38 عضو
گفتم بعد دوهفته حمام خوب رفتم نه اینکه قبلش نمیرفتما میرفتم ولی چون ایستاده بودم سریع درمی اومدم که خسته نشم
1398/05/13 14:31گاهی وقتا دیگه واقعا خیلی خیلی خسته میشم ? مثل الان
دلم میخواد یه جای خلوت پیدا کنم و دل سیری بلند بلند گریه کنم?
اینقد گیج میشم که حتی نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بچه دار بشم
چرا این پروسه داره اینقد دیر و طولانی میگذره?
فکر میکنم هیچکس نمیتونه من و شرایطم رو درک کنه حتی اونایی که خودشون این دوره رو گذروندن
واقعا از بعضی زنها تعجب میکنم گاهی ?
حس میکنم هیچ *** نگرانی های منو درک نمیکنه اینکه اینجا بیمارستان واقعا رسیدگی نمیکنه و یه مشت پرسنل بداخلاق که انگار اگه خوش اخلاق باشن چیزی ازشون کم میشه
آخه یکی نیست بهشون بگه لعنتی ها خوبه خودتون هم زن هستین و روزی توی چنین شرایطی قرار داشتین یا قرار میگیرین چرا اینطوری هستین پس؟؟؟؟
از اینکه همش یه جا دراز کش باشم و شبا ندونم چطور بخوابم تا خوابم ببره یا اینکه از درد خوابم نبره یا اینکه به زور از جام پاشم خسته شدم?
دلم میخواد برم خونه خودم??
دکترم هم که معلوم نیست برنامه ش چیه بهم گفت 22 یا 23 منم که فکر میکردم حتما حداکثر تا 20م سزارین م میکنه وقتی اینو شنیدم نابود شدم?
واسه بقیه تفاوتش دوسه روز ناقابله اما واسه من اندازه یه عمر میگذره واسه من یه دقیقه هم یه دقیقه یه ساعتم یه ساعت
چون اونا که مثل من تو خونه دراز کش نیستن با یه گوشی
از ترس اینکه یه وقت بچه زودتر دنیا نیاد?
فقط خواستم بگم دیگه واقعا بریدم
حس میکنم تنهای تنهام
سلام مامانای گل ??
فردا قراره بستری بشم ان شاالله
این روزا آخری بیشتر دلم میخواد همسرم کنارم باشه ولی دو روزه انگار مثل قبل نیست و سعی میکنه ازم فاصله بگیره اگه امشب نمونه پیشم واقعا دیگه ناراحت میشم چون دیگه آخرین روزه دونفره بودنمون هست و واسه من خیلی مهمه زمان بیشتری کنارم باشه
گرچه الانم ناراحتم ولی خب حتما اونم استرس و نگرانی هایی داره بابت پدر شدنش و من سعی میکنم بذارم تنها باشه تا خودش برگرده سمتم فقط امیدوارم زودتر این اتفاق بیوفته چون واقعا بهش نیاز دارم
از طرفی خوابم خیلی بهم ریخته شده مثلا به زور یه ساعت و نیم دوساعت میخوابم وقتی بیدار میشم دیگه هر کار میکنم خوابم نمیبره شاید استرس زایمان و شرایط جدید رو دارم نمیدونم
امشب هم که فک کنم یکساعت و نیم فقط خوابم برده و الانم صبح شده و من هنوز بیدارم
خیلی گیج و درهم برهمه ذهنم
شاید واسه همسرم هم همینطور باشه که دوست داره مدتی تنها باشه
خب منم این اجازه رو بهش میدم اما وضع بدیه مردا توی این شرایط دوست دارن تنها باشن ک زنها دوست دارن همسرشون کنارشون باشه??
تازه از دیشب انقباض دارم میترسم باز??
1398/05/21 06:25سلام مامانای گل??
دارم میرم بیمارستان واسم دعا کنید لطفا❤?
بعضی وقتا حس میکنم تنها چیزی که اهمیت نداره منم
15 روز از زایمانم میگذره دوست دارم برم خونه خودم نزدیک یک ماه و نیمه که خونه بابام هستم
همه میگن نرو نمیتونی اونجا تو شهر غریب خودت تنها با بچه ولی من فک میکنم همه به فکر بچه هستن هیچکس به من فکر نمیکنم
واقعا خسته شدم?
سلام مامانای گل
از وقتی نی نی اومده دیگه وقت ازاد ندارم
هروقت یکی میگه میخوام بخوابم زورم میگیره که میتونه هر وقت دلش خواست بخوابه?
