گروه چت داستان

109 عضو

ساعت سه مهمونام رفتن
خونه ای که صبح دسته گل شده بود ترکیده بود 😟
سریع چسبیدم به خونه و همه چیز رو تمیز کردم
ساعت پنج هم همسر اومد
دیگه تا الان نشسته بودم سر درس و مشق بچه ها و عصرونه خوردیم
حالا لَش کردم رااااااااحت

1403/10/10 17:55

فقط موندش پسرم علوم بخونه
که بعد ازش بپرسم

1403/10/10 17:56

جوووووون
برم بخونم پس 😋

1403/10/10 17:56

وااای منم تا الان اشپزخونه رو میسابیدم .سنگ اپنارو واکتس زدم تمیز شد.الان تازه تموش شدم جاتون خالی داریم چااای مینوشیم

1403/10/10 17:58

اوخ چقدم داغه

1403/10/10 17:58

چی بزارم

1403/10/10 17:59

سلام

1403/10/10 17:59

سلام

1403/10/10 17:59

جدیدی؟

1403/10/10 17:59

یس

1403/10/10 17:59

😉

1403/10/10 17:59

همونه پ

1403/10/10 17:59

چرا

1403/10/10 18:00

خخخ

1403/10/10 18:00

حالا دارید

1403/10/10 18:00

😂

1403/10/10 18:00

😂

1403/10/10 18:00

خوبی

1403/10/10 18:00

چیکار مکنی

1403/10/10 18:00

تا کجای ساغرو خوندی

1403/10/10 18:00

قربونت

1403/10/10 18:00

حوصلم سر رفته

1403/10/10 18:00

چای میخوریم

1403/10/10 18:00

چایی بریز

1403/10/10 18:00

چی

1403/10/10 18:00