ناهار برا بچه ها ماکارونی درست کردم اندازه درست کردم نمیدونستم یکی از خانواده پسر عموم هم بچه هاش ظهر میاره اینجا زن عمو اخریم گفته تو از عمد داری این کار میکنی میگ من فقط عید هم میام اینجا بمونم چرا از بچه هام خورد خورداکشون نمیرسی گفتم خب تو ک نیستی خودت هم گفت اره من میرم خونه خواهرام مگ تو اینجا نیستی چرا احترام نمیزاری خیلی جالبه اینا وقتی نیستن تماس میگیرن میگن چقد دلمون براتو فریاد تنگ شده وقتیم میان اصلا محل نمیدن اون یکی زن عموم رفته خونه پسرش چون زنش باردار کمک حال عروسش باشه خونه رو سپرده بهم این یکی هم میگ من نمیام اینجا موقع خواب میام تو باید حواست به خونه و بچه ها باشه من از صب ک بیدار میشم همش بشور بزار بردار اصلا فریاد بدبخت بغل نمیکنم اونم ک میره با بچه هاشون بازی کنه همش میگن نکن نکن نکن ظهر دیگ عصبانی شدم گفتم من دست به هیچی نمیزنم عموم گفت ساکت باش جلو زن عموت حرف نزن گفتم خب من همش بشور بزار عروسا شون نمیبینم کاری کنن چطور هرکدوم یه بچه گرفتن بغلشون میخوان یکی براشون بزاره حتی لیوان اب هم برنمیدارن از روزمین ظرف غذاها ک میزارن هم همونجور بمونه تا من بردارم واقعا ناراحتی نداره همون عروسا هم روزه نمیگیرن تازه زودتر از ما ک روزه هستیم گرسنه تر هستن اصلا موقع سفره میان زودم میخورن میرن الانم از ناراحتی هیچی لب نزدم فقط یه دونه خرما و یه اب خوردم اصلا از گلوم چیزی نمیره پایین ازبس این چیزا رو میبنم نباید حرفی بزنم چون ناراحت میشن
1403/01/08 20:10