فک نمیکردم به این درجه از حسادت برسم اونم به چی به خواب مردم ?
دختر منم یعنی مهرسا خانم 5 روز دیگه 5 ماهه میشه
بچه داری هم گرفتاری های خاص خودشو داره ولی خب دیگه بقول همسرم که میگه برای به دست اوردن بعضی چیزا مجبوریم بعضی چیزا رو از دست بدیم برای داشتن یه کوچولوی شیرین مجبوریم خواب راحت و زمان آزاد و غذا خوردن سر فرصت و حمام یه ساعتی و خیلی چیزای دیگه رو از دست بدیم
بعضی وقتا اینقدر خسته م که خودمو در آغوش رختخواب میندازم و میگم آخیش خواب ☺
غافل از اینکه کمتر یکساعت دیگه با صدای گریه یه موجود کوچولو از خواب بیدار میشم و درحالی که هنوز نمیدونم من کی ام و کجام باید بشینم و بچه بغل بگیرم و شیر بدم
بعد یادم میاد که مادر شدم و مسئول تمام عیار یه انسان زنده هستم
سلام مامانای خوشگل مهربون ?❤
1399/01/23 15:54زن ها وقتی مادر میشوند
بیشتر سکوت میکنند
بیشتر کوتاه می آیند
محتاط تر میشوند
خسته تر میشوند
و تنهاتر
بعضی وقتا خیلی حرصم میگیره از اون مادرایی که بهم توصیه میکردن بچه دار بشم فکر میکنم حسودی شون میشد که من و همسرم داریم درست مثل آدم زندگی میکنیم
حالا که بچه دار شدیم نه میدونیم باهم بودن چیه
نه میدونیم باهم حرف زدن چیه
گاهی وقت نمی کنیم حتی بهم نگاه کنیم
نه میدونیم غذا خوردن چیه هول هولی یه چیز درست میکنم بخوریم شکمه پر شه فقط
من که به هیچ بنی بشری هیچوقت توصیه نمیکنم ازدواج کنه یا بچه دار بشه
شاید بعدها نتیجه این همه سختی رو ببنیم که الان خودمونو میبینم با پدرمادرامون زیاد هم به این بعدها نمیشه امید داشت
من تابحال حسرت هیچ چیزی رو نخورده بودم
اما چند وقتیه حسرت یک خواب راحت حسرت یه روز وقت آزاد حسرت یه بیرون رفتن دونفری حسرت درست کردن یه غذای جدید
حسرت یه خونه مرتب
حسرت ذره ای خیال آسوده و حسرت آزادی رو دارم
بعضی وقتا عکسای خوش گذرانی های گذشته رو نگاه میکنم اشکم سرازیر میشه چون دیگه هیچوقت نمیتونم با خیال راحت خوش بگذرونم
1399/02/01 17:44سلام مامانای گل از وقتی نی نی اومده دیگه وقت ازاد ندارم هروقت یکی میگه میخوام بخوابم زورم میگیره که ...
باید خودت رو از دست بدی وقتی مادر شدی خواه ناخواه باید فداکار بشی
1399/02/01 17:46*من
یک
مادرم*
در نهمین ماه فرزندم در ضعیف ترین حالتی هستم که تا کنون درتمام عمرم بوده ام
از روحی و ذهنی خسته هستم نه من دیگر آن دختر پر انرژی و پراز اشتیاقم نه همسرم آن عاشق و دلباخته ی سابق
در حالی که تشنه توجه اطرافیانم هستم همه نگاه ها به سمت فرزند در آغوشم هست خیلی خنده دار است ولی هرجا می رویم همه اول به او سلام میکنند حتی وقتی همسرم از سرکار می آید اگه ما را همزمان ببینید اولین سلام برای دخترش است
گاهی بایک سلام بلند به دیگران میفهمانم که منم هستم
در تنهایی به خودم میگویم قوی باش مثل همیشه قوی باش اما اشکهایم بر قدرتم برتری پیدا میکنند
نمیدانم توصیه های دیگران درمورد نحوه نگهداری بچه کی تمام میشود ولی گاهی دلم میخواهد بگویم توصیه هایتان را برای خودتان نگهدارید همین که با این حجم از فرسودگی روانی هنوز نفس می کشم باید مدال افتخار بگیرم
جسم من دیگر مال خودم نیست ان ظاهر ورزیده و تر و تازه و جوان دیگر وجود ندارد اولین چیز قابل توجه خط زیر شکمم هست و بعد ترک های پوستی روی شکم و باسن و بعد از آن شکم و سینه های شل و آویزان و دردهای مبهم و ناشناخته ای در شکم که از عوارض سزارین هست
کمر درد و گردن درد و درد مچ دست و مچ پا و زانو و کوفتگی بدن که هربار که از رختخواب بلند میشوم انگار از یک ساختمان به پایین افتاده ام
