The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

♥️
‏خوشبختی ینی
شيش دونگِ آغوشِت تا
اَبَد بُخوره به نامِ خودَم عِشقَم



?? #ایده_متن
شبتون بخیر خوشگلا
#حرف_دلم

1400/12/10 00:28

پاسخ به

?✨?✨?✨ ?✨?✨ ?✨ ✨ #538 ایشون رو میشناسید؟! دست تو دست برسام جلو رفتم... کل تنم به لرز افتاده بو...

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#539

سروان نگاهی بهم کردوگفت:
پشت سر مابیاید فاصله رو زیاد نکنید.
برسام تشکری کرد و راهی شد...
در جلورو برام باز کرد و به کمکش روی صندلی نشستم، صورت داغون و له شده ی منوچهر که سیاه شده بود مدام جلوی چشمم بود.
برسام مدام حالمو میپرسید و دستشو به پیشونیم میکشید که تب نکرده باشم...
چون صورتم سرخ شده بود!
جلوی کالنتری نگهداشت وگفت:
آیسل جان اگه حالت خوب نیست برم کارت شناسایی چیزی گرو بذارم بریم...
درمانگاه؟!
سری تکون دادم...
نمیتونستم...
باید میفهمیدم چیشده...
کیانو کجا بردن....
اروم پیاده شدم، گوشیمو انداختم تو ماشین چون باید جلو در تحویل میدادیم به هرحال رفتیم تو و به راهنمایی سروانه جلوی یه در نشستیم...
مراجع که خارج شد نوبت به ما رسید و رفتیم تو.

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#540

به کمک برسام نشستم رو صندلی و کنارم نشست.
سروان تو گوش کسیکه پشت میزش نشسته بود چیزی گفت.
نگاهی به سینه ی لباسش کردم.
سرگرد احمد توکلی
سرگرد نگاهی به پرونده کرد و دستاشو به هم قالب کرد وگفت:
خب دخترم.
جنازه رو تشخیص هویت کردین؟
انگار باورم نشده بود که تا گفت جنازه شروع کردم به هق هق زدن و به پهنای
صورت اشک ریختن.
سرگرد میزشو دور زدو اومد روبه روم.
ازپارچ رو میز لیوان آبی پر کرد و داد دست برسام که بهم بده وگفت:
اگه حالتون خوب نیست بذاریم برای وقت دیگه؟
لیوانو تو دست برسام پس زدم وگفتم :
بگین چیشده
چه بالیی سرش اومده؟
سرگرد تکیه داد وگفت:
پدرته؟

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

1400/12/10 08:28

پاسخ به

?✨?✨?✨ ?✨?✨ ?✨ ✨ #538 ایشون رو میشناسید؟! دست تو دست برسام جلو رفتم... کل تنم به لرز افتاده بو...

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#539

سروان نگاهی بهم کردوگفت:
پشت سر مابیاید فاصله رو زیاد نکنید.
برسام تشکری کرد و راهی شد...
در جلورو برام باز کرد و به کمکش روی صندلی نشستم، صورت داغون و له شده ی منوچهر که سیاه شده بود مدام جلوی چشمم بود.
برسام مدام حالمو میپرسید و دستشو به پیشونیم میکشید که تب نکرده باشم...
چون صورتم سرخ شده بود!
جلوی کالنتری نگهداشت وگفت:
آیسل جان اگه حالت خوب نیست برم کارت شناسایی چیزی گرو بذارم بریم...
درمانگاه؟!
سری تکون دادم...
نمیتونستم...
باید میفهمیدم چیشده...
کیانو کجا بردن....
اروم پیاده شدم، گوشیمو انداختم تو ماشین چون باید جلو در تحویل میدادیم به هرحال رفتیم تو و به راهنمایی سروانه جلوی یه در نشستیم...
مراجع که خارج شد نوبت به ما رسید و رفتیم تو.

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#540

به کمک برسام نشستم رو صندلی و کنارم نشست.
سروان تو گوش کسیکه پشت میزش نشسته بود چیزی گفت.
نگاهی به سینه ی لباسش کردم.
سرگرد احمد توکلی
سرگرد نگاهی به پرونده کرد و دستاشو به هم قالب کرد وگفت:
خب دخترم.
جنازه رو تشخیص هویت کردین؟
انگار باورم نشده بود که تا گفت جنازه شروع کردم به هق هق زدن و به پهنای
صورت اشک ریختن.
سرگرد میزشو دور زدو اومد روبه روم.
ازپارچ رو میز لیوان آبی پر کرد و داد دست برسام که بهم بده وگفت:
اگه حالتون خوب نیست بذاریم برای وقت دیگه؟
لیوانو تو دست برسام پس زدم وگفتم :
بگین چیشده
چه بالیی سرش اومده؟
سرگرد تکیه داد وگفت:
پدرته؟

