گروه چت داستان

109 عضو

من شوهرم نیست کلا اونجام 😎

1403/10/06 18:24

عه
چه خوب که وایمیستی اونجا

1403/10/06 18:25

چرا خونه مامانت نمیری

1403/10/06 18:25

بچه ها من همش ضعف میکنم معدم یه جوری میشه 😥😥😥😥

1403/10/06 18:25

آره همسایه هستیم ی کوچه س متری بین مونه

1403/10/06 18:25

طبیعیه
چیز شیرین بخور

1403/10/06 18:26

چه خووووووب
شوهرت کجاست

1403/10/06 18:26

شوهرخان نیومده دیشب تاحالامنم گف بروخونه مامانت تنهانباشی تابیام حالاامشب میادمیرم خونه وبازم کارای روزمره🙆🛀

1403/10/06 18:26

تهران

1403/10/06 18:26

خوبه یک استراحتی کردی

1403/10/06 18:26

میرم دو ی شب می مونم میام

1403/10/06 18:26

یه چای شیرین خوردم از صبح اینجوریم اصلا خوب نمیشه
کی این چند ماه میگذره خدایا😥😥😥

1403/10/06 18:26

خودت کجایی

1403/10/06 18:26

شهرکرد

1403/10/06 18:27

هنوز اول راهی عزیزم 😁

1403/10/06 18:27

😥😥

1403/10/06 18:27

پدر شوهرم هم کویت هستش برادر شوهرم هم کارمنده مواظب ماست

1403/10/06 18:27

😎😂

1403/10/06 18:27

تو و شوهرت از هم دور هم هستین و بینتون فاصلست😖

1403/10/06 18:27

😂😂😂😂

1403/10/06 18:28

دیگه چ کنیم

1403/10/06 18:28

💔

1403/10/06 18:28

خونه نیست

1403/10/06 18:28

شوهرت کجاست

1403/10/06 18:28

جدی میگم
شما که باید وقتی بهم میرسین عین این تازه عقد کرده ها باشین له له بزنین برای هم

1403/10/06 18:28