38 عضو
توی سه هفته اخیر افزایش وزنم بیشتر شده یکم نگران شدم توی سه هفته دوکیلو اضافه کردم اگه بخوام افزایش وزنم رو نسبت به قبل بارداری بگم الان که هفت و نیم ماه دارم 7 کیلو اضافه کردم دکتر گفته مراعات کنم ولی خب گشنه م میشه ☹
خواستم امروز بستنی بخورم?? ولی فعلا قیدشو زدم?
تصمیم گرفتم شیرینی مصنوعی رو خیلی کم کنم بیشتر میوه و خرما بخورم البته من بچه کپلی دوست دارما ولی نمیخوام خودم زیاد کپلی بشم?
از بیسکویت و بستنی که بدجور علامت میدن بیا منو بخور فعلا دست کشیدم امیدوارم بتونم به تلاشم ادامه بدم? البته گاهی شربت میخورم
همش چیزای شیرین تو مغزم رژه میرن شاید یه عاملش پایین بودن فشارم باشه همش 10 روی 6 هست ?
ماه هشتم و نهم
سلام ? ماه هشتم ماه خوبی بود شاید چون دو هفته ش خونه مامان بابام بودم? فکر کنم دلیل زیاد اضافه شدن وزنم هم بخور بخواب در جوار مادر بود?
توی این ماه گاهی یادم میرفت که باردارم شاید چون به وضعیتم عادت کردم?
بعضی روزاش خوب و سرحال بودم و کارامو انجام میدادم ?بعضی روزا هم بی دلیل خسته و بیحال?
فقط یه چیز جدید توی این ماه تلخ شدن دهنم هست و اینکه بدنم جوش زده و انگار روز به روز جاهای جدیدی جوش میزنه صورتم هم جوش میزنه?
از دکتر پرسیدم گفت تلخی دهنت واسه رفلاکس معده س دوز قرص معده م رو بیشتر کرد و جوشها هم که طبق معمول طبیعی و بخاطر هورمونهاست
گفتم عرقم هم بدبو هست گفت اونم طبیعیه?
راستی نمیدونم این دکترا چطور هفته ها رو حساب میکنن همش یه هفته کمتر میگن ولی من هرچی حساب میکنم حس میکنم حساب خودم درست تره?
ماه نهم به نظر سخت ترین ماه میاد شایدم چون اولاشم ولی یه هفته ای هست درست و حسابی نمیتونم بخوابم خصوصا شبا هم دردام زیادتر شده هم فکر و خیالم
بعضی وقتا تا ساعت 3 و 4 این شکلی ام? بعدشم سر هفت بیدارم?
همه هم میگن این ماه آخر رو دل سیر بخواب چون بعدش خبری از خواب راحت نیست ولی الانم خبری از خواب راحت نیست?
اول فکر کردم خودم اینطورم چون اولین تجربه بارداری و زایمانم هس ولی چند نفر گفتن با اینکه بارداری دوم و سوم شون هم بود همینطور بودن. پس این چیزا مربوط به حس مادرانه س نه کم تجربگی
????
سلام ?
ماه آخر بارداری میشه گفت سخت ترین ماه هست و روزاش به سختی میگذره مخصوصا اگه خونه نشین باشید و حوصله تون هم سر بره مثل من?
من قبلا عادت داشتم واسه همه چیز روز شماری میکردم حس خوبی بهم میداد اینکه مثلا به آخر هفته نزدیک میشدم و عشقم رو ببینم اینکه آخرین امتحان کی میرسه و....
امّا?
روزشماری واسه زایمان بیشتر آدم رو کلافه میکنه ? به نظرم باید توی این هفته های آخر آدم یه سرگرمی داشته باشه که بهش بچسبه تا روزاش بگذره فک کنم واسه من سریال دیدن خوب باشه اونم از نوع طنزش ولی متاسفانه در دسترس ندارم ?
واسه منی که ماه آخری اومدم خونه بابام که تویه شهر دیگه س و دور از همسرم هستم هم واسم سخت تر میگذره یه حس وابستگی خاصی به خونه خودم و همسرم دارم احساس راحتی خاصی که جای دیگه نیست دیشب خیلی دلم میخواست توی خونه خودم باشم و کنار همسرم و سکوت باشه ولی تصور اینکه نمیشد اذیتم میکرد چون دیروز واقعا روز سختی داشتم آخریش که باعث شد بغضم بگیره و بزنم زیر گریه رو واستون میگم گرچه شاید یه روزی واسم بی معنی باشه دلیل این ناراحتی ها ولی این روزای آخری خیلی حساس شدم
???????
