سرگذشت های واقعی

86 عضو

سلام

1402/09/22 19:17

خوب

1402/09/22 19:17

سلام منم اومدم😀

1402/09/22 19:17

منو برد خونه گفت نذار خانوادت شک کنن

1402/09/22 19:17

خوب

1402/09/22 19:18

یه هفته بعد اومد خاستگاریم بعد اونم اصلا بحثشو باز نکرده

1402/09/22 19:18

اصلا نپرسید ک چیشد

1402/09/22 19:18

داستان واقعی قشنگتره،فقط پارت بندی نکنید😂

1402/09/22 19:18

خوب

1402/09/22 19:18

اره

1402/09/22 19:18

خلاصه اون موقع بود ک دلم باهاش صاف شد الانم ک الانه هفت ساله ازدولج کردیم به روم نزده

1402/09/22 19:18

حتی نه ازمایش بکارت منو فرستاذ

1402/09/22 19:18

نه رسم دستمال

1402/09/22 19:18

گفت من تورو واقعا دوس دارم

1402/09/22 19:18

الاهی خوشبخت باشی همیشه

1402/09/22 19:19

واقعا دوست داره

1402/09/22 19:19

ایشالا با اینکه الان ابمون تو یه جوب نمیره ولی این یه کارش هیچ وقت از یادم نمیره

1402/09/22 19:19

خدا واسش خوش بخاد کم کسی این کارو میکنه

1402/09/22 19:20

اره واقعا

1402/09/22 19:20

بخدا همه جوره باهاش کناربیا

1402/09/22 19:20

دعواها رو هم بزارچاشنی زندگیت

1402/09/22 19:21

زندگیه منم تو تاپیک ها بخونین

1402/09/22 19:21

خدایی ولی زندگیا همشون یه جور ماجران

1402/09/22 19:22

سحر تو تعریف کن

1402/09/22 19:22

اونجا نوشتی؟

1402/09/22 19:22