پاسخ به
?✨?✨?✨ ?✨?✨ ?✨ ✨ #538 ایشون رو میشناسید؟! دست تو دست برسام جلو رفتم... کل تنم به لرز افتاده بو...
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨
✨
#539
سروان نگاهی بهم کردوگفت:
پشت سر مابیاید فاصله رو زیاد نکنید.
برسام تشکری کرد و راهی شد...
در جلورو برام باز کرد و به کمکش روی صندلی نشستم، صورت داغون و له شده ی منوچهر که سیاه شده بود مدام جلوی چشمم بود.
برسام مدام حالمو میپرسید و دستشو به پیشونیم میکشید که تب نکرده باشم...
چون صورتم سرخ شده بود!
جلوی کالنتری نگهداشت وگفت:
آیسل جان اگه حالت خوب نیست برم کارت شناسایی چیزی گرو بذارم بریم...
درمانگاه؟!
سری تکون دادم...
نمیتونستم...
باید میفهمیدم چیشده...
کیانو کجا بردن....
اروم پیاده شدم، گوشیمو انداختم تو ماشین چون باید جلو در تحویل میدادیم به هرحال رفتیم تو و به راهنمایی سروانه جلوی یه در نشستیم...
مراجع که خارج شد نوبت به ما رسید و رفتیم تو.
?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?
عکس شخصیت هارو میخای بزن رو لینک زیر ??
"لینک قابل نمایش نیست"
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨
✨
#540
به کمک برسام نشستم رو صندلی و کنارم نشست.
سروان تو گوش کسیکه پشت میزش نشسته بود چیزی گفت.
نگاهی به سینه ی لباسش کردم.
سرگرد احمد توکلی
سرگرد نگاهی به پرونده کرد و دستاشو به هم قالب کرد وگفت:
خب دخترم.
جنازه رو تشخیص هویت کردین؟
انگار باورم نشده بود که تا گفت جنازه شروع کردم به هق هق زدن و به پهنای
صورت اشک ریختن.
سرگرد میزشو دور زدو اومد روبه روم.
ازپارچ رو میز لیوان آبی پر کرد و داد دست برسام که بهم بده وگفت:
اگه حالتون خوب نیست بذاریم برای وقت دیگه؟
لیوانو تو دست برسام پس زدم وگفتم :
بگین چیشده
چه بالیی سرش اومده؟
سرگرد تکیه داد وگفت:
پدرته؟
?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?
1400/12/10 08:28