گاهی دلم میخواهد یک کاغذ به پشت خودم بزنم و روی آن بنویسم نیازمند ماساژ دوش آبگرم و خواب کافی
یک زن وقتی مادر میشود به اندازه یک قرن پیر میشود
چون محبت همسرش قطره ای میشود توجه اطرافیان لحظه ای میشود کوه کارها سرازیر میشود و نوزادی که باعث میشود که فراموش کنی وجود داری
گاهی فکر میکنم ما زنها چقد مظلومیم حتی طبیعت به ظلم کرده و من گاهی پشیمان میشوم از اینکه دختری به دنیا آوردم و قرار است همه این رنج ها را تحمل میکند
از تو عذر میخواهم دخترم باور کن من نمی دانستم اینگونه رنجی ور انتظار توست
هر مادری در تاریکی بی سر و صدا گریه کرده است" با موی کثیف خوابیده یا بدون مسواک کردن دندانها... آیا تا به حال فکر کرده ای چه زمانی زندگی قدیمی ات را پس می گیری؟ چای را سرد می خوری حتی بعد از اینکه آنرا گرم کرده ای. امروز دسته جمعی(با بچه?) دستشویی رفتم. با عجله و خیس، از زیر دوش بیرون پریدم چون صدای گریه بچه را شنیدم. همین الان گوشی توی صورتم خورد. بجای ناهار تکه های شکلات خوردم. زمان بیشتری طول می کشد تا به بوی استفراغ بچه عادت کنم. در حالی که فکر می کردم قرار است از خستگی بمیرم، خندیدم از شنیدن صدای آروغ بچه و دیدن شیرین کاری اش وقتی که از سینه ام آویزان بود، یه لحظه از عصبانیت اختیارم رو از دست دادم و فریاد زدم بعدش احساس کردم بدترین مادر دنیا هستم. همین الان انگشتم رو داخل مدفوعش کردم فقط برای اینکه مطمئن بشم پوشکش کثیفه... هیچ اضطرابی برای من بزرگتر از بیدار شدن بچه تازه خوابیده از سر و صدا نیست. می دونی همین الان چشم هام خیره شده به تار عنکبوت روی سقف، گرد و خاک پنهان شده زیر فرش قبل از رسیدن مهمانها برای این که قضاوت نشوم? بعد ها فقط با دیدن اولین عکسهای نوزاد تازه متولد شده می توان اشک ها را پاک کرد و ثابت کرد که زمان خیلی زود می گذرد.
تمام شرایطی که تجربه می کنیم، احساساتی که درک می کنیم، موفقیت ها و شکست روزانه_ فارغ از اینکه مادر خوبی هستیم یا نه_فقط آزمایش های کوچک و بزرگی هستند یا هدیه هایی که در مسیر زندگی دریافت می کنیم آنها به ما کمک می کنند تا تبدیل شویم به بهترین مادری که می توانیم باشیم... ?
برگرفته از پیج ax.idea در اینستاگرام
دیگه مطمئن شدم نه من اون آدم سابقم نه شوهرم
چقد دلم واسه رابطه قبلیمون تنگ شد حسرت میخورم چون میدونم مثل سابق نمی شیم حس میکنم دیگه نمی شناسمش از اون مرد با محبت قبلی خبری نیست
خواهش میکنم به قیمت ترس از بچه دار نشدن زندگیتون رو تباه نکنید بذار وقتی کاملا همدیگه رو شناختین و به ثبات رسیدین بچه دار بشید
میدونم بچه دار نشدن خلا در وجود آدم ایجاد میکنه ولی باور کنید کسی که بچه دار نشده چیزی رو از دست نداده
آوردن یه موجود دیگه توی این دنیا وقتی هیچ نهادی خانواده رو حمایت نمیکنه به چه دردی میخوره وقتی که برای اونایی که میخوان بچه دار بشن مثل قبل ازدواج مشاوره اجباری نذارن به چه درد میخوره بچه بیاریم خودمون با آزمون خطا بفهمیم چطور بزرگش کنیم یه مادر دست تنها و افسرده به چه دردی میخوره وقتی حتی یه جلسه رایگان مشاوره بعد از زایمان واسه زن و مرد وجود نداره وقتی مردا فک میکنم اگه کمک به همسرشون کردن لطف کردن و وظیفه نبوده
با هر تصمیمی ما یکسری چیزها رو بدست میاریم و یکسری چیزها رو از دست میدیم. مادر شدن هم یک تصمیمه که زیباییهای خاص خودش رو داره و میتونه بسیار دلانگیزی باشه. اما همهی تجربه مادر شدن شیرین و آسون نیست و واقعیتهایی داره که اگر از قبل براش آماده نباشین، ممکنه حسابی دلزده و خسته بشین.
