The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

اسم زهرا آبروی عالم است
اسم زهرا چون نگين خاتم است

اسم زهرا يادگاری نبی ست
اسم زهرا دلخوشی های علی ست

اسم زهرا اشک دارد بی امان
اسم زهرا فخر باشد بر جهان

اسم زهرا آبروی حيدر است
اسم زهرا اسم جمله مادر است

?شهادت بی‌بی دو عالم حضرت فاطمه الزهرا(س) تسلیت باد?
#حرف_دلم

1399/10/28 15:22

دقایقی گذشت و موزیک منو یاد مامانم انداخت، بی اختیار شروع کردم حرف زدن. از اینکه خودمو مقصر مرگ مامانم میدونم، از اینکه چقدر دلم میخواست مامان داشتم، از اینکه همیشه احساس میکردم بابام منو یه موجود بد یمن میبینه چون باعث مرگ مامانم شدم، از اینکه محبت های بابام به کاوه همیشه خیلی بیشتر از محبت هاش به من بوده. چیزایی رو به زبون میوردم که تهِ تهِ مغزم بود و هیچوقت با هیچکس راجع بهش حرف نزده بودم. راستین هم یه سری سوال راجع به کار بابام ازم پرسید ولی درست نمیفهمیدم چی میگه، سوالای عجیبی می‌پرسید که هیچ ربطی نداشت. تمرکز من فقط رو تُن صداش بود، بدجوری با صداش تحریک شده بودم.

بلند شدم و روی راستین نشستم، با هوس به چشماش نگاه کردم و تابمو دراوردم. خم شدم روش و با لحنی که از من بعید بود لب زدم: دلم میخواد وحشیانه جرم بدی عشقم، بدجوری دلم میخواد...

مثل هرزه ها افتادم به جونش، خودمم مونده بودم چطور میتونم اینکارارو انجام بدم. حرفایی بهش میزدم که صدسال روم نمیشد تو حالت عادی بهش بگم. اونم که شهوتش به مرز جنون رسیده بود وحشی و خشن باهام *** کرد...

1399/10/28 18:50

#پارت15

لبخندی زد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد: عزیز دلم! بیا تو بغلم فدات شم.

بغلم کرد، مکثی کردم و با لحن مهربونی گفتم: کاوه جان من تو این مدت خیلی بد رفتاری کردم، خیلی اذیتت کردم، منو ببخش.

منو بیشتر به خودش فشار داد و گفت: عیب نداره عشقم مهم نیس، ولی بزنم به تخته مثل اینکه یواش یواش داری بهتر میشی.

_ مگه میشه تو کنارم باشی و بهتر نشم؟

یکم ازم فاصله گرفت و لبامو بوسید، سعی کردم همراهیش کنم که به این تغییر ناگهانی شک نکنه. دستاشو آروم کشید رو باسنم و گفت: از آخرین سکسمون 3،4 روزی میگذره، بدجوری هوس کردم.

حقش نبود با پشت دست بکوبم تو دهنش؟ من منی کردم که همون لحظه با اخم و عصبانیت گفت: چیه؟ دلت نمیخواد؟

فورا گفتم: نه عزیزم، فقط دوست داشتم قبلش یکم آرایش کنم و به قیافم برسم همین.

لبخندی زد: تو همه جوره منو تحریک میکنی، نیازی به این کارا نداری.

فرصت نداد حرفی بزنم و فورا لبامو بوسید. یه خط درمیون لباسامو دراورد و برم گردوند سمت دیوار پشت سرم. ناخودآگاه راستین اومد تو نظرم و خاطره یه رابطه شیرین و دلچسبی که باهاش داشتم برام یادآوری شد.

* فلش بک*
بارون شدیدی میومد و من منتظر راستین بودم که برسه خونه. قرار بود یه خلاف و شیطونی ریزی باهم بکنیم، میخواستیم باهم یه نخ ماری‌جوانا بکشیم. راستین انقدر از حس و حالش تعریف کرده بود که بدجوری دلم میخواست امتحانش کنم.

وقتی رسید خونه لباس عوض کرد و نشستیم رو تخت روبه‌روی پنجره. راستین شیطون نگاهم کرد: امروز خاطره میشه ها، بارونم میاد و حسابی میشینه تو مغزمون.