دیشب نوبت دکتر داشتم مطب دکترم معمولا شلوغه چون تنها متخصص این شهر هست کلی منتظر موندم تا نوبتم شدم این هفته های آخر یه چیز مشکل دیگه هم که داره اینه که هر هفته باید بری مطب چک بشی آدم احساس بیمار بودن بهش دست میده
نوبتم شد و رفتم رو ترازو توی این هفته 2 کیلو اضافه کردم که به نظر دکتر طبیعی نبود البته ناگفته نماند این چند روزه بدجور دارم پرخوری میکنم و دست خودمم نیست نمیدونم چرا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم بازم اومدم پیش مامانم و بخور و بخواب و اضافه وزن و ... ولی این دفعه دیگه دکتر بیخیال نشد و آزمایش دفع پروتئین 24 ساعته واسم نوشت یه سونو هم نوشت که دیگه ان شاالله فک کنم آخرین سونوی بارداریم باشه
خلاصه رفتم ازمایش بدم گفتن یه آزمایش الان میدی یکی هم از فردا صبح شروع میشه تااااا پس فردا که یه دبه دادن گفتن هر وقت رفتی دسشویی توی این می ریزی و آخرسر میاری
حالا من رفتم که آزمایش شب رو بدم میرم توی سرویس بهداشتی اول اینکه در سرویس قفل نداره بعدش منم با مانتو و شلوار توالت فرنگی هم که نمیشه روی هر توالت فرنگی ای نشست پس بیخیالش از معمولی استفاده کردم معمولی هم از این مدلا که شیب داره جای پاهاش نمیدونم آخه این دیگه چه سبک سنگ دسشویی ساختنه مثلا خواستن تنوع بدن به سنگهای دسشویی ایرانی ...? خاک بر سرشون با این خلاقیتشون? منم با شکم بزرگ?
اول نشستم دیدم دستم نمیرسه ظرف نمونه رو بگیرم به
شکمم هم خیلی داره فشار میاد یه دقیقه بعد پاشدم مانتو و شال رو درآوردم واویزون کردم خیس عرق شدم از گرما ?
دوباره نشستم با شلوار خیلی سختم بود کاش شلوارم در میاوردم ولی واقعا مقدور نبود اونوقت کشیده میشد کف دسشویی و کثیف میشد به شکمم خیلی فشار اومد چون همزمان شلوار پام بود ظرف نمونه رو هم بادست گرفته بودم زیرم و سنگ توالت لعنتی هم شیب به سمت پایین داشت از همینجا اعلام میکنم اونی که چنین طرحی واسه سنگ توالت زدی بووووووووووق ?
همش به دخترم می گفتم مامان ببخشید بهت فشار میاد الان تمام میشه ولی با اینکه دسشویی داشتم نمی اومد ?
خلاصه بعد از 5 دقیقه دسشویی اومد و من ظرف نمونه در دست خوشحال بودم که راحت شدم و میخواستم در ظرف و ببندم و پاشم که.... همون لحظه یکی اومد در دسشویی رو زد و توی اون وضعیت خیس عرق شده تا خواستم فک کنم الان باید چی بگم در دسشویی رو باز کرد منم ظرف نمونه توی دستی بود که سمت در دسشویی بود با آرنج در دسشویی رو نگه داشتم و نصف نمونه ریخت رو شلوارم ? تا بحال به این حد از فلاکت نرسیده بودم ?? چقد بدم اومد از اون وضعم !!!! باز خوبه که همشو نریخت ? آخه بگو لامصب خب در دسشویی بسته س حتما یکی توشه یا حداقل شک داری آروم بازش کن نه که یهو بازش کنی ?
اومدم خونه زدم زیر گریه مامانم نگران اومد گفت چی شده چی شده چرا گریه میکنی گفتم هیچی خسته شدم از وضعیتم دوست دارم برم خونمون هرچی خواست آرومم کنه آروم نمی شدم و همش گریه میکردم? گفتم میرم دوش بگیرم
همیشه دوش گرفتن حالمو بهتر میکنه رفتم دوش گرفتم و زیر دوش گریه کردم تا آروم شدم اومدم بیرون و بعدشم رفتم بیمارستان و آمپول م رو زدم آخر شب هم زنگ زدم به همسرم از صدام فهمید چیزی ناراحتم کرده و آرومم کرد و بهتر شدم و تونستم شب راحت بخوابم?