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

1400/12/10 08:28

جانــــا ...
برقِ ❲چَشمـــانَت❳ روشَن کَرد دُنیایِ
سَرد و تاریکِ دلِ ❲مــن❳ را ♥️?
#دلبرونه
#حرف_دلم

1400/12/10 23:59

جانــــا ...
برقِ ❲چَشمـــانَت❳ روشَن کَرد دُنیایِ
سَرد و تاریکِ دلِ ❲مــن❳ را ♥️?
#دلبرونه
#حرف_دلم

1400/12/10 23:59

‌ ‌ هر چیز به آخر میرسد ?
جز دوست داشتنت♥️
که هر روز صبح?
از نو در من متولد میشود?
روز از نو?
دوست داشتنت از نو?
#صبح_بخیردلبر?♥️?
◞‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌✾࿐༅?♥️?༅࿐✾
#حرف_دلم

1400/12/11 10:26

.
دُنیای مَن کوچک است فَقط یک تُو دَر آن جا می شود∞??᭄*-*

✾࿐༅?♥️?༅࿐✾
#حرف_دلم

1400/12/11 10:27

‌ ‌ هر چیز به آخر میرسد ?
جز دوست داشتنت♥️
که هر روز صبح?
از نو در من متولد میشود?
روز از نو?
دوست داشتنت از نو?
#صبح_بخیردلبر?♥️?
◞‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌✾࿐༅?♥️?༅࿐✾
#حرف_دلم

1400/12/11 10:26

.
دُنیای مَن کوچک است فَقط یک تُو دَر آن جا می شود∞??᭄*-*

✾࿐༅?♥️?༅࿐✾
#حرف_دلم

1400/12/11 10:27

شبتون بی غم??
#حرف_دلم

1400/12/12 01:12

شبتون بی غم??
#حرف_دلم

1400/12/12 01:12

.
عشق یعنی پیشت نباشه
ولی فڪرش هر ثانیه
تو مغزت بپیچه.?♥️
#حرف_دلم
‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1400/12/12 11:43

.
عشق یعنی پیشت نباشه
ولی فڪرش هر ثانیه
تو مغزت بپیچه.?♥️
#حرف_دلم
‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1400/12/12 11:43

.

#تُ‌ با صبح شکوفا می شوی
نفس نفس
در من جان می گیری
و آفتاب را
با چشمانت به خانه ام می آوری
بگذار این صبح
یادگار مهر #تُ‌ باشد
#حرف_دلم

1400/12/14 11:50

.

#تُ‌ با صبح شکوفا می شوی
نفس نفس
در من جان می گیری
و آفتاب را
با چشمانت به خانه ام می آوری
بگذار این صبح
یادگار مهر #تُ‌ باشد
#حرف_دلم

1400/12/14 11:50

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ و علی عباس الحسین علیه السلام

1400/12/16 22:09

اعیاد شعبانیتون مبارک خانوما

1400/12/16 22:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#حرف_دلم

1400/12/16 22:10

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ و علی عباس الحسین علیه السلام

1400/12/16 22:09

اعیاد شعبانیتون مبارک خانوما

1400/12/16 22:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#حرف_دلم

1400/12/16 22:10

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#541

با گریه سری تکون دادم.
برسام مدام پشتمو ماساژ میداد بهم قوت قلب بده و تکرار میکرد که گریه نکنم.
سرگرد اروم شروع کرد حرف زدن:
غم آخرتون باشه ...
دیروز با یه تماس ناشناس به ما اطالع دادن که تویکی ازجاده های خارج شهر
یه جنازه هست.کسی با خودرو بهش زده وفرار کرده...
بچه های گشت پیداش کردن و منتقلش کردن وطبق گزارش پزشکی قانونی این
اتفاق یک هفته ی پیش افتاده و جنازه تمام این مدت تو دید کسی نبوده.
کسی زده و فرار کرده که به گفته ی اون شخص ناشناس اون فرد همسر شما
وداماده ایشونه!
وطبق کروکی ها قتل عمد بوده متاسفانه!
خشکم زد!
نفسم گرفت.
به شالم چنگ زدم و از دور گلوم بازش کردم.
برسام خنده ی عصبی کرد وگفت:این غیرممکنه جناب سرگرد ! کیان اصلا
همچین آدمی نیست!
سرگرد سر تکون داد وگفت:
شما میدونین ماشینشون کجاست؟
فکرم برگشت به چندروز قبل.
کیان داد زد :
وایسین منم بیام.

