رمان زن ارباب

112 عضو

شروع شد

1398/05/30 00:45

?????
????
???
??
?

#پارت1
#رمان_دختر_بد

نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بھترین کلمھ برای شروع بدبختی و بدشانسیھ دو تا بچھ بودیم و البتھ تنی ھم نبودیم من و برادرم کیوان. پدرم عرق خور و معتاد و ھر اشغالی کھ نباید باشھ بود و مادر ھم از اون بدتر یھ زنیکھ خیانت کار تمام عیار کھ وقتی بابام یھ ماه یھ ماه میرفت و پیداشت نمیشد خرج ما رو از طریق خود فروشی میداد. بابام کھ معتاد بود و مواد فروش مادرم ھم خود فروش و سبزی پاک کن. تو یھ خونھ اشغالی و 70 متری تو جنوب تھران زندگی میکردیم شرایطم زود منو با دنیا و زندگی اشنا کرد و تو 15 سالگی عاشق این بودم کھ یھ دوست پسر داششتھ باشم اما نمیشد. از کیوان میترسیدم کیوان 4 الی 5 سال از من بزرگ تر بود و خودش ھم اخره کثافت و دختر باز اما با این حال رو من خیلی غیرت داشت. تا دبیرستانی شدم حواسش رو بیشتر جمع کرد و گیر دادناش بیشتر شد. بابا افتاد زندان و دیگھ ما تو دوسال نمیدیدیمش مامانم ھم فحش میداد بھ بابام و میگفت بھتر کھ دیگھ سرخر تو این خونھ نیست کیوان بچھ این بابا نبود و بچھ اون شوھر قبلیھ مامانم بود کھ مرد خوبی بود اما بدبخت اخرشم میفتھ و میمیره. کیوان از مامان فحش نمیخورد. اما من بدبخت تا بھ کارای مامان اعتراض میکردم باید فحش میشنیدم -تو ھم از تخم ھمون مرتیکھ نسناسی داشتم میگفتم. مامان ھر شب دیر میومد خونھ ارزوی یھ روز خوب بودنش رو بھ گور میبردم کاش بابا داشتم کاش مامان خوب داشتم کاش و کاش و کاش پیکان میددیدم دلم ضعف یرفت چھ برسھ بھ یھ بچھ ای کھ یھ دستش تو دست ننش باشھ و یکیش تو دست باباش. گیر دادنای کیوان شروع شده بود. یھ ربع دیر از مدرسه برمیگشتم داد بیداد میکرد و فحشم میداد اما کتکم نمیزد فقط تھدید میکرد تھدیدایی که ترس رو تو وجودم مینداخت. -ھوی کیمیا با تو ام یک بار دیگھ فقط یک بار دیگھ دیر بیای خونھ میگیرمت بھ باد کتک فھمیدی؟...اولا باھاش لج بازی میکردم اما وقتی برای اولین بار نوازش دستشو تو صورتم احساس کردم فھمیدم این تو بمیری از اون تو بمیری ھا نیست. امتحانای ترم اول رو با معدل 13 تموم کردم مامان کاریم نداشت ھمین کھ تجدیدی نیاورده بودم براش کافی بود اما کیوان کھ بچھ درس خونی بود و تازه ھم دیپلم گرفتھ بود حسابی اذیتم کرد -خوب گوشاتو باز کن ببین چی بت میگم واسھ ترم دوم اگھ بخوای از این نمره ھا بیاری میدونی چیکار میکنم؟دستا و پاھاتو میبندم یھ دست خوش مزه بھت کمربند میزنم بعدم واسھ ھمیشھ. میندازمت گوشھ اون اتاقت عین عتیقھ خاک. بخوری و ترش بشی. اون جلوجلو میومد و من از ترس این کھ کتک نخورم عقب عقب

1398/05/30 00:45

میرفتم-خب من سعیمو کردم. برو گم شو سعیمو کردم سعیمو کردم فکرت کجاست کھ درس نمیخونی ھان؟ ھیج جا بھ خدا داداش من کھ کاری نکردم. -برو تو اتاقت و تا شب بیرون نیا بیرون بیای کتک خوردی. از ترسم گوشھ اتاق کز کردم و شروع کردم بھ اشک ریختن دلم واسھ خود بدبختم میسوخت مامان تو حال نشستھ بود و صدامونو میشنید اما ھیچ چیزی نمیگفت و ھیچ کاری ھم نمیکرد گاھی ھم از حرف ھای کیوان خندش میگرفت و بھ جای طرفداری از من بدبخت خاک برسر عین این زنای ھرزه بلند بلند میخندید. روز بعد وقتی رفتم مدرسھ حرفای بچھ ھا در باره دوستاشون دوباره منو بھ وجد اورد بچھ اروم و سر بھ زیری بودم خیلی دلم میخواست یھ دوست داشتھ باشم اما از کیوان میترسیدم. کیوان با چند تا پسر بزرگ تر از خودش دوست شده بود و وقتایی کھ مامان شبا بیرون نمیرفت و خونھ بود کیوان میزد بیرون و بعد مست و خراب برمیکشت یھ شب...

