The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#546

و سری تکون دادم و تکیه دادم به صندلی...
گوشیمو گرفتم سمتش وگفتم:
خیلی زنگ زدن...
حتما نگرانن...
یه زنگ بهشون بزن...
گوشیو ازم گرفت و کنار خیابون پارک کرد.
یکم توشماره ها بالا پایین کرد و گذاشت در گوشش سالم عزیزم...
هیس سیانا اروم بگیر چه خبرته.....
نخیرهیچیم نیست...
گوشیمم مونده توکالنتری الکی نگران شدین....
سیاناجان عزیزم هیچی معلوم نیست تواینجوری میکنی دیگه ازمادرجون چه انتظاری داشته باشیم؟!
هییییییس سیانابخداقطع میکنما اه...
افرین.. .پیمان خونه نیومده؟!
نه منم خبرندارم ازش.ببین بگرد سامی و پژمانو پیدا کن بفرست دنبال کارای شرکت داره...
ظهر میشه....
حالا میایم خونه توضیح میدم اینجوری نمیشه..
+باشه عزیزم مواظب مادرت باش...خداحافظ
کلافه گوشیو پایین آورد و گرفت سمتم...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#547

بی حال گفتم:
به پیمانم یه زنگ بزنین ببینین کجاس سرتکون داد وشماره رو گرفت...
قطع کردو گفت:
دردسترس نیست احتمالا هنوز کلانتریه...
بریم اونجا....
اوهومی کردم وگوشیو گرفتم و چشم دوختم به جاده برسام ماشینو روشن کرد و راهی کلانتری شدیم، به سختی ماشینو پارک کرد و پیاده شدیم... دوباره گوشیو انداختم کف ماشین که
تو چشم نباشه...واسه ضبط و کیف وگوشی شیشه ماشین مردمو خرد میکردن و میبردن...
بخصوص توجاهای شلوغ...
باقی مونده مسیرو پیاده رفتیم تا داخل کلانتری،
بعداز بازرسی بدنی وایستادم تا برسام از در اقایون وارد شه...
یکم طول کشید ولی بالاخره اومد وقبل اینکه چیزی بپرسم گفت:
قبض گوشیو گم کردم حالا حالا ها مگه میشه گوشی بگیرم ازاینا اه بخشکی شانس بیابریم تو...
رفتم سمتش و راهی شدیم...
تلوتلو میخوردم و پاهامو میکشیدم طفلی برسامم دستاشو باز کرده بود دو طرفم که اگه پس افتادم بتونه بگیرتم...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"

1400/12/18 20:48

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#546

و سری تکون دادم و تکیه دادم به صندلی...
گوشیمو گرفتم سمتش وگفتم:
خیلی زنگ زدن...
حتما نگرانن...
یه زنگ بهشون بزن...
گوشیو ازم گرفت و کنار خیابون پارک کرد.
یکم توشماره ها بالا پایین کرد و گذاشت در گوشش سالم عزیزم...
هیس سیانا اروم بگیر چه خبرته.....
نخیرهیچیم نیست...
گوشیمم مونده توکالنتری الکی نگران شدین....
سیاناجان عزیزم هیچی معلوم نیست تواینجوری میکنی دیگه ازمادرجون چه انتظاری داشته باشیم؟!
هییییییس سیانابخداقطع میکنما اه...
افرین.. .پیمان خونه نیومده؟!
نه منم خبرندارم ازش.ببین بگرد سامی و پژمانو پیدا کن بفرست دنبال کارای شرکت داره...
ظهر میشه....
حالا میایم خونه توضیح میدم اینجوری نمیشه..
+باشه عزیزم مواظب مادرت باش...خداحافظ
کلافه گوشیو پایین آورد و گرفت سمتم...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#547

بی حال گفتم:
به پیمانم یه زنگ بزنین ببینین کجاس سرتکون داد وشماره رو گرفت...
قطع کردو گفت:
دردسترس نیست احتمالا هنوز کلانتریه...
بریم اونجا....
اوهومی کردم وگوشیو گرفتم و چشم دوختم به جاده برسام ماشینو روشن کرد و راهی کلانتری شدیم، به سختی ماشینو پارک کرد و پیاده شدیم... دوباره گوشیو انداختم کف ماشین که
تو چشم نباشه...واسه ضبط و کیف وگوشی شیشه ماشین مردمو خرد میکردن و میبردن...
بخصوص توجاهای شلوغ...
باقی مونده مسیرو پیاده رفتیم تا داخل کلانتری،
بعداز بازرسی بدنی وایستادم تا برسام از در اقایون وارد شه...
یکم طول کشید ولی بالاخره اومد وقبل اینکه چیزی بپرسم گفت:
قبض گوشیو گم کردم حالا حالا ها مگه میشه گوشی بگیرم ازاینا اه بخشکی شانس بیابریم تو...
رفتم سمتش و راهی شدیم...
تلوتلو میخوردم و پاهامو میکشیدم طفلی برسامم دستاشو باز کرده بود دو طرفم که اگه پس افتادم بتونه بگیرتم...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"