شاید خنده دار به نظر بیاد که چنین چیزی کسی رو ناراحت کنه اما واسه من اتفاقایی که باعث بشه و نشون بده آدم ناتوانی هستم سخت و دردناکه و این حس ناتوانی از اوایل بارداری تا الان به شکل های مختلف سراغم اومده
از امروز شروع کردم به پر کردن دبه که اونم معضلات خودش رو داره ولی من به مزایاش فک میکنم اینکه توی خونه راحت نمونه میگیرم دامن میپوشم حتی اگه روی توالت معمولی بشینم سختیش کمتر آزمایشگاه هست
??????
روزای آخر خیلی دیر میگذره ??
1402/04/01 00:00امروز بعد دوهفته یه حمام خوبی رفتم که به دلم نشست?
البته کامل نه ها ولی بهتر از قبلی ها بود کاش یکی بود حمام میداد منو ?
برای حمام رفتن? مخصوصا اگه میخوایین اساسی باشه حتما یه چهارپایه واسه نشستن بردارید ولی من از توالت فرنگی? استفاده میکنم به نظرم بهتر از 4 پایه ست هم زیرش خالیه هم بلندی ش طوریه که پاهام اذیت نمیشه و اینکه به اکثر جاهای بدن دسترسی دارم خصوصا پاها که سخته ایستاده بشورمشون گرچه بازم دستم به بعضی جاها نمیرسه ولی خستگی بعد از حمام خیلی کمتره وقتی نشسته حمام میکنم ?
?اگه هم وان دارید که خوشبحالتون ما نداریم خیلی باحاله وان ?
گفتم بعد دوهفته حمام خوب رفتم نه اینکه قبلش نمیرفتما میرفتم ولی چون ایستاده بودم سریع درمی اومدم که خسته نشم
1402/04/01 00:00گاهی وقتا دیگه واقعا خیلی خیلی خسته میشم ? مثل الان
دلم میخواد یه جای خلوت پیدا کنم و دل سیری بلند بلند گریه کنم?
اینقد گیج میشم که حتی نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بچه دار بشم
چرا این پروسه داره اینقد دیر و طولانی میگذره?
فکر میکنم هیچکس نمیتونه من و شرایطم رو درک کنه حتی اونایی که خودشون این دوره رو گذروندن
واقعا از بعضی زنها تعجب میکنم گاهی ?
حس میکنم هیچ *** نگرانی های منو درک نمیکنه اینکه اینجا بیمارستان واقعا رسیدگی نمیکنه و یه مشت پرسنل بداخلاق که انگار اگه خوش اخلاق باشن چیزی ازشون کم میشه
آخه یکی نیست بهشون بگه لعنتی ها خوبه خودتون هم زن هستین و روزی توی چنین شرایطی قرار داشتین یا قرار میگیرین چرا اینطوری هستین پس؟؟؟؟
از اینکه همش یه جا دراز کش باشم و شبا ندونم چطور بخوابم تا خوابم ببره یا اینکه از درد خوابم نبره یا اینکه به زور از جام پاشم خسته شدم?
دلم میخواد برم خونه خودم??
دکترم هم که معلوم نیست برنامه ش چیه بهم گفت 22 یا 23 منم که فکر میکردم حتما حداکثر تا 20م سزارین م میکنه وقتی اینو شنیدم نابود شدم?
واسه بقیه تفاوتش دوسه روز ناقابله اما واسه من اندازه یه عمر میگذره واسه من یه دقیقه هم یه دقیقه یه ساعتم یه ساعت
چون اونا که مثل من تو خونه دراز کش نیستن با یه گوشی
از ترس اینکه یه وقت بچه زودتر دنیا نیاد?
فقط خواستم بگم دیگه واقعا بریدم
حس میکنم تنهای تنهام
سلام مامانای گل ??
