#کابوسجذابعشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_22
" مدیا "
فکر نمیکردم تا این حد سرسخت و غیرقابل نفوذ باشه
دوباره شروع به دست و پا زدن کردم. به خوبی فهمیده بودم این مرد رو نمیشد تهدید کرد
باید هرجور شده از اون اتاقک بیرون میرفتم، حتی اگه لازم بود التماسش میکردم
_ تو رو خدا ولم کن تو که مردم این محله رو میشناسی میدونی چقدر دنبال شایعه پراکنی هستن
با گریه ادامه دادم
_ اگه من رو ببینن که از اتاقک تو درمیام همه جا پخش میکنن. بخدا مهیار و بابام زنده به گورم میکنن
لبخند کجی روی لبش نشست، انگار از اینکه من التماسش کنم لذت میبرد
_ یه پسر 28 ساله چه کاری با یه دخترکوچولوی 18ساله میتونه داشته باشه؟!
ابروهاش رو گره زد و محکمتر غرید
_ جز اینه که دختربچه خواسته خودش رو به پسره نزدیک کنه
لعنت به من! لعنت به روزایی که منتظر بودم این مرد سنگی نیم نگاهی بهم بندازه
حتی توی این شرایط مشامم تیز شده بود تا بوی عطرش رو به جون بخره
کاش کور میشدم و میتونستم جلوی چشمای لعنتیم رو بگیرم ک رو رصد نمیکرد
به سختی مسیر نگاهم رو تغییر دادم تا بتونم محکم حرف بزنم اما صدام داد میزد که ترسیدم
_ ولم کن من زمین بخورم تو نمیتونی پرواز کنی. مطمئن باش خودت هم پایین کشیده میشی
کمی عقب رفت،از فرصت استفاده کردم و به طرف در دویدم
از پشت بازوم رو گرفت و محکم کشید
دستای پر زورش من رو در بر گرفت جوری که نمیتونستم نفس بکشم
بلندم کرد و پشتم رو به دیوار کوبید
_ مصمم شدم بهت ثابت کنم حرفهای پشت سرم درسته
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
1403/06/28 15:41