1400/12/18 20:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

‌ ‌
شاید کنارم نداشته باشمت اما جات تو قلبم امنه...??
#حرف_دلم

1400/12/19 22:42

دلتنگی مث چیه ؟!
دقیقا عین مرگ مغذیه
فردی که زندس و در عین حال مرده
عجیب ولی جالبش اینجاست
هیچ غلطیم نمیشه کرد
دلتنگی دقیقا اینه که
صبح تا خود شب منتظر باشی
در نتیجه فقط فکر و خیال نصیبت بشه
دلتنگی مرگ تدریجیه ، جنون آوره
لش میکنی گوشه خونه فقط منتظری
چی میگفتم آنه ؟!
دلش تنگ بود دیگه ، منم پر از شب ..
فقط میگفتم بخواب ، آخه میگن ،
آدم دلتنگ خواب طرفشو میبینه
منم بخوابم میبینم ؟
نمیبینم که
دلتنگی چی بود ؟! عمارت بزرگت ولی
ولی خالی از آدماش ..
آنه این حرفا دیگه از خواب گذشته
دلتنگیم با دیوونگی برادر ،
اگه یه شب دیدی بیخیال همه چی شدم
دارم دونه دونه شبارو برات رو میکنم
فک کن وقت برگشته
و من ِ تو رو خواب ندیده
داره به این فکر میکنه
بهتره دلتنگیو بغل کنه
و پا به راه دیوونگی بزاره"
#حرف_دلم

1400/12/19 22:42

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

‌ ‌
شاید کنارم نداشته باشمت اما جات تو قلبم امنه...??
#حرف_دلم

1400/12/19 22:42

دلتنگی مث چیه ؟!
دقیقا عین مرگ مغذیه
فردی که زندس و در عین حال مرده
عجیب ولی جالبش اینجاست
هیچ غلطیم نمیشه کرد
دلتنگی دقیقا اینه که
صبح تا خود شب منتظر باشی
در نتیجه فقط فکر و خیال نصیبت بشه
دلتنگی مرگ تدریجیه ، جنون آوره
لش میکنی گوشه خونه فقط منتظری
چی میگفتم آنه ؟!
دلش تنگ بود دیگه ، منم پر از شب ..
فقط میگفتم بخواب ، آخه میگن ،
آدم دلتنگ خواب طرفشو میبینه
منم بخوابم میبینم ؟
نمیبینم که
دلتنگی چی بود ؟! عمارت بزرگت ولی
ولی خالی از آدماش ..
آنه این حرفا دیگه از خواب گذشته
دلتنگیم با دیوونگی برادر ،
اگه یه شب دیدی بیخیال همه چی شدم
دارم دونه دونه شبارو برات رو میکنم
فک کن وقت برگشته
و من ِ تو رو خواب ندیده
داره به این فکر میکنه
بهتره دلتنگیو بغل کنه
و پا به راه دیوونگی بزاره"
#حرف_دلم

1400/12/19 22:42

‌ ‌

عشقم...❣
تو همیشه تو قلب منی (:
همه ی دنیا هم جمع بشه و تو رو از من جدا کنه بازم تو قلبم میمونی...
خدا خیلی دوستم داشته که
تو رو وارد زندگیم کرده... ‌‌ ‌
راستش روز اولی که دیدمت فکر نمیکردم روزی برسه که حتی نتونم یه روز دوریتو تحمل کنم...
همیشه بمون کنارم عشق من (:
عشق مهربونم فداتشم خیلی موقعه ها
با رفتارام و حرفام ناراحتت کردم
گله کردم غر زدم اما با اینکه ناراحت
شدی چیزی بهم نگفتی که من ناراحت نشم و صبوری کردی...
ببخشید که گاهی ناخواسته اون دل مهربونت رو رنجوندم مرسی بخاطر بودنت ،
همه‌ی صبوریات ،مهربونیات ،کمکات تو رو بیشتر از حدی که بدونی دوست دارم ??•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