شاید در باور جمعی یک مادر نمونه اینطور تعریف میشه:
همیشه عاشقه، همیشه لبخند به لب داره، هیچ وقت از بچهاش عصبانی نمیشه، کلی حمایت از اطرافیان دریافت میکنه، همزمان میتونه چندتا کار متفاوت با هم رو انجام بده، از تمام لحظههای مادری کردن لذت میبره و احساس اشتیاق همیشگی داره، همیشه از خودش راضیه، هیچ وقت احساس گناه نداره و... .
آیا این تصویر یک تصویر واقعی هست؟
بارداری و زایمان در عین تمام لحظات خوبشون، تغییرات اساسی در هویت و زندگی مادر و ارتباطش با دیگران ایجاد میکنه.
یه مارد ممکنه احساس انزوا و تنهایی زیادی رو تجربه کنه، احساس کنه آزادیش رو از دست داده، و دلش بخواد که به زندگی قبل بچهدار شدن برگرده یا حداقل بخشهایی از اون رو دوباره تجربه کنه. تقریبا درباره هر چیزی احساس گناه و کمکاری داشته باشه و فکر کنه به قدر کفایت خوب نیست. فکر کنه بقیه مامان بهتری از اون هستن، چون خودش مدام خسته و کلافه هست و حال و حوصله نق زدنای مدام بچه رو نداره. و در یک کلمه نسبت به تواناییهای والدگری خودش بیاعتماد و دچار شک بشه.
ما باید تلاش کنیم هم خودمون و هم شرایط رو به صورت واقعی ارزیابی کنیم. باید بدونیم که مادر شدن سختیهایی رو به همراه داره. این واقعبینی کمک میکنه که آگاهانه چند قدم جلوتر رو پیشبینی کنیم و انتظاراتمون رو فراتر از واقعیتمون نبینیم. اگر انتظاراتمون با واقعیت فاصله زیادی داشته باشه ممکنه به شدت سرخورده بشیم و حتی احساس نومیدی کنیم و اشتیاق حرکت و ادامه در ما ضعیف بشه.
یه مامان خوب یه آدم بی عیب و نقص نیست. اما آگاهی رو دوست داره و تمام تلاشش رو میکنه که بهترینی که میتونه رو انجام بده. اگر شما نسبت به تواناییهای خودتون واقع بین باشین، در مورد فرزندتون هم میتونین واقع بینانه فکر و عمل کنین.
نویسنده: سمیه مهدیپور
بلاگ ساخته شد
سلام من ب اینجا اومدم تا احساس و حالاتم رو ذخیره کنم که تجربه هم برای خودم هم مادرای دیگه باشه چون میگن زنها فراموشکارن? وقتی بچه به دنیا اومد یادشون میره چقد سختی کشیدن زود یکی دیگه هم میخوان ? به خاطر همین اینا رو می نویسم که یادم باشه?
1402/04/01 00:00امروز 9 هفته و 6 روز م هست این ماه سوم خیلی کند پیش میره احتمالا بخاطر سختی های بارداریه که از هفته 6 دیگه شروع شده
تا الان که به نظرم هرچیزی قابل تحمله به جز تهوع که نمی ذاره یه آب خوش از گلوی آدم پایین بره? شب نخوابیدن ها و دسشویی رفتنها که جای خود.
تازه احساس میکنم خیلی حساس و نازک نارنجی شدم یه فیلم میبینم اشکم در میاد بالا میارم اشکم در میاد زود دلم میسوزه واسه همه
وای اینا دیوانه کننده ست اونم واسه آدمی مثل من که خیلی احساساتم رو کنترل میکردم الان دیگه از دستم خارجه ممکنه هر لحظه گریه کنم?
