ارسال شده از
نیشخندی زد و گفت:خوب راحتیا!
خندیدم و گفتم:نباشم؟نصف حرفای روزانه پسرا درباره این چیزاس مخصوصا پسرایی به سن من !خب منم با اونا میگردم دیگه وقتی از یه چیزی زیاد حرف زده بشه دیگه عادی میشه!حالا اگه ناراحتی شرمنده من نمیتونم تیریپ عشوه خرکی بیام تظاهر کنم هیچی نمیدونم!چون همون دخترایی هم که حرفشو نمیزنن اندازه من که هیچ بیشتر هم این چیزا رو شنیدن!
سرشو تکون دادو گفت فکر کنم تو اشتباهی دختر شدی از اول باید پسر میشدی!
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:نمیگم از دختر بودنم راضیم ولی ناراضی هم نیستم! خدا بهتر از منو تو میدونه.
کفشاشو در اورد و دراز کشید روی تخت . صاف نشستم سر جامو و گفتم:میخوای بمونی اینجا؟
روشو کرد به من ارنجشو تکیه داد به تخت و سرشو گذاشت رو دستش و گفت:اره دیگه اومدم شب بمونم!
خندیدم و گفتم:گفتی جایی به جز تختت خوابت نمیبره؟!
لبخندی زد و گفت:خب نمیخوابم!
روسریم که حسابی اذیتم میکرد دوتا گره زدم تا دوباره شل نشه و گفتم:میدونی که اینجا بیمارستانه!منم همونیم که هنوز نمیدونی دخترم!
خندید و گفت:اره میدونم!چرا روسریتو اینجوری میکنی؟
با حرص دستمو کشیدم رو سرم که باعث شد موهام و روسری بریزه به هم گفتم:خب چی کار کنم عادت ندارم!
_:خب برش دار
پوفی کردمو و گفتم:یه بار خواستم برش دارم پرستار اینقد سرم داد کشید که نگو!
_:الان من اینجام پرستارا نمیان اگه میخوای درش بیار!
نیشم باز شد با خوشحالی گفتم واقعا؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد با یه حرکت روسری رو از سرم کشیدم و پرت کردم اون سر تخت! با تمام احساس گفتم:اخیش ...ازادی!
از حرفم خندش گرفت .
من :چیه خب؟خودت فکر کن صبح تا صب بعد صبم تا صبح یه چیزی گره کنن دور سرت! حوصله ادم تنگ میشه خب
دستی کشیدم تو موهامو با انگشتام شونشون کردم.
_:اخه من از اول زندگیم روسری سرم نکردم
من:فکر کردی من سرم کردم؟خب منم مثه تو! فقط چادر سرم میکنم اونم اونقد میکشم جلو تا خودش پوشیده باشه تازه گره هم نداره!
_:راس میگی خب!
یه ذره نگاهم کرد و گفت:گوشات بلبلیه!(گوشی که یه کم بزرگه و به سمت بیرون متمایله)
دستی کشیدم رو گوشمو و گفتم:خب هر خوشگلی یه عیبی داره
خندید و گفت:صد البته!
تکیه دادم به بالشتمو و گفتم:راستی تو هیچی از خودت به من نگفتی ! من تموم زنگیمو گفتم!
_:خب تو کار بدی کردی ادم برای هر کسی هر چیزی رو نمیگه!
راستم میگفت بیخودی جو گیر شده بودم چون یه ذره روی خوش بهم نشون داد هر چی بود براش گفتم!
سرموتکون دادم و گفتم:اره خب راست میگی!
اونم نیم خیز شد و گفت:شوخی کردم! چی میخوای بدونی؟
من:اگه نمیخوای بگی اشکالی نداره!
_:بپرس!
با ذوق گفتم:خب از اول بگو
1398/05/01 15:58