بفرست به عشق جان
#ایده_متن
#دلبرونه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:39

‌ ‌

عشقم...❣
تو همیشه تو قلب منی (:
همه ی دنیا هم جمع بشه و تو رو از من جدا کنه بازم تو قلبم میمونی...
خدا خیلی دوستم داشته که
تو رو وارد زندگیم کرده... ‌‌ ‌
راستش روز اولی که دیدمت فکر نمیکردم روزی برسه که حتی نتونم یه روز دوریتو تحمل کنم...
همیشه بمون کنارم عشق من (:
عشق مهربونم فداتشم خیلی موقعه ها
با رفتارام و حرفام ناراحتت کردم
گله کردم غر زدم اما با اینکه ناراحت
شدی چیزی بهم نگفتی که من ناراحت نشم و صبوری کردی...
ببخشید که گاهی ناخواسته اون دل مهربونت رو رنجوندم مرسی بخاطر بودنت ،
همه‌ی صبوریات ،مهربونیات ،کمکات تو رو بیشتر از حدی که بدونی دوست دارم ??•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

بفرست به عشق جان
#ایده_متن
#دلبرونه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:39

خانمهای عزیز هر از چند گاهی وقتی از مهمونی برمیگردین به همسرتون بگین که:?

تو کل مردهای فامیل ما تو تکی یا
هیچ *** توی فامیل به اندازه من خوشبخت نیست یا
فلان ویژگی ات باعث شده من تو فامیل بهت افتخار کنم .
باور کنین که مرد پر رو نمیشه.???
باور کنین که اثر این انرژی مثبتی که به همسرتون می دین ده برابر به زندگی خودتون بر میگرده. حتی، اگر واقعا شما خوشبخت ترین زن فامیل نیستین باز هم این رو به همسرتون بگین. تأثیراتش رو می بینین?

البته دقت کنین؛ دائمی و همیشه نگین که کلیشه و تکراری بشه و خودتون هم بسنجین و بر حسب موقعیتتون تعریف و تمجید کنین و در ضمن تعریف از خودتون رو هم فراموش نکنین ?


? #خانومانه ?
#پندانه
#سیاست
#حرف_دلم

1400/12/25 12:43

#ویژگی زنان جذاب

به گزارش روانشناسان پنج ویژگی جذاب زیر را به
عنوان جذابترین ویژگی ها برای زنان معرفی می
کنند که از تحصیلات یا ژنتیک بالاتر هستند.


- مهربانی و درک

- هوش

- حس شوخ طبعی

- سرزنده و خوشدل و امیدوار

- شخصیت هیجان انگیز


⬅️افراد شوخ طبع و بازیگوش از سر به سر گذاشتن
محترمانه ، بازی با کلمات، بداهه گویی و درگیر
چالش شدن لذت می برند.

? #خانومانه ?
#پندانه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:44

#خانمها_بدانند

مردها وقتی با زن روبرو هستند،
یک پا اخلاق بچه را دارند؛ ?‍♀
این موضوع مهم را نباید فراموش کنی که با بارک الله و ماشاءالله بهتر میشود آنها را رام کرد تا با اخم و تخم و حتی خواهش و التماس.

?از من به تو امانت،
چه یک روز چه یک سال، هرگز به او #التماس نکن که از این دست بردارد یا تو را دوست داشته باشد؛ اگر کردی یقین بدان که نتیجه عکس گرفته ای.
باز به تو #توصیه میکنم دختر،
نرمی و نوازش، نرمی و نوازش.
اما نرمی و نوازشی که بجا و از راهش باشد.
موی گربه را اگر از راه برعکس #نوازش کنند برمیگردد چنگ میزند...❤️?

9❤️?•
#خانومانه
#سیاست
#پندانه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:46

خانمهای عزیز هر از چند گاهی وقتی از مهمونی برمیگردین به همسرتون بگین که:?

تو کل مردهای فامیل ما تو تکی یا
هیچ *** توی فامیل به اندازه من خوشبخت نیست یا
فلان ویژگی ات باعث شده من تو فامیل بهت افتخار کنم .
باور کنین که مرد پر رو نمیشه.???
باور کنین که اثر این انرژی مثبتی که به همسرتون می دین ده برابر به زندگی خودتون بر میگرده. حتی، اگر واقعا شما خوشبخت ترین زن فامیل نیستین باز هم این رو به همسرتون بگین. تأثیراتش رو می بینین?

