پارت 2
جرقه عاشقی یه طرفه زده شد ته دلم ریخت واقعا شبا ک امین میومد میرفتم ب ی بهونه گوشیشو میگرفتم یواشکی میرفتم پروفشو میدیدم بعد ی ماه شمارشو حفظ کردم جرات نمیکردم زنگ بزنم بهش من خب اجازه گوشی لمسی نداشتم امین نمیزاش بهم ی سونی داده بود بعد ایمان چن وقت بود نمیومد جلو در منم واقعا حس میکردم عادت کردم ب دیدنش همش منتظربودم ببینمش
من خب هرشب عکساشو میدیدم تو گوشی امین بعد ی ماه دقیقا تولدم بود بهمن داداشم گف چی میخای کادو گفتم منو ببر موبایل فروشی گوشی میخام دیگه رفتیم چهارسو خرید برام منم دیگه شمارشو ک وارد کردم تلگرام ریختم عکساش اومد منم همه رو سیو کرده بودم گوشی میبردم مدرسه ب دوسام تو مدرسه نشون میدادم
ی شب پیام دادم بهش ک سلام فرداش جواب داد شما
گفتم سلام
اونم گف منم گفتم شما? گفتم بیخیال گف باشه کاری نداری من کلی کار دارم وقتمو نگیر گفتم عجب نفهمی هسی میخام باهم اشناشیم اسمت چیه گف مشخصه بچه ایا این چ سوالایی برو من کار دارم دیگم جوابمو نداد
دقیقا دوماه میگذشت از وقتی دیدمش تو رویاهام باهاش بودم فک نمیکردم یهو اینجوری پس بزنه منو
ی طرفه بود کاملا دیگه اون منو نمیشناخت من باهاش زندگی کردم
حالا امین و ایمان از همون دوران دبیرستان ک باهم بودن از سایز شورت همم خبر داشتن تا اینکه موقه کنکور از هم جدا میشن چون هرکدوم تو دانشکده مختلف میوفتن ی دوسالی همو گم میکنن بعد پیدا میکنن بعد اینا هنوزم بعد اینکه همو پیدا کردن مثه قبل بودن باهم انقد ک همه چیو بهم میگن هرچی بشه ایمانم رفته بود ب داداشم گفته بود یکی بهم پیام داده نمیدونم کیه دیگه داداشم پیامو دیده شمارمم دیده گفته این شماره حسنا ک شماره تورو از کجا پیدا کرده ?
ایمانم میگه عه من نمیدونسم
خواهرتو چیجوری منو میشناسه امین گف خو دیدت دیگه
ایمان گفته کجا
امینم گفته اون دختره ک هی سربسرت میزاش حسنا س
اونجاایمان میفهمه من کیم ب امین میگه باشه داداش اذیتش نکنیا بچس کنجکاوی کرده منم بروش نمیارم
1402/04/30 11:59