زن رو با دستای خودم میکشم.
با شنیدن این حرف من برای ثانیه ای مکث کرد و بعد گفت:
_طرلان
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_کار های خودش باعث میشه همچین فکری داشته باشم ، اخه مگه میشه یه آدم انقدر ذاتش پلید و بد باشه.
_کی ذاتش پلیده؟!
با شنیدن صدای آریا جفتمون به سمتش برگشتیم ک گفتم
_شهین
_اون و میشه به عنوان یه شیطان یاد کرد واقعا خیلی بد.
صدای آرسین بلند شد
_سلام آقا آریا
_سلام چخبر داداش خوبی
_خوبم ممنون ، قرار بود امروز جایی بریم
کمی فکر کرد و گفت:
_آهان اون افتاد برای هفته ی دیگه
_باشه پس من برم
_کجا؟
_خونه میدونی که امشب یه مهمونی و همه دعوتید.
آریا سری تکون داد ، آرسین بعد از خداحافظی کوتاهی رفت به سمت آریا برگشتم لبخندی بهش زدم و گفتم:
_خسته نباشی آقا!
لبخند محوی زد و گفت:
_بچه ها کجاند
با شنیدن این حرفش حرصی شدم و گفتم
_آریا ببین باز نری بچه هارو سیخونک کنی بیدارشون کنی تازه خوابشون کردم با بدبختی بعد هی بیدار میشند گریه میکنند عین باباشون شدند.
#حرف_دلم
1399/09/19 22:21