البته دقت کنین؛ دائمی و همیشه نگین که کلیشه و تکراری بشه و خودتون هم بسنجین و بر حسب موقعیتتون تعریف و تمجید کنین و در ضمن تعریف از خودتون رو هم فراموش نکنین ?


? #خانومانه ?
#پندانه
#سیاست
#حرف_دلم

1400/12/25 12:43

#ویژگی زنان جذاب

به گزارش روانشناسان پنج ویژگی جذاب زیر را به
عنوان جذابترین ویژگی ها برای زنان معرفی می
کنند که از تحصیلات یا ژنتیک بالاتر هستند.


- مهربانی و درک

- هوش

- حس شوخ طبعی

- سرزنده و خوشدل و امیدوار

- شخصیت هیجان انگیز


⬅️افراد شوخ طبع و بازیگوش از سر به سر گذاشتن
محترمانه ، بازی با کلمات، بداهه گویی و درگیر
چالش شدن لذت می برند.

? #خانومانه ?
#پندانه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:44

#خانمها_بدانند

مردها وقتی با زن روبرو هستند،
یک پا اخلاق بچه را دارند؛ ?‍♀
این موضوع مهم را نباید فراموش کنی که با بارک الله و ماشاءالله بهتر میشود آنها را رام کرد تا با اخم و تخم و حتی خواهش و التماس.

?از من به تو امانت،
چه یک روز چه یک سال، هرگز به او #التماس نکن که از این دست بردارد یا تو را دوست داشته باشد؛ اگر کردی یقین بدان که نتیجه عکس گرفته ای.
باز به تو #توصیه میکنم دختر،
نرمی و نوازش، نرمی و نوازش.
اما نرمی و نوازشی که بجا و از راهش باشد.
موی گربه را اگر از راه برعکس #نوازش کنند برمیگردد چنگ میزند...❤️?

9❤️?•
#خانومانه
#سیاست
#پندانه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:46

?



"با شوهرت لج نکن؛ رگ خوابشو پیدا کن...!"

? هوشمندی یه خانم به پیدا کردن این رگ خواب در همسرش وخانواده‌ی همسرشه!

? بهترین راه ورود به قلب آقایونی که توی فرهنگ ما بزرگ شدن، ارتباطی صمیمانه با خونوادشون هست.

? خانم‌های عزیز؛ شما با شکایت‌های وقت و بی‌وقت از مادر شوهرتون پیش همسرتون، اصلا از مهر مادری کم نمی‌کنید!

? مگه وقتی که همسرتون از مادر خودتون بیاد شکایت کنه از مهر مادرتون کم میشه براتون؟!!!

✅ با اینکار اون چیزی که از دست می‌دید ارج و منزلت خودتون در نگاه همسرتون هست. فقط همین

? #خانومانه
#سیاست
#پندانه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:47

?



"با شوهرت لج نکن؛ رگ خوابشو پیدا کن...!"

? هوشمندی یه خانم به پیدا کردن این رگ خواب در همسرش وخانواده‌ی همسرشه!

? بهترین راه ورود به قلب آقایونی که توی فرهنگ ما بزرگ شدن، ارتباطی صمیمانه با خونوادشون هست.

? خانم‌های عزیز؛ شما با شکایت‌های وقت و بی‌وقت از مادر شوهرتون پیش همسرتون، اصلا از مهر مادری کم نمی‌کنید!

? مگه وقتی که همسرتون از مادر خودتون بیاد شکایت کنه از مهر مادرتون کم میشه براتون؟!!!

✅ با اینکار اون چیزی که از دست می‌دید ارج و منزلت خودتون در نگاه همسرتون هست. فقط همین

? #خانومانه
#سیاست
#پندانه
#حرف_دلم

1400/12/25 12:47

???????
???
??
?

?بانوی قرررری?
سیاست و تجربه

سلام
دیشب خونه ی پدرشوهرم بودیم
دوست پدرشوهرم هم اونجا بود ولی رفت
سر سفره به پدرشوهرم گفتم چرا دوستتونو نگه نداشتید واسه شام...
پدرشوهرم گفت آخه اون هیچوقت بدون خانومش جایی واسه شام نمیمونه?

