The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستان فاطیما

306 عضو

سلام امروز آخرین پنجشنبه سال عید رفتگان هست خیلی چشم انتظارن ک بریم دیدنشون من دارم حلوا برنجی درست میکنم آماده شد عکس میگیرم میزارم امروز میریم بهشت اباد ببریم اونجا

1402/12/24 13:10

خانما نیم ساعت پیش با یکی از دختر عموهام صحبت کردم گفتن عید ک داریم میریم مسافرت توام بیا کلا فردا بیا بمون اینجا گفتم والا هربارم بیام خوابم باشم بیدارم نمیکنین گفت ن امسال زشته نریم باهم چون خانواده سجاد میگن چرا اینو نبردی یا سجاد شاید بگ اونا نبردن بزار خودم شما رو میچرخونم گفتم باز خداروشکر واسه اینم یکبار میایم میگردیم😐

1402/12/24 18:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/01/01 02:28

سلام خانمای عزیز دوست داشتنی امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه تا این لحظه ها خیلی بهتون خوش گذشته باشه

1403/01/04 18:35

ما این چندروز خیلی مهمان داریم خیلی سمت گوشی نمیام

1403/01/04 18:36

بابای فریاد با عموی بزرگش و مادرش اومدن خونه عموم دیشب که ما تصمیم داریم برگردم به زندگی بالای سر زن بچه هام باشم

1403/01/04 18:40

ازونجایی که این آقا خودش زن بچه دیگم داره گفته همه با هم یکجا زندگی می‌کنیم ولی هیچکس قبول نکرد

1403/01/04 18:40

یه نامه آورد ک ما امضا بزنیم ما اومدیم رو جای شما نششتیم ولی حاضر به برگشت زندگی نشدم و هیچ تکلیفی از خرج مخارج این بچه گردنش ندارم درصورتی به اینا خرج میدم که من دوباره باهاش ازدواج کنم هیچکس قبول نکرده

1403/01/04 18:40

عموم اینا گفتن اگ بیاد باید بری دفترخونه امضا بزنی ک ن اذیتش کنی خونه رو بزنه بنامت ن تو خرجی براش کم میزاری من گفتم ن اصلا نمیرم الان سجاد میگ من اومدم الان میخوام کنار هم باشیم چطور عموت اینا به منو خانواده و عموی من ک اومدیم خواستگاری بارها تا جواب بله گرفتیم احترام نذاشتن و اینجور گفتن به امین

1403/01/04 20:15

عموم میگ حالا اون بابای بچت هست بهتر میتونه کنار شما باشه

1403/01/04 20:15

هنوزم اینجا دعوا داریم

1403/01/04 20:16

سجاد بهم گفت تکلیفم روشن کن اگ میخوای بری با اون بهم بگو تا به فامیلم یچیزی بگیم ک بهم خورده عموم گفت اره بهش بگو به همه بگ بهم خورده گفتم رو چ حسابی امین بهتر از اون الان کلا میگن بابای بچه ات برگشته توام کوتاه بیا برو رو زندگیت بشین

1403/01/04 20:25

اصلا نمیتونم تحمل کنم این رفتار ها رو

1403/01/04 20:25

حالاامشبم امین و مادرش رو دعوت کردن تازه فهمیدم گفتم اینجا نمیمونم الانم دارم جم میکنم برم

1403/01/04 20:26

برو خونه خودت

1403/01/04 20:56

اصلا پیش امین برنگرد

1403/01/04 20:57

یخورده بلاهایی ک کرده رو یادت بیار

1403/01/04 20:57

رفتن خونه عموم بزرگه چون عمل کرده همه اونجا رفتن من با یکی از عروسمون نرفتم خیلی مسخره اس اصلا نمیتونم قبول کنم اینا اینقد راحت با این مساله کنار میان

1403/01/04 23:19

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سجاد اینو دیشب داده ولی جواب ندادم هنوز نمیدونم چی بنویسم دیگ تمامش کرده 😔

