The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

ریحانه

36 عضو

بلاگ ساخته شد.

سلام بچه ها من اسمم ریحانه اس متولد 1378/2/31تک فرزندم وبابام چون زن اولش بچه دارنمیشده مامانموگرفته

1403/02/09 22:01

وحقیقتش همه کارهای خونه با زن بابام بود مثلا لباس شستن یاغذادرست کردن و...

1403/02/09 22:02

وزن بابام ومامانم تویه خونه زندگی میکنن

1403/02/09 22:03

منم تادیپلم حسابداری خوندم

1403/02/09 22:03

خوب داشتم میگفتم بامامانم پریدن بهم ک دخترت میره توگوشی ومامانمم گفت این بهانست مردک بیکارباشه میپره به زنش خلاصه دعواشون شد بعد مادرشوهرم سریع اومد بالا و بامامانم جروبحثشون شد وبابام اومدگفتم میگن به خونه زندگی نمیرسه وتوگوشی وتازه اینقد پروبودن میگفتن گوشیشو بگیر

1403/02/09 22:11

بعد مادرشوهرم به مامانم گفت خوب تااینجابودی بچه رویهوحموم میبردی ک مامانم گفت ترسیدیم اب تموم بشه

1403/02/09 22:12

اینموبگم من توروستام واینجایهومیبینی بهومدت یه سال اب دوسه روز درمیون بازمیشه یهو ک اب خوب بشه دوروزی یکباربعدم یه روز درمیون یاهر روز بازمیشه بعد ما ازتانکر استفاده میکردیم نگو اب تموم شده بود😐😐😐

1403/02/09 22:13

ومادرشوهرم برگشت به بابام گفت دخترتوببر ومنم نرفتم

1403/02/09 22:13

خلاصه خانوادم رفتن ودعواهم تموم شد بعد فرداش ک شد دیدم مادرشوهرم باشوهرم دعوا میکنه اره اب تموم شده توعرضه نداری زنت ازخونه بیرونت میکنه و......منم هیچی نگفتم بعد شب داشتیم شام میخوردیم دیدم میگه مامانم میگه باید ابتونوجداکنید وبازدعوامون شد وگفتم من میزارم میرم مشکل ازمنه بعد مامانش اومدبالا به شوهرم گفت من پسری به اسم توندارم ومادرزنت اینطوری کرده و درصورتی ک مامان من هیچی نگفت ولی شوهرم حقو بهوخانوادش داد

1403/02/09 22:15

بعدمنم گفتم مشکل تومنم من میرم ومیخواستم زنگ بزنم بابام بیادببرم ک مادرشوهرم اومدگوشیو ازم بگیره جلوشوگرفتم وبه شوهرم گفتم ببرش عقب ک شوهرم زدتودهنم بعد دیدم پدرشوهرم اومد وشیشه درمونوشکست وخداچقدبه بچم رحم کرد بچه زیردر بود وشروع کردفحش دادن به من ویه سیلی زدتوصورتم

1403/02/09 22:17

منم زنگ زدم بابام واوناهم زنگ زدن شورا اومد

1403/02/09 22:17

شورا میشه برادرشوهر خواهرشوهرم

1403/02/09 22:17

بعد اومد وایناشروع کردن ک اره بایدطلاق بگیره ک من گفتم شمامیگید چیکارکنه ک گفتن اره مابزرگترشیم ومادرشوهرم به شوهرم گفت بابات برات زن میگیره

1403/02/09 22:18

بعدمیگفت بچشو خودش حموم نمیبره درصورتی ک نمیزاشتن ببرم میگفتن ببری میندازی

1403/02/09 22:18

البتهودیگ دوسه بار برده بودمش بعد نمیدونم سینی کاهومیزاشته جلوش میخورده و دخترنبوده مامیخواستیم طلاقش بدیم

1403/02/09 22:19

وبعدشورا رفت وایناهم شوهرمو برداشتن بردن پایین تا بابام بیاد

1403/02/09 22:19

بعد بابام ک اومد نشستن حرف زدن وبابام گفت من دخترمو میبرم یخورده ک اروم شدن بعد 10روزمیارم

1403/02/09 22:20

ایناگفتن بچه رونمیدیم ک من قاطی کردم به مادرشوهرم گفتم مگه توبچه روزاییدی وازخونه زدم بیرون

1403/02/09 22:20

بعد بابامم گفت ندین من دخترمومیبرم

1403/02/09 22:21

خلاصه ساعت 11یا12شب بود راهی خونه بابام شدم شوهرم حتی نیومد یه خداحافظی بکنه

1403/02/09 22:22

رفتم وتاسه روز شوهرم زنگ نزد بعدزنگ زد بجه روببینم واینا منم زنگ زدم دید وزنگ زدنا شروع شد ومیخواست بیاد دنبالمون ک بابام گفت بعدعاشورا تاسوعا بعد عاشورا تاسوعا زنگ زد بعدبابام گفت امروزم بمونه گوشی روقطع کرد وبعدزنگ زد اگ نمیای بچه روبیار ک من گفتم خودت بیادنبالمون

1403/02/09 22:23

خلاصه اومد وبرگشتیم

1403/02/09 22:23

15روز باخانوادش قهر بودم ک بعدبرداشتیمون داد

1403/02/09 22:23

ولی وقتی اومدم گیرداده بودن ک بچه روپاییزازشیربگیر

1403/02/09 22:24