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#542

پیمان کالفه گفت:
ای بابا کیا بدو من قرار دارم مگه ماشین نداری آخه خودت؟
کیان پله هارو باال دوید وگفت:
نه تعمیر گاهه.
به خس خس افتادم.چنگ زدم به گلوم
پیمان:کیا داداش اینجات چیشده؟
کیان :چیزی نیس خورده به در ماشین.
چشمام سیاهی رفتوسرم سنگین شد....
با سوزش دستم پلکامو اروم باز کردم.نور زیادی زد تو چشمم که مجبورم کرد
چشمامو ببندم و صورتم جمع شه.
صدای ظریف و دخترونه ای پیچید توگوشم:
عزیزم...بهوش اومدی؟
دوباره پلکامو باز کردم.
دخترریزه میزه ای با لباسای سفید باا سُرم ایستاده بود.
چشمام میسوخت و سنگین بود.
دست مردونه ای رو پیشونیم کشیده شد و پشت بندش برسام پرسید:
حالش چطوره خانم پرستار؟
پرستار آروم سوزن سرمو از دستم بیرون کشیدوگفت:

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#543

یه ضعف کوچیک و اُفت فشار بود که حل شد... ولی محض احتیاط یه آزمایشو بِدَن که خیالمون راحت باشه از بابت مابقی بیماری ها...
مخمو به کار گرفتم...
دختره ازاتاق بیرون رفت...
بغ کرده رو به برسام گفتم:
میخوام برم کالنتری...
از رو تخت بلند شدم، هنوزم ضعف میکردم...
برسام دستاشو رو شونم گذاشت وگفت:
آیسل جان آروم بگیر با این حال تو که چیزی عوض نمیشه...
بری کلانتری چیکار؟!
چی میخوای بگی چیکارمیخوای بکنی؟!
ملتمس نگاش کردم و زدم زیر گریه... توروخدابرسام...
بایدبرم، باید کیانو ببینم...
باید حرف بزنم باهاش...
حال

1400/12/17 09:09

برسام بهترازمن نبود، کلافه و داغون نگام کرد و منو کشید تو بغلش...
سرمو گذاشت رو سینه اش وگفت:
باشه...باشه هرجا بخوای میبرمت فقط تو باخودت اینجوری نکن...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#544

تو امانت کیانی دست من توروخدا!!!
اینجوری نکن باخودت...
حالم دست خودم نبود!
اصلا چیزایی که شنیده بودم باور نمیکردم!
به کمک برسام از تخت پایین اومدم که یه پرستار با یه دکتر مرد وارد اتاق شدن...
پرستاره گفت:
کجا خانم شما باید ازمایش بدین...
دستمو توهوا تکون دادم وگفتم:
من چیزیم نیست حالمم خوبه
دکتره گفت:
خانم برای ما مسئولیت داره...لطفا...
کلافه گفتم:
جون خودمه مسئولیتشم گردن خودمه...
از اینجا خودمو پرت کنم پایینم بازم به بعدم کسی مربوط نیست....
الانم باید برم ومیرم...
چه شما بخواین چه نخواین....
دکتره متعجب نگاهم کرد وروبه پرستاره گفت:
بگو بامسئولیت خودشون ترخیصش کنن...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#545

و از اتاق بیرون رفت...
شالمو رو سرم مرتب کردم و با کمک برسام بیرون اومدیم، برسام یسری از کارای ترخیص وانجام داد و راهی شدیم...
تا نشستم تو ماشین زنگ گوشیمم قطع شد.
دنبالش گشتم...
ویبره خورده بود افتاده بود کف ماشین...
برسامم نشست وماشینو روشن کرد.
نگاهی به تماسها انداختم...
دوسه باری از خونه بود.
از سیانا...
از پیمان...
یدونه ام ناشناس...
احتمالا فکر میکردن چون شماره هارو میشناسم جواب نمیدم...
روبه برسام گفتم:
ازخونه زنگ نزدن بهت؟!
دستشو گذاشت رو جیب شلوارش نبود...
اون یکی جیبشم نبود.
با کف دست زد تو پیشونیش وگفت:
وای!
مونده تو کلانتری جلوی در تحویل داده بودم...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"

1400/12/17 09:09

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#541

با گریه سری تکون دادم.
برسام مدام پشتمو ماساژ میداد بهم قوت قلب بده و تکرار میکرد که گریه نکنم.
سرگرد اروم شروع کرد حرف زدن:
غم آخرتون باشه ...
دیروز با یه تماس ناشناس به ما اطالع دادن که تویکی ازجاده های خارج شهر
یه جنازه هست.کسی با خودرو بهش زده وفرار کرده...
بچه های گشت پیداش کردن و منتقلش کردن وطبق گزارش پزشکی قانونی این
اتفاق یک هفته ی پیش افتاده و جنازه تمام این مدت تو دید کسی نبوده.
کسی زده و فرار کرده که به گفته ی اون شخص ناشناس اون فرد همسر شما
وداماده ایشونه!
وطبق کروکی ها قتل عمد بوده متاسفانه!
خشکم زد!
نفسم گرفت.
به شالم چنگ زدم و از دور گلوم بازش کردم.
برسام خنده ی عصبی کرد وگفت:این غیرممکنه جناب سرگرد ! کیان اصلا
همچین آدمی نیست!
سرگرد سر تکون داد وگفت:
شما میدونین ماشینشون کجاست؟
فکرم برگشت به چندروز قبل.
کیان داد زد :
وایسین منم بیام.