فردا قراره بستری بشم ان شاالله
این روزا آخری بیشتر دلم میخواد همسرم کنارم باشه ولی دو روزه انگار مثل قبل نیست و سعی میکنه ازم فاصله بگیره اگه امشب نمونه پیشم واقعا دیگه ناراحت میشم چون دیگه آخرین روزه دونفره بودنمون هست و واسه من خیلی مهمه زمان بیشتری کنارم باشه
گرچه الانم ناراحتم ولی خب حتما اونم استرس و نگرانی هایی داره بابت پدر شدنش و من سعی میکنم بذارم تنها باشه تا خودش برگرده سمتم فقط امیدوارم زودتر این اتفاق بیوفته چون واقعا بهش نیاز دارم
از طرفی خوابم خیلی بهم ریخته شده مثلا به زور یه ساعت و نیم دوساعت میخوابم وقتی بیدار میشم دیگه هر کار میکنم خوابم نمیبره شاید استرس زایمان و شرایط جدید رو دارم نمیدونم
امشب هم که فک کنم یکساعت و نیم فقط خوابم برده و الانم صبح شده و من هنوز بیدارم
خیلی گیج و درهم برهمه ذهنم
شاید واسه همسرم هم همینطور باشه که دوست داره مدتی تنها باشه
خب منم این اجازه رو بهش میدم اما وضع بدیه مردا توی این شرایط دوست دارن تنها باشن ک زنها دوست دارن همسرشون کنارشون باشه??
تازه از دیشب انقباض دارم میترسم باز??
1402/04/01 00:00سلام مامانای گل??
دارم میرم بیمارستان واسم دعا کنید لطفا❤?
سلام مامانای گل
از وقتی نی نی اومده دیگه وقت ازاد ندارم
هروقت یکی میگه میخوام بخوابم زورم میگیره که میتونه هر وقت دلش خواست بخوابه?
فک نمیکردم به این درجه از حسادت برسم اونم به چی به خواب مردم ?
دختر منم یعنی مهرسا خانم 5 روز دیگه 5 ماهه میشه
بچه داری هم گرفتاری های خاص خودشو داره ولی خب دیگه بقول همسرم که میگه برای به دست اوردن بعضی چیزا مجبوریم بعضی چیزا رو از دست بدیم برای داشتن یه کوچولوی شیرین مجبوریم خواب راحت و زمان آزاد و غذا خوردن سر فرصت و حمام یه ساعتی و خیلی چیزای دیگه رو از دست بدیم
بعضی وقتا اینقدر خسته م که خودمو در آغوش رختخواب میندازم و میگم آخیش خواب ☺
غافل از اینکه کمتر یکساعت دیگه با صدای گریه یه موجود کوچولو از خواب بیدار میشم و درحالی که هنوز نمیدونم من کی ام و کجام باید بشینم و بچه بغل بگیرم و شیر بدم
بعد یادم میاد که مادر شدم و مسئول تمام عیار یه انسان زنده هستم
سلام مامانای خوشگل مهربون ?❤
1402/04/01 00:00زن ها وقتی مادر میشوند
بیشتر سکوت میکنند
بیشتر کوتاه می آیند
محتاط تر میشوند
خسته تر میشوند
و تنهاتر
بعضی وقتا خیلی حرصم میگیره از اون مادرایی که بهم توصیه میکردن بچه دار بشم فکر میکنم حسودی شون میشد که من و همسرم داریم درست مثل آدم زندگی میکنیم
حالا که بچه دار شدیم نه میدونیم باهم بودن چیه
نه میدونیم باهم حرف زدن چیه
گاهی وقت نمی کنیم حتی بهم نگاه کنیم
نه میدونیم غذا خوردن چیه هول هولی یه چیز درست میکنم بخوریم شکمه پر شه فقط
من که به هیچ بنی بشری هیچوقت توصیه نمیکنم ازدواج کنه یا بچه دار بشه
شاید بعدها نتیجه این همه سختی رو ببنیم که الان خودمونو میبینم با پدرمادرامون زیاد هم به این بعدها نمیشه امید داشت
من تابحال حسرت هیچ چیزی رو نخورده بودم
اما چند وقتیه حسرت یک خواب راحت حسرت یه روز وقت آزاد حسرت یه بیرون رفتن دونفری حسرت درست کردن یه غذای جدید
حسرت یه خونه مرتب
حسرت ذره ای خیال آسوده و حسرت آزادی رو دارم
بعضی وقتا عکسای خوش گذرانی های گذشته رو نگاه میکنم اشکم سرازیر میشه چون دیگه هیچوقت نمیتونم با خیال راحت خوش بگذرونم
1402/04/01 00:00سلام مامانای گل از وقتی نی نی اومده دیگه وقت ازاد ندارم هروقت یکی میگه میخوام بخوابم زورم میگیره که ...
