گروه چت داستان

76 عضو

هر 50 ....1 میشه سود
تقریبا

1403/10/07 10:53

این خودش میمالونه انگشت می‌کنه
اون اونور کلاهک رو میمالونه و جق میزنه

1403/10/07 12:30

بابا همه ک مثل شما فکر نمیکنن

1403/10/07 12:36

ای بابا اشتو فانتزیه خواهر

1403/10/07 12:37

امان از دست تو،گروه رو سسکی کردی

1403/10/07 12:46

مرکز ناباروری رفته بود گفت چه دم ودستگاهی داشت،همه چی مجهز وفراعم بود هنوز میشد زنت هم بیاد

1403/10/07 12:49

برو منم برم یه کارام برسم که کلی کار ریخته سرم

1403/10/07 13:29

جمعه ها که پارادیس جون پارت نمیزاره

1403/10/07 14:13

توروخدا منم مادربودم دعام پشت پناه زندگیتون

1403/10/07 14:29

میگن جونی شوهرداری نکردن کاری

1403/10/07 15:13

واقعیمووووون😂صاحب شد بچرو

1403/10/07 19:31

تا من موافق باشم باهاش اخلاق هم داره

1403/10/07 19:51

من انگشتش هم می کنم ی بار دعوا شد عجیب😂😂😂

1403/10/07 19:53

شوهر بدبخت ک پاره س

1403/10/07 20:07

از صبح تا شب که با بچه ها بودیم
در حد بوس و لیس و دست و اینا میکردیم خوب تشنه شده بودیم
شب هر سه تاشون خوابوندیم دیگه رفتیم با همسر آب بازی تا پنج صبح
یعنی اومدیم دگه نای نداشتم 😂😂😂😂😂😂
صندلی محرکه ای هم گذاشته بودن کنار استخر عین هو تخت بود
دگه خلاصه که خیلی چسبید😂😂😂

1403/10/07 20:09

شستم
میوه هم انار گذاشتم جلوشون دارن میخورن و تلویزیون میبینن😁

1403/10/07 20:24

شصت برگ
سیمی میخوام حتما

1403/10/07 20:30

سی دارم میخوام از الا شرو کنم ب نوشتن

1403/10/07 20:32

میدونم بدون ما سخته

1403/10/07 21:42

نه خب اینا همون قدیمین عادت دارن حموم میرن طولانی بمونن
البته مامان بزرگ من 56سالشه ها😂

1403/10/07 21:53

برا خودم دیدم
و نمیدونیتم چیه هی فشار میدادم بجیشم

1403/10/07 22:04

حرف حق 😂😂😂
من شکمم ببینی عین پیرزالای هفتاد سالست چروکیده و زشت😂

1403/10/08 10:02

دگه تا وقت کارام کردن و بردن منو بخش زایمان
من هیچ دردی نداشتم با ضربان قلب بالای بچه بستری شدم
یک قرص گذاشتن زیرزبونم
یکی تو رحمم
بعد شروع کردم به راه رفتن و قر کمر توی بخش
از این سر تا اون سر
ساعت دوازده ظهر دیگه دردام شروع شد
پرستاره معاینم کرد گفت نه امشب هستی همینجا حالا حالا ها کار داری دختر
منم بغض و ناراحت
توپ آورد برام نشستم روش و بپر بپر میکردم
ساعت دونیم بعدازظهر کیسه آبم ترکید
گفت نترس برو روی تخت
معاینه کنم
معاینه کرد گفت تازه شدی چهارسانت بیا پایین ورزش کن
پرستاره رفت
پاشدم نشستم دیدم بهم فشار اومد
فهمیدم که بچست
گفتم پرستارررررررررر
فشار بعد سر بچه رو حس کردم
دوباره داد زدم
خدمه اومد گفت چیه
یک دفعه ای وسط پام دید گفت بدویین زایمان کرد این که
پرستاره اومد گفت نننننننه تو که همین الان چهارسانت بودی تازه
دیگه به تخت زایمان و اینا هیچ جا نرسیدم
هم پام باز کرد یک زور زدم بچه رو برداشت 😂😂😂😂😂😂

1403/10/08 14:51

بعدش پرستاره اومد جام گفت این چه مدل زاییدنه
گفتم چه میدونم خواهر
گفت مامانت اومد گفت توروخدا مواظبش باشین این خوش زایمانه زود میزاد بچه قبلش رو توی راهرو زایمان کرده
ولی فکر نمی‌کردم تا این حد راحت باشی دیگه 😂😂😂😂

1403/10/08 14:53

من که هم پسرش رو دارم هم دخترش
هیچ فرقی نمی‌کردن

1403/10/08 15:14