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#542

پیمان کالفه گفت:
ای بابا کیا بدو من قرار دارم مگه ماشین نداری آخه خودت؟
کیان پله هارو باال دوید وگفت:
نه تعمیر گاهه.
به خس خس افتادم.چنگ زدم به گلوم
پیمان:کیا داداش اینجات چیشده؟
کیان :چیزی نیس خورده به در ماشین.
چشمام سیاهی رفتوسرم سنگین شد....
با سوزش دستم پلکامو اروم باز کردم.نور زیادی زد تو چشمم که مجبورم کرد
چشمامو ببندم و صورتم جمع شه.
صدای ظریف و دخترونه ای پیچید توگوشم:
عزیزم...بهوش اومدی؟
دوباره پلکامو باز کردم.
دخترریزه میزه ای با لباسای سفید باا سُرم ایستاده بود.
چشمام میسوخت و سنگین بود.
دست مردونه ای رو پیشونیم کشیده شد و پشت بندش برسام پرسید:
حالش چطوره خانم پرستار؟
پرستار آروم سوزن سرمو از دستم بیرون کشیدوگفت:

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#543

یه ضعف کوچیک و اُفت فشار بود که حل شد... ولی محض احتیاط یه آزمایشو بِدَن که خیالمون راحت باشه از بابت مابقی بیماری ها...
مخمو به کار گرفتم...
دختره ازاتاق بیرون رفت...
بغ کرده رو به برسام گفتم:
میخوام برم کالنتری...
از رو تخت بلند شدم، هنوزم ضعف میکردم...
برسام دستاشو رو شونم گذاشت وگفت:
آیسل جان آروم بگیر با این حال تو که چیزی عوض نمیشه...
بری کلانتری چیکار؟!
چی میخوای بگی چیکارمیخوای بکنی؟!
ملتمس نگاش کردم و زدم زیر گریه... توروخدابرسام...
بایدبرم، باید کیانو ببینم...
باید حرف بزنم باهاش...
حال

1400/12/17 09:09

برسام بهترازمن نبود، کلافه و داغون نگام کرد و منو کشید تو بغلش...
سرمو گذاشت رو سینه اش وگفت:
باشه...باشه هرجا بخوای میبرمت فقط تو باخودت اینجوری نکن...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#544

تو امانت کیانی دست من توروخدا!!!
اینجوری نکن باخودت...
حالم دست خودم نبود!
اصلا چیزایی که شنیده بودم باور نمیکردم!
به کمک برسام از تخت پایین اومدم که یه پرستار با یه دکتر مرد وارد اتاق شدن...
پرستاره گفت:
کجا خانم شما باید ازمایش بدین...
دستمو توهوا تکون دادم وگفتم:
من چیزیم نیست حالمم خوبه
دکتره گفت:
خانم برای ما مسئولیت داره...لطفا...
کلافه گفتم:
جون خودمه مسئولیتشم گردن خودمه...
از اینجا خودمو پرت کنم پایینم بازم به بعدم کسی مربوط نیست....
الانم باید برم ومیرم...
چه شما بخواین چه نخواین....
دکتره متعجب نگاهم کرد وروبه پرستاره گفت:
بگو بامسئولیت خودشون ترخیصش کنن...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

دانلود آهنگ‌ها در چنل دوم بصورت رایگان ???
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#545

و از اتاق بیرون رفت...
شالمو رو سرم مرتب کردم و با کمک برسام بیرون اومدیم، برسام یسری از کارای ترخیص وانجام داد و راهی شدیم...
تا نشستم تو ماشین زنگ گوشیمم قطع شد.
دنبالش گشتم...
ویبره خورده بود افتاده بود کف ماشین...
برسامم نشست وماشینو روشن کرد.
نگاهی به تماسها انداختم...
دوسه باری از خونه بود.
از سیانا...
از پیمان...
یدونه ام ناشناس...
احتمالا فکر میکردن چون شماره هارو میشناسم جواب نمیدم...
روبه برسام گفتم:
ازخونه زنگ نزدن بهت؟!
دستشو گذاشت رو جیب شلوارش نبود...
اون یکی جیبشم نبود.
با کف دست زد تو پیشونیش وگفت:
وای!
مونده تو کلانتری جلوی در تحویل داده بودم...

?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?

عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"

1400/12/17 09:09