بعد جشن ک تموم شد ما هنوز خونه خالم بودیم ک رامین اومد تو منم بلافاصله رفتم دسشویی ک منو ندید ولی من اونو دیدم ن به خودش رسیده بود ن چیزی انگار از جنگ اومده بود پکر، بی حوصله،شلخته، برعکس همیشه...ب مامانم گفت دنیز کجاس نمیاد بریم ؟😐😶مامانم گف والا خودتون میدونید ببین میره بره نمیره نره ...من ندیدم ولی مامانم میگف خیلی متتظرت موند نشست و نشست ک بیای باهات حرف بزنه ولی نیومدی پاشد با مادرش رفت تو حیاطم ب اونیکی خالم گفته بود دیگه ما میریم اونم بره دیگه دنبالش نمیرم شماهم نرید هرجور رفته خودشم برمیگرده
1403/07/19 14:20