گروه چت داستان

109 عضو

دقیقن شوهرم همیشه یکی رو میگفت این خرابیه از طرز صحبت کردنش من میگفتم این چادر میبپوشه نماز میخونه بعد شوهرم قصابه گوشت برده بود نصف پولو داده بود شوهرم پیام داد بی زحمت باقی پولم بریزین حسابم بعد برگشته بود نمیشه جور دیگه ای حساب کنین

1403/10/07 20:22

😶😶😶

1403/10/07 20:23

خاک بر سر

1403/10/07 20:23

ما هم داشتیم از اتفاقا 😫

1403/10/07 20:23

عجب بچه تخصی اون بوده😂😂

1403/10/07 20:23

رفتی شستی یا نشستی

1403/10/07 20:23

مرده خودش رو توی حیاطش دار زد 😓

1403/10/07 20:23

چرا

1403/10/07 20:24

زنش رو با برادرش گرفت تو خونه😓

1403/10/07 20:24

بعد خودش رو دار زدش

1403/10/07 20:24

نووش

1403/10/07 20:24

یا ابلفض مثل ساسان و حمیرا

1403/10/07 20:24

الهی

1403/10/07 20:25

😆😆😆

1403/10/07 20:25

وای
حالا من ده سالم اینا بود ی همسایه داشتیم دوتا دختر داشتن بزرگ 20ساله اینا مامانه معلم بود دوس پسر داشت
با دخترا و دوست پسره باباهرو کشتن تو حیاط دفن کردن خونرو فروختن رفتن صاحب خونه جدید اومد خونرو حیاطو موزائیک کنه بوی جسد درومد جسدو دراوردن وااای کل کوچه مامور بود

1403/10/07 20:25

واااای چ احمقی بوده

1403/10/07 20:25

ها 😂😂😂

1403/10/07 20:25

یا خدا اینا دیگه کین

1403/10/07 20:25

پنجره ما ب حیاط اونا دید داشت هنوز لحظه ای ک جسدو از حیاط دراوردن یادمه

1403/10/07 20:26

خیلی بد بود خییییلی

1403/10/07 20:26

شرط میبندم همشو بدو بدو کردی برسی ب ما😂😂😂

1403/10/07 20:26

دختراش با زنش دفن کرد؟؟

1403/10/07 20:27

واای بعد چن وقت دراوردن

1403/10/07 20:27

با دوست پسرش

1403/10/07 20:27

چیزی ام مونده بود ازش؟

1403/10/07 20:27