خیلی دوسش داشتم مخصوصا که خواهر نداشتم
از بچگی بخدا پیشم عروسی هم کردم هر وقت رفتم خونه بابام اومدع پیشم
تصویر اخرین خندش تو ذهنمه که جلوم نشسته بود لینا بغلش میگفت نبینم بزرگ شی بهم نگی خاله
یه دختر عمه داره بچه اون بهش میگفت هستی .میگفت لینا باید بهم خاله بگه
1402/11/20 01:38