1403/01/05 09:45

خانما اینقد بارندگی اینروزا زیاد بود ک آب خونم برد 😥 وسایلم پرآب شدن

1403/01/05 16:31

سجاد میگ یکم دیگ عده طلاقت تمام میشه به عموهات یا کسی نگو باهم بریم محضر صیغه کنیم ک نتونن چیزی بگن دیگ شماها نظرتون چیه من تمام کامنتا رو خوندم واقعا خوب گفتین و کاملا شناختین درک کردین حتی الان به عموم گفتم نظرت چیه واقعا امین باید راه بدی گفت پشیمون شده حالا این بابای تنی هست منم دیگ باهاش بحث نکردم گفتم درسته ولی سجاد گفت مخفی بریم صیغه شیم تو عمل انجام شده قرارشون بدیم خودشون دیگ میفهمن امین نباید بیاد

1403/01/05 16:33

من7بهمن نمیدونم 8 بهمن طلاقم ثبت شد خود سجاد میگ خودت بیا وخانواده خودش یه عقد مخفی انجام بدین محضر بعد به همه بگیم و یه مراسم خودمونی بگیریم و اینجوری هم اونا هم امین بفهمن که دیگ همه چی تمام شده ولی گفتم خب هنوز زوده گفت باشه صیغه میکنیم..

یه عده گفتین صیغه نکن فقط عقد درسته خودمم اگه صیغه کنم خیلی بهم حرف میزنن خجالت میکشم بنظرتون چیکار کنم با سجاد واقعی بهش بگم عقد کنیم بره

1403/01/05 16:51

سلام خانما امشب داشتیم افطار میکردیم یهو گوشیم زنگ خوردسجاد بود گفت دم درم به عموت بگو بیاد دم در عموم رفت آوردش داخل رو سفره دیگ افطار کردیم من دیگ رفتم ظرف چیز ها رو شستم و چایی بردم(با خودش نون سنگگ وحلیم و اش اورده بود) دیگ حرفاش به عموم زد گفت فاطی من چندسال دیده بودم ازش خوشم اومد الان نمیخوام منت بزارم اما بارها اومدم محل کارتون صحبت کردیم ک بیام خواستگاری فاطی بچه داره تمام جوانب درنظر گرفتم و با خودم فکر کردم میتونم پدر باشم به همه مسائل فکر کردم با خانوادم بحث داشتیم ن اینکه بگن دختر بدیه گفت بابام منو نشوند روبه روش قرآن باز کرد گفت این خانم بچه یتیم بوده سختی کشیده ازدواج بدی داشته میتونی برای بچه ش پدر خوب باشی برا خودش یه شوهر گفت اگ میتونی قسم بخور ک بریم خواستگاری باهات اگ ن ک ما رو مسخره خودت نکن گفت نمیخواستم این چیزا رو بگم ک بدونین چون این شرط شروطا بین خانوادم بوده گفت مادرم گفت اگ این دختر نماز میخونه با خداست بریم براش من حرفی ندارم منم با تمام شرایط فاطی بچه اش کنار اومدم ومیام اما چرا الان ک خانوادم اومدن نشستن خونتون چرا الان به امین گفتین بیاد خونتون

1403/01/06 01:30

زن عموم گفت ما به امین نگفتیم ک حتما باید فاطی باهات ازدواج کنه ماهم دلخوشی از این اقا نداریم بهمون احترام نذاشته هیچوقت حتی مادرش نگفت یکبار این دختر چیکار میکنه با اینکه ماها براشون کم نذاشتیم اما میگن چون بابای فریاد هست شاید برا اون پدر باشه ک دیگ سجاد خیلی صحبت کرد باهاشون گفت فاطی شاید با جزئیات نگفته نمیدونین ازاین اقا متنفر باشه گفت تاحالا دقت نکردین از چهره این دختر نفهمیدین چقد غم داره از خنده های الکی ک مشخص چقد غم توش هس تا کم حرفیش همه اینا دارن میگن این چی کشیده عموم گفت حرفی ندارم اگ میدونی دیگ ک واقعا خوشبختش میکنی عده طلاقش تمام شد بیا خواستگاری با فامیل بله برون بیاین عقد رسمی شه سجادم گفت من از خدام

1403/01/06 01:34

بعد از ماه رمضان میریم کارای عقدمون میکنیم ازمایش خون و خرید برای عقد

1403/01/06 01:36