باید خودت رو از دست بدی وقتی مادر شدی خواه ناخواه باید فداکار بشی
1402/04/01 00:00*من
یک
مادرم*
در نهمین ماه فرزندم در ضعیف ترین حالتی هستم که تا کنون درتمام عمرم بوده ام
از روحی و ذهنی خسته هستم نه من دیگر آن دختر پر انرژی و پراز اشتیاقم نه همسرم آن عاشق و دلباخته ی سابق
در حالی که تشنه توجه اطرافیانم هستم همه نگاه ها به سمت فرزند در آغوشم هست خیلی خنده دار است ولی هرجا می رویم همه اول به او سلام میکنند حتی وقتی همسرم از سرکار می آید اگه ما را همزمان ببینید اولین سلام برای دخترش است
گاهی بایک سلام بلند به دیگران میفهمانم که منم هستم
در تنهایی به خودم میگویم قوی باش مثل همیشه قوی باش اما اشکهایم بر قدرتم برتری پیدا میکنند
نمیدانم توصیه های دیگران درمورد نحوه نگهداری بچه کی تمام میشود ولی گاهی دلم میخواهد بگویم توصیه هایتان را برای خودتان نگهدارید همین که با این حجم از فرسودگی روانی هنوز نفس می کشم باید مدال افتخار بگیرم
جسم من دیگر مال خودم نیست ان ظاهر ورزیده و تر و تازه و جوان دیگر وجود ندارد اولین چیز قابل توجه خط زیر شکمم هست و بعد ترک های پوستی روی شکم و باسن و بعد از آن شکم و سینه های شل و آویزان و دردهای مبهم و ناشناخته ای در شکم که از عوارض سزارین هست
کمر درد و گردن درد و درد مچ دست و مچ پا و زانو و کوفتگی بدن که هربار که از رختخواب بلند میشوم انگار از یک ساختمان به پایین افتاده ام
گاهی دلم میخواهد یک کاغذ به پشت خودم بزنم و روی آن بنویسم نیازمند ماساژ دوش آبگرم و خواب کافی
یک زن وقتی مادر میشود به اندازه یک قرن پیر میشود
چون محبت همسرش قطره ای میشود توجه اطرافیان لحظه ای میشود کوه کارها سرازیر میشود و نوزادی که باعث میشود که فراموش کنی وجود داری
گاهی فکر میکنم ما زنها چقد مظلومیم حتی طبیعت به ظلم کرده و من گاهی پشیمان میشوم از اینکه دختری به دنیا آوردم و قرار است همه این رنج ها را تحمل میکند
از تو عذر میخواهم دخترم باور کن من نمی دانستم اینگونه رنجی ور انتظار توست
هر مادری در تاریکی بی سر و صدا گریه کرده است" با موی کثیف خوابیده یا بدون مسواک کردن دندانها... آیا تا به حال فکر کرده ای چه زمانی زندگی قدیمی ات را پس می گیری؟ چای را سرد می خوری حتی بعد از اینکه آنرا گرم کرده ای. امروز دسته جمعی(با بچه?) دستشویی رفتم. با عجله و خیس، از زیر دوش بیرون پریدم چون صدای گریه بچه را شنیدم. همین الان گوشی توی صورتم خورد. بجای ناهار تکه های شکلات خوردم. زمان بیشتری طول می کشد تا به بوی استفراغ بچه عادت کنم. در حالی که فکر می کردم قرار است از خستگی بمیرم، خندیدم از شنیدن صدای آروغ بچه و دیدن شیرین کاری اش وقتی که از سینه ام آویزان بود، یه لحظه از عصبانیت اختیارم رو از دست دادم و فریاد زدم بعدش احساس کردم بدترین مادر دنیا هستم. همین الان انگشتم رو داخل مدفوعش کردم فقط برای اینکه مطمئن بشم پوشکش کثیفه... هیچ اضطرابی برای من بزرگتر از بیدار شدن بچه تازه خوابیده از سر و صدا نیست. می دونی همین الان چشم هام خیره شده به تار عنکبوت روی سقف، گرد و خاک پنهان شده زیر فرش قبل از رسیدن مهمانها برای این که قضاوت نشوم? بعد ها فقط با دیدن اولین عکسهای نوزاد تازه متولد شده می توان اشک ها را پاک کرد و ثابت کرد که زمان خیلی زود می گذرد.
تمام شرایطی که تجربه می کنیم، احساساتی که درک می کنیم، موفقیت ها و شکست روزانه_ فارغ از اینکه مادر خوبی هستیم یا نه_فقط آزمایش های کوچک و بزرگی هستند یا هدیه هایی که در مسیر زندگی دریافت می کنیم آنها به ما کمک می کنند تا تبدیل شویم به بهترین مادری که می توانیم باشیم... ?