خندیدم. یکم برا انجامش استرس داشتم، من تا حالا سیگارم نکشیده بودم چه برسه به اینجور چیزا! راستین یه نخ ماری جوانا گذاشت گوشه لبش و روشن کرد، یکی دوتا پک بهش زد و گرفتش سمت من، با تردید گرفتمش و یه پک ریز بهش زدم. راستین خندید و گفت: داری چس دود میکنی، اینجوری که اصلا کاریت نمیکنه، قشنگ بکش تو ریه هات.

غرغر کنان گفتم: باشه هولم نکن.

زیر لب گفت: انگار میخواد اتم بشکافه!

پشت چشمی نازک کردم و اینبار کاری که راستین گفته بود رو انجام دادم. یهو سرفم گرفت، سرفه، سرفه، انقدر سرفه کردم که اشکام سرازیر شد. راستین با خنده بغلم کرد: ای جانم جوجه من، بدش من نمیخواد بکشی.

گلوم به شدت میسوخت و دهنم داشت سرویس میشد ولی با سرتقی یه پک دیگه بهش زدم. از بین انگشتام بیرون کشیدش و بهش پک زد. باهم تمومش کردیم، با تعجب به راستین نگاه کردم: من که حالم معمولیه کاریم نکرد.

+ صبر کن، بهت میگم. بیا یکم دراز بکشیم.

کنارش رو تخت دراز کشیدم. با گوشیش یه موزیک آروم از ردیوهد پلی کرد و چشماشو بست.

1399/10/28 18:50

#پارت16

کاوه درحالیکه رو مبل دراز کشیده بود و سیگار میکشید گفت: شب بریم بیرون و یه دوری بزنیم، تو این چند روز همش خونه بودیم.

لبخندی زدم و خودمو خوشحال نشون دادم: راست میگی؟ خیلی عالیه.

+ خیلی دوست داشتم بریم مسافرت ولی با خودم فکر کردم بعد عروسی میخوایم بریم ماه عسل برا همین فعلا بیخیال شدم، البته اگه تو بخوای میریم.

چی میگفت این؟ عروسی؟ ماه عسل؟ بابا تو تا همین چند وقت پیش داداشم بودی. با خنده گفتم: من که دلم مسافرت میخواد ولی برا همون بعد ازدواج باشه بهتره. بیشترین چیزی که الان دلم میخواد یه وضعیت نرمال و عادیه. دیگه نمیخوام عزاداری کنم، دیگه نمیخوام کسی مدام برام ابراز نگرانی کنه...

پرید وسط حرفم: عشقم اگه کسی هم ابراز نگرانی میکنه چون یه مدتی وضعیت روحیت واقعا نگران کننده بود. خود من هر روز به این فکر میکردم چیکار کنم حالت خوب شه.

لوند نگاهش کردم: حال من داره خوب میشه اونم فقط به خاطر تو، فقط احتیاج دارم وضعیت عادی باشه همین.

از رو مبل بلند شد و نشست رو زمین، روبه‌روم، دست رو صورتم کشید و گفت: اگه این چیزیه که تو میخوای باشه عزیزم. از همین امروز همه چی عادی میشه، دیگه هم راجع به چیزای ناراحت کننده و آزار دهنده فکر نمیکنیم.

منظورش از چیزای ناراحت کننده و آزاردهنده راستین بود؟ اگه منظورش راستین بود جا داشت بهش بگم خودش به تنهایی یه پکیج کامل اذیت و آزاره! با این حال لبخندی زدم و گفتم: همینطوره عزیزم.

با خنده لبامو بوسید و قربون صدقم رفت. تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که همه این رفتارای خوب من از رو نقشه س و ظاهرا هم داره خوب پیش میره. امیدوار بودم صبح که از خواب بیدار میشم کاوه رفته باشه شرکت.

صبح که از خواب بیدار شدم کاوه از پشت بغلم کرده بود و گردنمو میبوسید. تو دلم گفتم گندت بزنن آیلین با این نقشه کشیدنت، این که هنوز خونس. تو گوشم پچ زد: بیدار شدی عشقم؟

جوابشو ندادم، دستشو برد بین پاهام و ادامه داد: همیشه دوست داشتم روزمو با *** با تو شروع کنم.

احساس نفرت و انزجار به لبم رسیده بود، داشت بیشتر پیش میرفت که گوشیش زنگ خورد. اهمیتی نداد و داشت به کارش ادامه میداد که گفتم: گوشیتو جواب نمیدی؟

با خنده پچ زد: این مهم تره.

