفتم بیاد گف دفه اخرت بود جوراب کوتاه پوشیدی سری بعدی ببینم جف پاهاتو خورد میکنم گفتم باشه توروخدا پاشو قرص بخر برام گف اصلا پاشدم خودمو بشورم دسمو کشید افتادم گف نمیخام بری بشوری باید اینجا بخوابی تا صب گریه کردم صب رف سرکار زنگ زدم نرگس پاشو برام قرص جلوگیری بخر بیار بدوو دیگه گرفت اومد ی دونه خوردم روکین چون طرز استفادشو بلد نبودم یکی خوردم
نرگس گف حسنا میخای ب بابام بگم؟ گفتم ن ایمان بفهمه پدرمو درمیاره من نمیخوام بگم تو اومدی برام قرص اوردی دیگه هیچی نگفت و رف غروب بود من خوابیدم تو خواب میشنیدم یکی صدام میکنه نمیفهمیدم ولی کیه کم کم واضح شد دیدم ایمانه میگه پاشو این چیه خوردی یهو خواب از کلم پرید یادم افتاد پیداکرده از تو جعبه قرصا پاشدم گفتم چی؟ گف قرص جلوگیری از کجا اوردی خوردی؟ گفتم نخوردم گف من امار داروهای خونه رو دارم حسنا این قرص جلوگیریه گفتم خب ک چی ما باهم حرف زده بودیم ک من باردار نشم تا دو سال دیگه میخام برم دانشگاه کنکور داده بودم جوابش اومده بود رتبم 500 خورده ای بود گفتم میخوام برم درسمو ادامه بدم بچه نمیخوام گف مگه دست توعه ک نخوای گفتم پ دس کیه من قرص خوردم ایشالله نگیره گف اولا گوه خوردی ک قرص خوردی دوما بچه ام نیاد نمیزارم بری

1402/04/30 12:14

پارت34
دانشگاه سوما انقد جلوگیری نمیکنم تا باردارشی ی هفته باهم قهر بودیم صب میرفتم خونه مامانش شب میومدم خونمون گفتم میخام برم کلاس ثبت نام کنم ورزش طراحی رانندگی هرچی گف نمیزارم خیلیییی اصرار کردم گف ن اصلا گفتم چته تو اسیر اوردی؟ گف ن زندانی اوردم نمیخوام بری گفتم ب جهنم دو سه شب بعدش دیر اومد خونه من تپش قلب شدید داشتم 3 تا پشت هم پرانول خوردم خوابیدم ایمان دیگه اومده بود ی رب گذشت تو خواب حس کردم نفسم سخت میاد انگار یکی نشسته رو قفسه سینم نمیتونم نفس بکشم اون قرصا ضربان قلبمو اورده بود پایین
ایمان دید بد نفس میکشم گف چته حسنا پاشو بیا شام بده بهم گفتم نمیتونم پاشم بدنم سسته گف بیا ببینم چته تا پاشدم از اتاق رفتم تو پذیرایی افتادم هوشیار بودما ولی بدنم لمس شده بود قلبم کند میزد دویید نبضمو گرف داد زد چرا یکی درمیون میزنه چیکار کردی توخونه من نبودم گفتم تپش داشتم قرص خوردم گف چن تا گفتم 3 تا زنگ زد اورژانس گف خانومم 3 تا قرص خورده بیحالی و حالت تهوع داره گف اگه میتونی ی کار کن بالا بیاره اگه ن بیارش بیمارستان دیگه رفتیم تو اورژانس خودمون دکتره اول سرم زد بهم بعد اومد سوال پرسید ک چی شده و چن تا خوردی

1402/04/30 12:14