#پارت_28
اخ که وقتی تخت خواب بزرگ سفیدمو دیدم دیگه سر از پا برای خوابیدن نمیشناختم اما بیرون اوردن لباس عروسم، باز کردن موهام و پاک کردن آرایشم یه کم وقت میگرفت بعد از انجام همه کارام البته با کمک فرهاد دیگه آماده خوابیدن شدیم ساعت نزدیک به سه نصف شب بود خمیازه بلند بالایی کشیدمو با گفتن شب بخیر پشت به فرهاد خوابیدم طولی نکشید که دستای مردونه فرهاد دورم حلقه شد و منو تو آغوش کشید و باز هم نجوا های عاشقانه در گوشم زمزمه کرد و....
چشیدن تجربه ای دیگر در کنار فرهاد بهترین حس دنیا بود و آغاز زندگی مشترک و دنیای زنانگی با او بهترین تقدیر...
روز های متاهلی یکی پس از دیگری میگذشت هر روز به امید یک روز زیبای دیگه از خواب بیدار میشدم صبحونه آماده میکردم و بعد از خوردن با فرهاد راهی مدرسه میشدم، به راننده سرویسم گفتم دیگه لازم نیست بیاد دنبالم آخه دوست داشتم صبحا با فرهاد برم و ظهرها با اتوبوس برمیگشتم اگه چیزی هم لازم داشتم توی راه میخریدم
هوا هم خوب شده بود و چیزی تا امتحانات آخر ترمم نمونده بود
پنج شنبها که تعطیل بودم به خونه میرسیدم، مشغول درست کردن ناهار میشدم، تو اینترنت دنبال کیک و دسرای خوشمزه میگشتم و درست میکردم و در آخر خودم رو برای استقبال از فرهاد آماده میکردم، فرهادی که مردونه پای زندگیش ایستاده بود و برای روزی حلال زحمت میکشید و سعی میکرد برام همسر خوبی باشه بعضأ میدیدم وقتی از سرکار میاد توی خودشه و برای اینکه ناراحت نشم الکی لبخند میزنه اما معلومه فکرش مشغوله نمیدونم حسابداریه یه شرکت معمولی اینهمه مشغله ی ذهنی داره!؟ چند باری قایکمی دیدم موقع نماز عین یه انسان گناهکار از خدا طلب بخشش میکنه و همون جمله همیشگیشو میگه خدایا خودت یجوری درستش کن، خدایا ختم بخیرش کنه شر نشه برام و...
جلو تلوزیون نشسته بودم و داشتم برای فرهاد میوه پوست میکندم و فیلم میدیدم که فرهاد اومد کنارم نشست
+قبول باشه
فرهاد: ممنون قبول حق
+فرهاد یه سوال بپرسم
یه برش سیب گذاشت دهنشو گفت: بپرس
+میشه بدونم چیه که این قدر آزارت میده؟ اگه چیزی هست بگو شاید من بتونم کمکت کنم
لبخندی زد و گونمو گرفتو کشید و گفت: آخه تو از حسابداریه یه شرکت بزرگ چی سر در میاری، هر روز باید بشینی کلی عدد و ارقام و جمع و ضربو منها کنی آخرشم اگه صورت حساب درست درنیاد صاحب کار تو رو مقصر میدونه و دوبار از اول و.... هزار حرف و کار و مشکل دیگه، کارم سخته نجوا جان ببخش اگه بعضی وقتا بهت کم توجه میشم یه وقتایی واقعا ذهنم درگیر مسئلهای شرکت میشه، چیزی نیست تو غصه نخور فقط همیشه بعد از نمازت برام دعا کن
1403/02/17 11:22