برگرفته از پیج ax.idea در اینستاگرام
دیگه مطمئن شدم نه من اون آدم سابقم نه شوهرم
چقد دلم واسه رابطه قبلیمون تنگ شد حسرت میخورم چون میدونم مثل سابق نمی شیم حس میکنم دیگه نمی شناسمش از اون مرد با محبت قبلی خبری نیست
خواهش میکنم به قیمت ترس از بچه دار نشدن زندگیتون رو تباه نکنید بذار وقتی کاملا همدیگه رو شناختین و به ثبات رسیدین بچه دار بشید
میدونم بچه دار نشدن خلا در وجود آدم ایجاد میکنه ولی باور کنید کسی که بچه دار نشده چیزی رو از دست نداده
آوردن یه موجود دیگه توی این دنیا وقتی هیچ نهادی خانواده رو حمایت نمیکنه به چه دردی میخوره وقتی که برای اونایی که میخوان بچه دار بشن مثل قبل ازدواج مشاوره اجباری نذارن به چه درد میخوره بچه بیاریم خودمون با آزمون خطا بفهمیم چطور بزرگش کنیم یه مادر دست تنها و افسرده به چه دردی میخوره وقتی حتی یه جلسه رایگان مشاوره بعد از زایمان واسه زن و مرد وجود نداره وقتی مردا فک میکنم اگه کمک به همسرشون کردن لطف کردن و وظیفه نبوده
با هر تصمیمی ما یکسری چیزها رو بدست میاریم و یکسری چیزها رو از دست میدیم. مادر شدن هم یک تصمیمه که زیباییهای خاص خودش رو داره و میتونه بسیار دلانگیزی باشه. اما همهی تجربه مادر شدن شیرین و آسون نیست و واقعیتهایی داره که اگر از قبل براش آماده نباشین، ممکنه حسابی دلزده و خسته بشین.
شاید در باور جمعی یک مادر نمونه اینطور تعریف میشه:
همیشه عاشقه، همیشه لبخند به لب داره، هیچ وقت از بچهاش عصبانی نمیشه، کلی حمایت از اطرافیان دریافت میکنه، همزمان میتونه چندتا کار متفاوت با هم رو انجام بده، از تمام لحظههای مادری کردن لذت میبره و احساس اشتیاق همیشگی داره، همیشه از خودش راضیه، هیچ وقت احساس گناه نداره و... .
آیا این تصویر یک تصویر واقعی هست؟
بارداری و زایمان در عین تمام لحظات خوبشون، تغییرات اساسی در هویت و زندگی مادر و ارتباطش با دیگران ایجاد میکنه.
یه مارد ممکنه احساس انزوا و تنهایی زیادی رو تجربه کنه، احساس کنه آزادیش رو از دست داده، و دلش بخواد که به زندگی قبل بچهدار شدن برگرده یا حداقل بخشهایی از اون رو دوباره تجربه کنه. تقریبا درباره هر چیزی احساس گناه و کمکاری داشته باشه و فکر کنه به قدر کفایت خوب نیست. فکر کنه بقیه مامان بهتری از اون هستن، چون خودش مدام خسته و کلافه هست و حال و حوصله نق زدنای مدام بچه رو نداره. و در یک کلمه نسبت به تواناییهای والدگری خودش بیاعتماد و دچار شک بشه.
ما باید تلاش کنیم هم خودمون و هم شرایط رو به صورت واقعی ارزیابی کنیم. باید بدونیم که مادر شدن سختیهایی رو به همراه داره. این واقعبینی کمک میکنه که آگاهانه چند قدم جلوتر رو پیشبینی کنیم و انتظاراتمون رو فراتر از واقعیتمون نبینیم. اگر انتظاراتمون با واقعیت فاصله زیادی داشته باشه ممکنه به شدت سرخورده بشیم و حتی احساس نومیدی کنیم و اشتیاق حرکت و ادامه در ما ضعیف بشه.
یه مامان خوب یه آدم بی عیب و نقص نیست. اما آگاهی رو دوست داره و تمام تلاشش رو میکنه که بهترینی که میتونه رو انجام بده. اگر شما نسبت به تواناییهای خودتون واقع بین باشین، در مورد فرزندتون هم میتونین واقع بینانه فکر و عمل کنین.
نویسنده: سمیه مهدیپور
من خاطراتم رو در زمان بارداری یادداشت میکنه تا تجربه ای برای بقیه هم باشه
38 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد