مادران مرداد ۹۸

44 عضو

فقط دیشب با ماشین رفتیم سمت محل کارشوهرم یه دوری زدیم برگشتیم اونجا غلغله بودا?

1399/06/09 18:48

بچم این ماه اصلا حالش خوب نبودتازه خوب شده

1399/06/09 21:59

پاسخ به

نه هنراتونو به خانواده شوهر نشون بدین نه خریداتونو نه خوشیاتونو ادم سرش تو لاک خودش باشه اسوده تره ا...

ما که تا میخوان بیان خونمون باید هرچی چیز نو خریدیم تو 7 تا سوراخ قایم کنیم?اخه بفهمن چیزی خریدیم میترکن
بعد یه چندماه بعد درش میاریم اونم شوهرم میگه مامان کوثر برامون اورده ?اخه بهمن چیزی میحریم میگن ببین چه خرج کوثر میکنه?زن گرفته اسیر ک نگرفته بابا

1399/06/09 22:06

پاسخ به

واقعععا سخته اونا که باردارن تو رو خدا چطور مدیریت میکنن دوتا بچه رو بیاین بگید?

ارهههه واقعا الان همین جاریم علاوه به اون پسرش یه بچه 4 ماهه داره که دیگه کلافس از دست پسرش از صبح تا ظهر میفرستش خونه مامانش ظهرم که میاد باباش نگهش میداره چون بچه رو اذیت میکنه

1399/06/10 02:24

پاسخ به

حدیث یه لحظه اومدم تو اشپز خونه رفتم تو پذیرایی دیدم مبلا رو جا به جا کردن?اصلا شاخ در اوردم گفتم ک...

کوثر شما مثلا رفتید تفریح و مهمونی یا جنگ جهانی سوم؟؟؟؟?

1399/06/10 12:24

پاسخ به

ای نور هم داره واسه تولدش گرفتم منم میترسم گم شه نمیندازم گردنش

عه بالاخره برا تولدش طلا گرفتی؟؟
مبارکه?

1399/06/10 22:38

بعد 2سال خاله شوهرم اومد خونمون شام
پیرزنه هان
از جاش نمیتونه پاشه تمام کاراشو خدمتکار میکنه یا دخترش
بعد که شام تموم شد سفره رو جمع کردیم یهو برگشت گفت نوشین خاله جارو نپتون داری جارو بکشم زیر سفره رو منم گفتم بله خاله ??? دو تا دارم دو مدله کدومو بدم؟؟

اصنم نگفتم نه خاله زشته این چه حرفیه فلان???
پیش خودم گفتم حالا که انقد میخواد زحمت بکشه بذار دو دستی تقدیمش کنم?????
تو فامیل به فتنه فسادچی معروفه ها??

1399/06/11 02:04

پاسخ به

خب از صبح تا شب که سرکاره بیچاره

آره ولی خیلی وابستگی داره به من?
منم کلا بدم میاد کسی همش بهم بچسبه?
گاهی اوقات دوست دارم با دوستام و فامیلا وقت بگذرونمو کمتر درگیر شوهر و بچه و زندگی باشم?
اونم بره با دوستاش وقت بگذرونه و یه کم از مسئولیتاش کم شه و به فکر خوش گذرونی باشه?

1399/06/11 12:08

پاسخ به

برا من گوسفند و تو شهرستان کشتن ??دیگ علتش معلومه حالا گوشتشو چیکار باید کنن پخش میکنن یا خودشون م...

معمولا خودشون میخورن
واسه ما دم درخونه خودمون کشتن
نصف گوشتشم به خودمون دادن

1399/06/11 13:16

پاسخ به

واا، امان از زن شیطون ?تو بهش گفتی ببر یا خودش؟؟

نه به خدا قسم اگه من یه کلمه گفته باشم
من حتی ندیدم توی اون جعبه طلا چی هست اصلا?
همین که مادرشوهرم اینا رفتن سعید درجا از روی اپن برداشت جعبه رو همین که درشو واکرد دید چیه بعدش گذاشت توی جیبشو رفت خونه مامانش اینا
یعنی این اتفاق کلا 20 ثانیه طول کشید من اصلا نفهمیدم چی شد!?
بعد 5 دقیقه هم برگشت خونه با یه قیافه داغون و عصبانی
منم هیچی ازش نپرسیدم اصلا چون میدونستم عصبانیتشو سر من خالی میکنه?

1399/06/11 16:20

پاسخ به

وای من فک میکردم فقط شوهر خودم اینجوره?

نه بابا مردا همشون حسودن?

1399/06/11 16:13

پاسخ به

بعد سعید یه حس مزخرفیم داره که همش فکر میکنه منو از دست میده یا یکی میاد که منو ازش بگیره یا فکر میک...

شوهر منم همینجوره واقععععا خیلی بده قبلا بدتر بودا الان یکم سر سوزن بهتر شده
مثلا علت اینکه نمیگذاشت بریم جشن داداشم همین بود چون داداش عروس خواستگارم بود
بعد بدبخت زن داره دوتا پسرم داره ها?
بعد این میگفت نباید بریم اخرم رفتیم جون دیاکو 30 دقیقه بودیم و برگشتیم اینقدر من تو راه گریه کردم کا خدا میدونه

1399/06/11 20:35

پاسخ به

حسسسود کی بودن ایناااا ?????? یعنی دمه خواستگارت گرم?????

بابا اون بیشعورم نمیدونم چرا اینکارو کرده?
هر چی فکر میکنم منظورشو نمیفهمم?
انقدم عاشق و دلباخته من بود که نگو
ولی من اصلا خوشم نمیومد ازش
هنوزم خوشم نمیاد
ولی اون مجرده هنوز
از فامیلای دورمونه
دقیقا یک ماه قبل سعید اون اومده بود خواستگاری

1399/06/11 20:49

پاسخ به

پس پسر من کی راه میره?????

دختر من هنوز راه نمیره اونوقت تو چه توقعی داری؟؟؟?

1399/06/12 11:10

بچه ها من چن روزه همش ایستاده نگه میداشتم تشویقش میکردم دیگه علاقه مند شد البته الانم کامل راه نمیره ولی خب تا حدودی میتونه

1399/06/12 11:48

جاریم بعد 9سال عروسیش من که زاییدم همون شب رفته حامله شده 9ماه بعد من زایید???

1399/06/12 17:59

پاسخ به

???آره والا یه بار پریودی به درد خورد

اره از منم ?شوهرم گف بخاطر خونریزیت ی روز دیرتر میریم ینی شدجمعه ?اخه عقب تر نمیشه انداخت اونجا هرروز داره سردتر میشه و شوهرمم ک کلی مشتاقه رفتن_?

1399/06/12 18:02

پاسخ به

عجب فرهنگ مسخره ای?یعنییی هیچکس اونجا مانتو نمی پوشه؟ الان تو با چادر میری ؟ سختت نمیشه؟ شوهرت نمیگ...

نه اصلاااا
میدونی من تا اخر دانشگاه مدرک بگیرم چادری نبودم بعد داییم آخونده ?شیخ الاسلام ایناست بعد میرفتیم خونشون دختر بودم چادر میزدم، خونه مادربزرگم میرفتیم چادر، خونه داییام نه چون با ماشین میرفتیم، حالا دوتا دختردایی بزرگ دارم اونا دیگ دهه هشتادن چادر سر نمیکنن مادربزرگم پیر شده گیر نمیده ب اونا
ب مامانم همش گیر میداد ک دخترت و چادر سر کن، مامان بابام اصلا بهم کار نداشتن. همه جا مانتویی بودم بعد ک مامانم فوت کرد تو مراسم دیگ همش با چادر بودم دیگ ازون ب بعد نتونستم با مانتو بگردم ?مادرشوهرمم ک منو دید و پسند کرد با چادر بودم، البته الان با شوهرم پارک، مسافرت اینا میرم چادر و درمیارم سختمه نمیتونم بچه رو جابجا کنم اونم کار نداره
ولی دهاتشون هرکیم با مانتو ببینن کلی حرف میزنن پشتش

1399/06/12 18:35

رفته بودیم عاشورا تعزیه همسایه مادربزرگم یه خانوم کرمانی مهربونه باهاش دالی موشه بازی میکرد پدرسوخته غش کرده بود از خنده??

1399/06/12 18:20

پاسخ به

ای جانم?خدا مادرتو برات نگهداره انشءلله واقعا که مادرا چقد بیچاره ان?

فداتشم اره بخدا از مادر بیچارهتر هیچ موجودی تو این جهان نیست

1399/06/13 16:02

بارانارو بردم بندی بچم بندبود

1399/06/13 20:43

گف فوت کنم ازگلوش بیادبیرون یا ماساژبدم ک ازطریق مدفوع بیادبیرون گفتم ماساژبده منتظرم مدفوع کنه ک ببینم چی بندبوده

1399/06/13 20:43

واااااقعاااا خیلی گناه دارن بچه ها زبون ندارن بعد ادم نمی فهمه دردشون چیه واقعا سخته
بعد تو این مر یضی هم نمیشه زیاد بردشون دکتر
من بخدا دیشب خودم باز قلبم درد گرفت بخاطر دیاکو نتونستم برم
مردم وضعیت که سفید شده اصلا رعایت نمیکنن ماسک اصلا نمیزنن

1399/06/13 21:51

پاسخ به

من شک ندارم این دوره واکسنا اینجوری بوده چون هیچکس از اطرافیان من سالهاست بچه هاشون نگرفتن این بیمار...

دقیقا همه میگفتن ساده ترین واکسنه

1399/06/14 09:35

واقعامیترسم ازاون

1399/06/14 09:39