منم يه دفعه محکم زدم پشت شونه ی شوهرم و بهش گفتم:
یاد بگیر❗️

همه هم خندیدن ???
ولی بعدش تازه فهمیدم که چه حرف اشتباهی زدم ?
نباید شوهرمو مقایسه میکردم و یه مرد دیگه را میزدم تو سرش?

ای کاش قبل اینکه حرفی بزنیم فقط چندثانیه " فکر " کنیم...
═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
#پندانه
#سیاست
#حرف_دلم

1400/12/25 12:54

???????
???
??
?

?بانوی قرررری?
سیاست و تجربه

سلام
دیشب خونه ی پدرشوهرم بودیم
دوست پدرشوهرم هم اونجا بود ولی رفت
سر سفره به پدرشوهرم گفتم چرا دوستتونو نگه نداشتید واسه شام...
پدرشوهرم گفت آخه اون هیچوقت بدون خانومش جایی واسه شام نمیمونه?

منم يه دفعه محکم زدم پشت شونه ی شوهرم و بهش گفتم:
یاد بگیر❗️

همه هم خندیدن ???
ولی بعدش تازه فهمیدم که چه حرف اشتباهی زدم ?
نباید شوهرمو مقایسه میکردم و یه مرد دیگه را میزدم تو سرش?

ای کاش قبل اینکه حرفی بزنیم فقط چندثانیه " فکر " کنیم...
═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
#پندانه
#سیاست
#حرف_دلم

1400/12/25 12:54

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#548

سر جفتمون پایین بود که صاف رفتم پشت یکی، طرف هول برگشت سمتم و با دیدن قیافش دردم تازه شد انگار برسام خواست بگه ببخشید فعلا که با دیدن پیمان نطقش خفه شد.
نگاهی به صورتش کردم...
داغون بود..!
چشماش باد کرده بود وموهاش بهم ریخته بود.
دستی به گونم کشید وگفت:
خوبی؟!
فقط نگاش کردم...
چشماش با اشک برق زدوزمزمه کرد:
کیان خیلی نگرانت بود همش سراغتو میگرفت.
برسام بازومو گرفت و کشید سمت خودش ورفتیم سما سالن...
منو نشوندن رو یه صندلی و با پیمان آروم اروم مشغول حرف زدن شدن...
حس بچه یتیمارو داشتم..!
نه بخاطر مرگ منوچهر..!
بخاطر کارای کیان..!
باورم نمیشد همچین حماقتی کرده باشه...
نگامو دوختم به پیمان...
چشماشو با انگشتاش فشار داد و کلافه واسه برسام توضیح میداد.
برسام دستاشو تو موهاش کرد.
و برگشت سمت در...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#549

پیمان خودشو جمع جور کردواومد سمتم.
سوز گفتم:
کیان کجاست پیمان.میخوام ببینمش.باید ببینمش.
نشست کنارم وگفت:
منم ازصبح اینجام فقط یلحظه دیدمش!اونم همش سفارش تورو بهم کرد.
اصال نمیفهمیدم دوروبرم چی میگذره
برسام با همون سروانه که صبح اومده بود دنبالمون حرف زدو سروان چیزی
نوشت تو کاغذ و داد دستش.
با تشکر اومد سمتمون وگفت:
نمیتونیم کیانو ببینیم.
نمیذارن
ملتمس به پیمان نگاه کردم و گفتم:
واقعا تصادف کرده؟
یجوری نگاش میکردم که انگار التماس میکردم بگه دروغه!
سرشو پایین انداخت وگفت:
پیش پای شما صافکار اینجا بود
جلوی ماشینش داغون بوده.
فعال همه شواهد علیه کیانه اون المصبم هیچی نمیگه!

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#549

حتی انکارم نمیکنه!
صداش توسرم پخش میشد انگار با گرز میکوبیدن توسرم.
انکار نمیکنه
انکارنمیکنه
انکار نمیکنه
سرمو با دستام گرفتم و خم شدم.
پیمان باعجله از جاش بلند شد.
از آب سردکن برام آب باز کرد و اومد سمتم.
از کیان انتظارشو نداشتم!
قتل!!!
اونم عمد؟!
اصال کیان توجاده ی خارج شهری چیکارداشته؟
پیمان آبو سمتم گرفت وگفت:
اینوبخور برسام میرسونتت خونه.من اینجا هستم.
سرموتکون دادم وگفتم:
میخوام بمونم.
پیمان لبخندزوری زدوگفت:

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

زاپاس کانال ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#550

نمیشه عزیزدلم.اینجامنم اضافی ام اگه پرتم کنن بیرون میتونم توخیابون

1400/12/27 10:51

بمونم
ولی توچی؟
پیمان داشت قانعم میکرد که نگاهم به روبه روم خشک شد!
زوم کردم رو دستاش!
دستبند زده بودن بهش.
لیوان آب از دستم افتاد و دویدم سمتش
پیمانوبرسامم جلو اومدن.
نگاه کردم توچشماش.
اونم فقط نگام کرد.
با نگاهم تشر زدم که کار توبوده؟
سرشو اروم تکون داد وانداخت پایین.
باحرص جلو رفتم و محکم کوبیدم توسینه اش
یه قدم عقب رفت ولی سرشو بلند نکرد.
داد زدم:
چه مررررررگت شدهههه
چرا انکارررر نمیکنیییی
چرا بهشون نمیفهمونی دروغه اشتباه شدهههه
سربازی که کنارش بود اومد جلو و گفت:
خانم رعایت کنین

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

اینجا همه عضو باشین ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#551

کیان همچنان سرش پایین بود!
نالیدم:
د یچیزی بگو لعنتی
دریغ از یه کلمه.
نگاهی به پیمان کرد.
تو بغل گرم پیمان فرو رفتم و کیانو بردن!
هق هق گریه میکردم وتمام فکرای ناجور تو سرم بود.
پیمان دستشو پشتم میکشید و مدام میگفت آروم باشم!
ولی مگه میشد؟!
تا تو موقعیت نباشی هیچوقت درک نمیکنی که توچه حالی ممکنه قرار بگیری.
منوچهر زنده بودن و نبودنش دردسر بود!
برای همه!
حاال باید چیکار کنم؟!
حکم قصاص قاتل بابامو بخوام؟!
قصاص کی؟
اعدام کی؟
عشقم؟
شوهرم؟
مردزندگیم؟

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

کانال زاپاس عضو شید ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#552

توگریه ناله میکردم:
چیکارکنم پیماننننننننن.....
چیکار کنممممم...
دستمو گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدم.
صورت گریونش مدام جلو چشمم بود.
کاش میتونستم زبون باز کنم ولی نمیشد!
اونشب به قدری مست بودم که هیچی یادم نمیاد!
من به کسی نزدم!
ولی کسی حرف یه آدم مستو باور نمیکنه!
نگرانش بودم.
با اینکه مطمئن بودم هم برسام وهم پیمان حواسشون بهش هست ولی بازم دلم
راضی نبود.
میخواستم خودم کنارش باشم!
پنجره ی کوچیک رو در بازداشتگاه باز شد و سربازی داد زد:
کیان خان
ازجام پاشدم.پنجره رو بست و درو باز کرد.
دنبالش راه افتادم.
دستبندو زد به دستم راه افتادیم.

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

زاپاس ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#553

رفتیم تویه اتاق و پشت میز نشستم.
یکم که گذشت در اتاق بازشد و محمدرضا اومد تو.
نگاهم کرد و اومد روبه روم نشست.
پرونده ها و کیفش رو گذاشت رو میز وگفت:
برسام که زنگ زد نفهمیدم چطوری اومدم خداکنه چیزی کم نیاورده باشم.
لبخندکم جونی زدم وگفتم:
توام افتادی تو زحمت.
یسری برگه دراورد و عینکشو زد به چشماش.
نگاهی به برگه کردوگفت:
چرا تو اظهاراتت چیزی

1400/12/27 10:51

نگفتی؟
سرمو انداختم پایین.
عینکشو از رو چشماش دراورد ودستاشو به هم قفل کردوگفت:
ببین کیان اگه واقعا میخوای بخودت کمک کنی و من کارمو درست انجام
بدم راستشو بگو بهم.
بایدحقیقتو بدونم.
نگاش کردم.
تکیه داد به صندلی وگفت:
?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

کانال زاپاس عضو شید ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#554

خب .میشنوم؟؟
با انگشتام بازی کردم وگفتم:
اونشب مسعود اومد شرکت.
کلی با چرتوپرتاش رید به اعصابم .
بقیه ام رفته بودن و تنها بودن.
دست خودم نبود بعد رفتنش رفتم سراغ مشروب و سیگار.
یادم نیست چقدر خوردم و چی خوردم
محمدرضا کالفه دستی به صورتش کشیدوگفت:
یعنی مست نشستی پشت فرمون؟
اینجوری اگه کاری ام نکرده باشی حتی ممکنه گواهینامتو توقیف کنن.
سرمو انداختم پایین.پوفی کرد وگفت:
خب بعدش چیشد؟
دستای دستبند زده شده ام رو باال اوردم و دستی به چونم کشیدم وگفتم:
درست یادم نیس ساعت چند راهی شدم.
توراه تو حال خودم نبودم.
نمیدونم کی رفتم ولی تو جاده تصادف کردم
رنگ از روی محمدرضا پرید!

