چرا؟!
مامان لبخندی زد و گفت:
_کار داشت گفت نمیتونه بیاد.
عمه نیلا ابرویی بالا انداخت ک صدای عمه نرگس بلند شد:
_ولش کنید اون زنیکه ی عفریته رو ، اونقدر حالم ازش بهم میخوره ک نگو هی پز میده هی حرف میزنه اعصاب آدم رو فقط خراب میکنه.
با شنیدن حرف های عمه نرگس لبخندی روی لبهام نشست ک صدای عمه نیلا بلند شد:
_این حرفا چیه نرگس زن داداشمونه.
با شنیدن این حرف اخمام تو هم رفت و نگاهم به مامان افتاد ک سرش رو پایین انداخت، صدای عمه نرگس بلند شد:
_چه زن داداشی آخه خودت خوب میدونی داداش از سر اجبار باهاش ازدواج کرد وگرنه داداش از همون اول هیچ حسی نسبت به اون عجوزه نداشت.
_نرگس
پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_چیه مگه دروغ میگم!
خنده ام گرفت انگار عمه نرگس هم دل خوشی از شهین نداشت اصلا کی از اون زن دل خوش داشت به یه طریقی به همه ضربه زده بود فقط تو این مونده بودم با اون همه کاراش چرا آقاجون هنوز نگهش داشته
_طرلان خوبی دختر؟!
با شنیدن صدای عمه نرگس سرم رو بلند کردم خیره بهش گفتم
_بله ممنون
چشمکی زد و شیطون گفت:
_دیشب چطور بود خوش گذشت
با شنیدن این حرفش من ک منظورش رو درک نکرده بودم گفتم
_آره خوب بود
با شنیدن صدای قهقه های بقیه تازه متوجه گندی ک زده بودم شدم
_من منظورم عروسی بود.
عمه نرگس با خنده گفت؛
_آره آره میدونیم
روز خیلی خوبی بود همراه عمه مامان و نفس و آرمیتا ، سوگل و سوگند هم اومده بودند اما یه گوشه با اخم و تخم نشسته بودند و تا میخواستند تیکه بار من کنند مامانشون بهشون چشم غره میرفت ک جفتشون ساکت میشدند اینطور ک معلوم بود خیلی از مامانشون حساب میبردند، تقریبا شب بود ک همشون قصد رفتن کردند هر چی اصرار کردم بمونند برای شام گفتند نمیشه یه شب دیگه بعد از رفتنشون خسته روی مبل لش کردم ، تازه چشمهام داشت گرم میشد ک صدای آریا رو شنیدم
_ببند دهنت و
با شنیدن این حرف هوشیار شدم چشمهام رو کمی باز کردم آریا پشتش به من بود و داشت با تلفن حرف میزد اصلا متوجه من نشده بود
_ببین چی بهت میگم جوجه کافیه ببینم دور اطراف من داری پرسه میزنی تا خودت و خانواده ات رو بدبخت کنم میدونی ک میتونم اینکارا برام کاری نداره پس دم پر من نباش سرت تو کار خودت باشه بچه دفعه ی بعدی هشداری در کار نیس خودت و خانواده ات رو میفرستم رو هوا.
پشت تلفن کی بود ک داشت اینجوری باهاش حرف میزد و تهدید میکرد کنجکاو بهش خیره شده بودم ک با خشم تلفن رو قطع کرد و زیر لب گفت:
_لعنتی.
در حالی ک دست تو موهاش میکشید به این سمت برگشت ک با دیدن من روی مبل ک خوابیده بودم اخماش رو توهم کشید و گفت:
_چرا اینجا خوابیدی
هنوز نیومده شروع کرده بود
1399/09/14 16:21