_ شاید یکی کار واجب داشته باشه.

کلافه ازم جدا شد و گوشیشو برداشت، نچی گفت و جواب داد. تو حرفاش فهمیدم از شرکتش زنگ زدن و به وجودش احتیاج دارن! قطع کرد و دوباره اومد سراغم، نگاهش کردم: کی بود؟ چیکار داشت؟

+ از شرکت بود، الان چند روزه قرار داد با یه سازمانی رو دارم عقب میندازم و امروز و فردا میکنم.

_ خب برو، اگه ببینن داری علافشون

1399/10/28 18:51

میکنی میرن با یه شرکت دیگه قرار داد میبندن.

+ پس تو چی؟ نمیخوام تنهات بذارم.

با لحن لوس و بچه گونه لب زدم: من اوکیم عزیزم، فقط زود برگرد خونه خب؟

با نگاه هوسی نگاهم کرد: چشم عشقم، زودی برمیگردم ولی اول بذار کارمونو تموم کنیم، این لامصب به خاطر تو داره شلوارمو پاره میکنه.

به عشق اینکه زودتر از خونه بره بیرون با لوندی خندیدم و همراهیش کردم. بالاخره بعد از یکی دوساعت کاوه رفت بیرون. نفس راحتی کشیدم و بدو رفتم سراغ گوشیمو و روشنش کردم. چشمم که افتاد به عکس راستین از شدت عذاب وجدان و حس کثافت بودن میخواستم بمیرم. خودمو فحش دادم و سریع شماره چکامه رو گرفتم، دعا میکردم فقط جواب بده و سرش با یه جاییش پنالتی نزنه. چندتا بوق که خورد جواب داد: آیلین خدا بگم چیکارت کنه، عوضی الان چند روزه دارم به گوشیت زنگ میزنم چرا خاموشی؟ داشتم از نگرانی میمردم...

پریدم وسط حرفش: چکامه دو دیقه ساکت شو، زود خودتو برسون به آدرسی که بهت میدم.

استرسی پرسید: چیزی شده؟ مگه خونه نیستی؟

کلافه جواب دادم: نه خونه نیستم، چکامه زیاد وقت ندارم، آدرسو برات میفرستم زود بیا.

قطع کردم و سریع آدرس خونه کاوه رو براش فرستادم. چند دقيقه بعد پیام داد: راه افتادم، سریع خودمو میرسونم.

1399/10/28 18:51

تنبل نباشین انقد?خب یکم تو چالش مشارکت داشته باشید سلیقه بخرج بدین ،نظربدین،پیشنهاد/انتقاد
حرف دل،گلایه..
حتی خوب و بد رمانو نمیگین ?

1399/10/28 22:27

"لینک قابل نمایش نیست"
چالش حرف ناشناس
ایدی اینستام دوس داشتین فالوکنید
s.rahmani7688
معرفی کنیدخودتون رو ک بک بدم جیگرا?

1399/10/28 22:28

یه زمانی تا جون داشتم بحث میکردم اما الان فقط ول میکنم و میرم نمیدونم پیر شدم یا عاقل یا هردو ...!?
#حرف_دلم

1399/10/28 23:17

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

انرژی?❤
ممنوووون.. این وجود شما قشنگاس ک جون میده ب کانال?

1399/10/28 23:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ممنونم ازتوووووون عشقاااام???

1399/10/28 23:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

فدات عزیزم..شمام عشقای منید❤❤

1399/10/28 23:42

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

نظر لطفتونه ?

1399/10/28 23:44

تبدیل نشید به آدمی که از خودش و علایقش و اعتقاداتش میگذره تا یسری آدما کنارش بمونن.
آدما میرن و میان ، ولی میرسی به جایی که میری جلو آیینه و خودتو کلا نمیشناسی!
#حرف_دلم

1399/10/28 23:49

هیچ وقت از گذشته یه نفر
بر علیه‌‌ش استفاده نکن
چون ممکنه خدا گذشته اون آدم رو
تبدیل به آینده تو کنه . . . ꔷ͜ꔷ

#حرف_دلم

1399/10/28 23:50

#خدایا_شکرت
برای همه چی
حتی روزهای خیلی عادی
#حرف_دلم

1399/10/28 23:51

اگر همه آدمها
یک نفر را داشتند
که شب ها در آغوشش
به خواب می رفتند
بدون شکـ
صبح که می شد
تمام جهان خواب می ماند

#شبتون_عین_روی_ماهتون_قشنگ?⭐
#یاعلی
#حرف_دلم

1399/10/28 23:56

شیرینی خرما
عسل و شهد زیاد است
اما نه
به اندازه ی لبخند تو مطلوب?
چشمان تو فیروزه و
لبهات عقیق است
احسنت به دستی
که تراشیده تو را خوب??

#صبحتون_بخیر?
#حرف_دلم

1399/10/29 08:08

پاسخ به

شیرینی خرما عسل و شهد زیاد است اما نه به اندازه ی لبخند تو مطلوب? چشمان تو فیروزه و لبهات عقیق است ...

منو میگه??

1399/10/29 12:39



دیدی وقتی یه قلمه از گُل می‌زنی، دوباره بعد یه مدت از همونجا که بریده شده رشد می‌کنه؟ بعضی از رابطه‌ها هم مثل همین گلا می‌مونن، قطع می‌شن ولی هیچ‌وقت از جوونه زدن و دوباره رشد کردن نمی‌ایستن..
#حرف_دلم

1399/10/29 13:24

ارسال شده از

‏باران‌ خودکشی‌ ابرهاست !

1399/10/29 13:25

‏دلم برای تو گرفته. برای تو با آن چشمانِ همیشه خندانِ سیاهت، که مثلِ چای کیسه‌ای، (که به آب‌ِجوش رنگ میدهد)، به روز و شبِ من رنگ سیاه داده بودی؛ تو با آن لبخندی که هروقت بود، برای من نبود، تو با تمامِ بودن‌هایت که برای من نبود؛..

#حرف_دلم

1399/10/29 13:31

من که می گویم
مردان...
وقتی عاشق زنانِ مو بُلند می شوند
چند ده بار بیشتر عاشقند و می مانند!!!
نه اینکه عاشق موی بلندشان شوند ها...
نه!!!
چون به غیر از دلی که می بازند...
این موی بُلند زنان است
که به دورِ دست و پایشان می پیچد
و اگر هم بخواهند بروند
نمی توانند!
می مانند و عاشقتر می شوند...
عاشق بوی خوشِ زن،نه موی بلندش...
خدا رحمتم کند...
وقتی زنده بودم
عاشق بودم...!!!
عاشقِ عطرِ خوشِ عشقِ زنی مو بلند...

#حرف_دلم

1399/10/29 13:33

نوعی بی خیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طولانی پیش می آید...
بعد از مدتها تلاش کردن
دویدن و به در و دیوار زدن
بعد از مدتها خواستن بی نتیجه!

یکدفعه احساس می کنی خسته ای،
بریده ای، دیگر توانش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست...
به اینجا که میرسی فقط دلت میخواهد تماشا کنی
برایت فرقی نمیکند رسیدن یا نرسیدن...
آمدن یا نیامدن، ماندن یا رفتن...
به اینجا که میرسی
نه دلتنگ می شوی نه دلخوش...
می گویی بی خیال!
و این بی خیالی غمگین ترین حس دنیاست...!

#حرف_دلم

1399/10/29 13:33

نه آنقدری
به دوست داشتنم مطمئنی
که یک بار برایِ همیشه بخواهی ام
و نه دلش را داری که بگذاری بروم ...
چند چندی با خودت ؟
دلت کجا مانده که
اینگونه مرا لایِ منگنهِ " بلاتکلیفی " میگذاری ؟

#حرف_دلم

1399/10/29 13:34

لیلا حاتمی توی یکی از فیلم هاش میگه:

یه کاری واسه من بکن... چه میدونم!
مثلا ساعتتو دربیار بذار روی میز بگو واسه تو کردم !
بیا یه کاری کن که فقط واسه من باشه!
مثلا روز غیرکاریت بیا اینجا بگو اومدم تورو‌ ببینم !
سر راهت گل دیدی عکس بگیر بگو یاد تو افتادم...
یه جا شعر مورد علاقمو دیدی بفرست واسم!
ولی دروغی نباش...
یعنی اگه دیدی هیچ کاری نیست که دلت بخواد بخاطر من انجامش بدی منو حذف کن از زندگیت!

#حرف_دلم

1399/10/29 13:43