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

همه اینجا عضو باشید حتما ????
"لینک قابل نمایش نیست"

1400/12/27 10:51

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#548

سر جفتمون پایین بود که صاف رفتم پشت یکی، طرف هول برگشت سمتم و با دیدن قیافش دردم تازه شد انگار برسام خواست بگه ببخشید فعلا که با دیدن پیمان نطقش خفه شد.
نگاهی به صورتش کردم...
داغون بود..!
چشماش باد کرده بود وموهاش بهم ریخته بود.
دستی به گونم کشید وگفت:
خوبی؟!
فقط نگاش کردم...
چشماش با اشک برق زدوزمزمه کرد:
کیان خیلی نگرانت بود همش سراغتو میگرفت.
برسام بازومو گرفت و کشید سمت خودش ورفتیم سما سالن...
منو نشوندن رو یه صندلی و با پیمان آروم اروم مشغول حرف زدن شدن...
حس بچه یتیمارو داشتم..!
نه بخاطر مرگ منوچهر..!
بخاطر کارای کیان..!
باورم نمیشد همچین حماقتی کرده باشه...
نگامو دوختم به پیمان...
چشماشو با انگشتاش فشار داد و کلافه واسه برسام توضیح میداد.
برسام دستاشو تو موهاش کرد.
و برگشت سمت در...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#549

پیمان خودشو جمع جور کردواومد سمتم.
سوز گفتم:
کیان کجاست پیمان.میخوام ببینمش.باید ببینمش.
نشست کنارم وگفت:
منم ازصبح اینجام فقط یلحظه دیدمش!اونم همش سفارش تورو بهم کرد.
اصال نمیفهمیدم دوروبرم چی میگذره
برسام با همون سروانه که صبح اومده بود دنبالمون حرف زدو سروان چیزی
نوشت تو کاغذ و داد دستش.
با تشکر اومد سمتمون وگفت:
نمیتونیم کیانو ببینیم.
نمیذارن
ملتمس به پیمان نگاه کردم و گفتم:
واقعا تصادف کرده؟
یجوری نگاش میکردم که انگار التماس میکردم بگه دروغه!
سرشو پایین انداخت وگفت:
پیش پای شما صافکار اینجا بود
جلوی ماشینش داغون بوده.
فعال همه شواهد علیه کیانه اون المصبم هیچی نمیگه!

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#549

حتی انکارم نمیکنه!
صداش توسرم پخش میشد انگار با گرز میکوبیدن توسرم.
انکار نمیکنه
انکارنمیکنه
انکار نمیکنه
سرمو با دستام گرفتم و خم شدم.
پیمان باعجله از جاش بلند شد.
از آب سردکن برام آب باز کرد و اومد سمتم.
از کیان انتظارشو نداشتم!
قتل!!!
اونم عمد؟!
اصال کیان توجاده ی خارج شهری چیکارداشته؟
پیمان آبو سمتم گرفت وگفت:
اینوبخور برسام میرسونتت خونه.من اینجا هستم.
سرموتکون دادم وگفتم:
میخوام بمونم.
پیمان لبخندزوری زدوگفت:

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

زاپاس کانال ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#550

نمیشه عزیزدلم.اینجامنم اضافی ام اگه پرتم کنن بیرون میتونم توخیابون

1400/12/27 10:51

بمونم
ولی توچی؟
پیمان داشت قانعم میکرد که نگاهم به روبه روم خشک شد!
زوم کردم رو دستاش!
دستبند زده بودن بهش.
لیوان آب از دستم افتاد و دویدم سمتش
پیمانوبرسامم جلو اومدن.
نگاه کردم توچشماش.
اونم فقط نگام کرد.
با نگاهم تشر زدم که کار توبوده؟
سرشو اروم تکون داد وانداخت پایین.
باحرص جلو رفتم و محکم کوبیدم توسینه اش
یه قدم عقب رفت ولی سرشو بلند نکرد.
داد زدم:
چه مررررررگت شدهههه
چرا انکارررر نمیکنیییی
چرا بهشون نمیفهمونی دروغه اشتباه شدهههه
سربازی که کنارش بود اومد جلو و گفت:
خانم رعایت کنین