به نظر من به یه خانم باردار که حالت تهوع دیوونه ش کرده نباید بگن فلان چیز که میلیت میکشه نخور☹ چون آدم فقط همون چیز رو میل داره بخوره بقیه ش حالشو بهم میزنه حالا اگه اون چیز ضرر هم داشته باشه خب که چی!!! چیکارکنم؟? نخورم تا بدنم یخ کنه فشارم بیوفته سرم لازم بشم بهتره یا اینکه بخورم حالم بهتر شه پاشم کارامو کنم؟شما باشین چیکار میکنین ؟? یعنی سرم ضررش کمتر از چیپس و سیب زمینی سرخ شده ست؟
به نظرم یه مادر خودش حواسش به سلامتی بچه ش هست تازه وقتی آدم میلیش ب چیزی هست حتما نیاز بدنشه خب?
امروز 10 هفته و 2 روز ?واسه تهوع م رفتم دکتر اونروز بدجور ترسیدم داشتم ضعف میکردم واسه منی که تا حالا سرم نزدم خیلی ترس داشت که کارم ب بیمارستان بکشه! بالاخره با سیب زمینی سرخ شده خودمو سیر کردم که راهی بیمارستان نشم!
روز بعد رفتم مطب و به دکتر گفتم میشه چیپس بخورم ؟ گفت بخور هرچی دلت کشید فقط تندی و گرمیجات نخور
دکترم هم باحاله خوشم میاد ازش که سخت نمیگیره
گفتم همش چیزای شور میلم میکشه فشارم نره بالا ، فشارم رو گرفت 11 بود گفت خوبه
قرص واسه تهوع بهم داد بعد از سه روز مصرف خداروشکر حالم بهتره ?
بی حالی ها و خواب آلودگی هام کمتر شده و تونستم یکم ب کارای خونه برسم و از خودم راضی بشم ?
***تجربه و نتایج تحقیقات من برای کنترل حالت تهوع***
1. گشنه نماندن : اولین بار که بالا آوردم هفته پیش بود که کلی ترسیدم یه ساعتی بود بیدار بودم و منتظر بودم همسرم بیدار شه باهم صبحانه بخوریم مثلا ت وروز تعطیل بود بیشتر کنار هم باشیم ولی گشنه ماندن همانا و بالا آوردن همانا ??
2.صبحا که بیدار میشین یه بشقاب تهیه کنید که هرچی ممکنه میلتون تو بشقاب بچینید دم دست تون باشه: که میتونه شامل میوه ها و آبنبات های زنجبیلی و پسته و بادام و توت خشک لواشک و بسکوییت و لقمه از صبحانه ای که دوست دارین و... باشه به محض اینکه حس کردین تهوع بهتون دست داد یه تیکه بخورین چون این حالت تهوع از ضعف کردن میاد از اونجایی که یه نی نی تو دلمون هست معلوم نیست کی پا میشه غذاها رو میخوره باید همیشه آماده باشیم بهش غذا برسونیم?
تازه من رفتم دکتر تو این یه ماه یک کیلو کم کرده بود از بس بد غذا شدم?
3.بسکوییت همیشه دم دست تون باشه یک نجات دهنده واقعی هست می تونید از بسکوییت مادر و یا ساقه طلایی استفاده کنید ولی سعی کنید وانیل زیاد مصرف نکنید رو پاکت بسکوییت رو بخونید
4.مجبور نیستین چیزایی که حالتون رو بهم میزنه بخورید مطمئنا اگه دقت کنید چیزایی پیدا میکنید که حالتون رو بد نمیکنه مثلا هی میگن ماهی خوبه یکی نیست بگه بابا من نمیتونم بخورم حالم بد میشه ? منم نخوردم این مدت هیچی هم نمیشه این اعتقاد منه جایی ننوشته ? چون اعتقاد دارم بدن به هرچی نیاز داشته باشه خودش دلش میکشه
5. واسه بعضیها مِن الجمله من خوردن غذاهای دارای سبزی باعث میشه تهوع م بیشتر بشه مثل آش یا قرمه سبزی یا پلو میگو یا حتی سبزی خوردنی ? عاشق تربچه بودم زمانی الان نمیتونم لب بزنم ولی با کاهو جورم شاید شما هم اینطور باشید پس به حرف بدنتون گوش کنید و غذاهای دارای سبزی نخورید
6. مصرف قرص دمیترون که باید با تجویز و دستور پزشک باشه
حالا اگه باز چیزی یادم اومد در ادامه مینویسم??
من خاطراتم رو در زمان بارداری یادداشت میکنه تا تجربه ای برای بقیه هم باشه
38 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد