#کابوسجذابعشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_1
آرمین راسخ؟!
توی حیاط ما چی میخواست؟
با دیدنم ابرویی بالا انداخت
_ اون سروصدا هات برای جلب توجه من بود تا بیام پشت در ح*موم و این ش*کلی ببینمت؟
مات و مبهوت سرجا خشک شده بودم بدون اینکه حواسم باشه شال نازکی که دور خودم پیچیده بودم از دستم رها شده و اینجوری جلوی دوست صمیمی داداشم ایستادم و به استایل دست در جیب مغرورش با اون پوزخند کج همیشگی کنج لبش زل زدم!
لپتاپش توی دستش بود و چشمای وحشی و مشکی رنگش با غرور از بالا تا پایین ب من نگا میکرد و رصد میکرد
مگه همه از خونه بیرون نرفته بودن، پس این پسره اینجا چی میخواست؟
حتی مهیار هم خونه نبود و من با خیال اینکه کسی خونه نیست این شکلی از حمام بیرون زده بودم!
توی ثانیه ای ناگهان تمام عصب های مغزم به کار افتاد، چندبار محکم پلک زدم و تازه به خودم اومدم و وح*شت زده گفتممم
_ تو... توی ع*وضی خونه ی ما چی میخوای؟
ابروهاش درهم گره خورد قدمی به طرفم اومد جوری که انگار کفر گفته باشم
منم سریع ب طرف ح*موم رفتم
ضربه ای به در زد که از ترس به عقب پرت شدم
صدای جدی از پشت در حمام ترسم رو دوبرابر کرد
_ هی دختره حواست باشه چی زر زر میکنی!
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
1403/06/26 21:43