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

اینجا همه عضو باشین ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#551

کیان همچنان سرش پایین بود!
نالیدم:
د یچیزی بگو لعنتی
دریغ از یه کلمه.
نگاهی به پیمان کرد.
تو بغل گرم پیمان فرو رفتم و کیانو بردن!
هق هق گریه میکردم وتمام فکرای ناجور تو سرم بود.
پیمان دستشو پشتم میکشید و مدام میگفت آروم باشم!
ولی مگه میشد؟!
تا تو موقعیت نباشی هیچوقت درک نمیکنی که توچه حالی ممکنه قرار بگیری.
منوچهر زنده بودن و نبودنش دردسر بود!
برای همه!
حاال باید چیکار کنم؟!
حکم قصاص قاتل بابامو بخوام؟!
قصاص کی؟
اعدام کی؟
عشقم؟
شوهرم؟
مردزندگیم؟

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

کانال زاپاس عضو شید ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#552

توگریه ناله میکردم:
چیکارکنم پیماننننننننن.....
چیکار کنممممم...
دستمو گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدم.
صورت گریونش مدام جلو چشمم بود.
کاش میتونستم زبون باز کنم ولی نمیشد!
اونشب به قدری مست بودم که هیچی یادم نمیاد!
من به کسی نزدم!
ولی کسی حرف یه آدم مستو باور نمیکنه!
نگرانش بودم.
با اینکه مطمئن بودم هم برسام وهم پیمان حواسشون بهش هست ولی بازم دلم
راضی نبود.
میخواستم خودم کنارش باشم!
پنجره ی کوچیک رو در بازداشتگاه باز شد و سربازی داد زد:
کیان خان
ازجام پاشدم.پنجره رو بست و درو باز کرد.
دنبالش راه افتادم.
دستبندو زد به دستم راه افتادیم.

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

زاپاس ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#553

رفتیم تویه اتاق و پشت میز نشستم.
یکم که گذشت در اتاق بازشد و محمدرضا اومد تو.
نگاهم کرد و اومد روبه روم نشست.
پرونده ها و کیفش رو گذاشت رو میز وگفت:
برسام که زنگ زد نفهمیدم چطوری اومدم خداکنه چیزی کم نیاورده باشم.
لبخندکم جونی زدم وگفتم:
توام افتادی تو زحمت.
یسری برگه دراورد و عینکشو زد به چشماش.
نگاهی به برگه کردوگفت:
چرا تو اظهاراتت چیزی

1400/12/27 10:51

نگفتی؟
سرمو انداختم پایین.
عینکشو از رو چشماش دراورد ودستاشو به هم قفل کردوگفت:
ببین کیان اگه واقعا میخوای بخودت کمک کنی و من کارمو درست انجام
بدم راستشو بگو بهم.
بایدحقیقتو بدونم.
نگاش کردم.
تکیه داد به صندلی وگفت:
?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

کانال زاپاس عضو شید ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#554

خب .میشنوم؟؟
با انگشتام بازی کردم وگفتم:
اونشب مسعود اومد شرکت.
کلی با چرتوپرتاش رید به اعصابم .
بقیه ام رفته بودن و تنها بودن.
دست خودم نبود بعد رفتنش رفتم سراغ مشروب و سیگار.
یادم نیست چقدر خوردم و چی خوردم
محمدرضا کالفه دستی به صورتش کشیدوگفت:
یعنی مست نشستی پشت فرمون؟
اینجوری اگه کاری ام نکرده باشی حتی ممکنه گواهینامتو توقیف کنن.
سرمو انداختم پایین.پوفی کرد وگفت:
خب بعدش چیشد؟
دستای دستبند زده شده ام رو باال اوردم و دستی به چونم کشیدم وگفتم:
درست یادم نیس ساعت چند راهی شدم.
توراه تو حال خودم نبودم.
نمیدونم کی رفتم ولی تو جاده تصادف کردم
رنگ از روی محمدرضا پرید!

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

همه اینجا عضو باشید حتما ????
"لینک قابل نمایش نیست"

1400/12/27 10:51

السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی

عیدتون مبارکا باشه خوبا
#نیمه_شعبان
#امام_زمان(عج)
#حرف_دلم

1400/12/27 12:53