1398/05/30 00:45

?????
????
???
??
?
نویسنده:یلدا
#پارت2
#رمان_دختر_بد

... کھ من اتفاقی بیدار بودم و مامان ھم نبود نزدیک بود بھ من تجاوز کنھ ولی من خودمو تو اتاق حبس کردم و درو بستم از ترس خودمو خیس کرده بودم و روم نمیشدم بیرون بیام تا برم حموم و خودمو آب بکشم و شلوارمو عوض کنم من و کیوان ھر دو صورت ھای خوبی داشتیم منتھا بر عکس کیوان مشکی بود و من چشم ابی(من دیدمش خیلی ناز بود) یھ روز کھ رفتم مدرسھ یھ دختره کھ صبح چند تا شماره گرفتھ بود شماره ھاشو بین بچھ ھا پخش میکرد منم اگھ بھ سر و وعضم میرسیدم و از این حالت گدایی درش میاوردم میتونستم عین آب خوردن شماره جمع کنم این اولین فکری بود کھ بھ ذھنم رسید سراغ مامان رفتم. گم شو نکبت من پولم کجا بود؟! به میوان گفتم که تازه مشغول کار شده بود؟! اولا من ھنوز حقوق نگرفتم دویما واسھ چی پول میخوای میخوای بری دنبال جندگی؟داداش این حرفا چیھ لباس میخوام لباسام کھنھ شدن تنگ شدن -برو بابا. حسرت ھمھ چی داشتم ھمھ چی یھ بار وقتی داداش یکی از دوستام با ماشین اومد دنبالشو بعد درو براش باز کرد بی اختیار زدم زیر گریھ اون قدر گریھ کردم کھ بچھ ھا دیوانھ شدن و منو بھ فحش کشیدن بھ ھیچ *** ھم نمیتونستم بگم چھ مرگمھ. زندگیم خلاصھ بود تو حسرت -بدبختی نکبت -و... . بی مھری اطرافیانم منو ھر لحظھ بھ برقراری احساس با یھ غیر ھم جنس نزدیک و نزدیک و نزدیک تر میکرد. رفتم کنج اتاقم و شروع کردم بھ گریھ کردن ننم کھ دلش بھ حالم نمیسوخت اما کیوان با این کھ اخلاقش خیلی گند میشد گاھی وقتا می اومد تو اتاق. چیھ چرا این قدر گریھ میکنی؟ھیچی برو بیرون. جلو اومد و کنارم نشست -بس کھ عجولی دختر 10 روز صبر کن حقوق بگیرم 30 تومن میدم بھت برو خرید خوبھ؟ -راست میگی؟من دروغم گفتم!از شوق پریدم بغلش و بوسیدمش آروم گریھ کرد در گوشم گفت -تو حواستو جمع کن اشتباه نکن من ھرکار بتونم برات میکنم تو بھ من قول بده سمت خطا نری منم قول میدم نھایت سعیمو بکنم و یھ کاری کنم کھ از این نکبت بیای بیرون کیمیا قول میدم زندگی میچرخھ ھمیشھ ھمھ چیز یکسان نمیمونھ...

1398/05/30 00:45

?????
????
???
??
?
#نویسنده_یلدا
#پارت3
#رمان_دختر_بد

... گریھ کردم اشکام اروم از روی گونھ ھام سر میخورد کیوان دستی بھ صورتم کشید و گفت -چشمات مثھ اسمونھ وقتی گریھ میکنی میشھ دریا بعد منو از رو زانوھاش بلند کرد و رفت یھ لحظھ فکر کردم با ھمه ی بی مھری ھاش چھ قدر دوستش دارم و چھ قدر از این کھ کنارمھ خوش حالم اما باھمھ ی حرفایی کھ زد بازم نتونستم اتیش روشن شده ی تو دلمو بخوابونم شاید اگر این ھمھ محدودم نمیکرد این جوری نمیشدم... کیوان بالاخره حقوق گرفت و بھ قولش عمل کرد نزدیک عید بود و مامانم بھم یکم پول داد و منم رفتم لباس خریدم از شوق توی خونھ مانتو و بلوز و شلوارمو 10 دفعھ پوشیدم و 10 ھا بار تو اینھ بھ خودم نگاه کردم...مادر شبا کھ میرفت بیرون ارایش ھای ناجوری میکرد و منم بھ زور چند تا از رژ ھاشو ازش گرفتم -آرایش بد نکنی ھا کیوان خون بھ پا میکنھ.دلت کتک میخواد؟ نھ مامان خیالت راحتتتتتتتتتت -از من گفتن بود خون بھ پا کنھ من جلوشو نمیگیرم یعنی نمیتونم کھ بگیرم. باشھ مرسی مامانی. بدم نمیومد زیر ابروھامو بردارم بلد بودم بس کھ بھ دست ننم نگاه کرده بودم اما از کیوان میترسیدم مامان کھ بھم چیزی نمیگفت ولی کیوان... رفتم با مامان حرف زدم -اره از این قیافھ بدترکیبم در میای ولی احتمالا یھ دست مشت و لگد میخوری...نمیشھ راضیش کنی؟ بھ من چھ تو میخوای بری *** بازی من راضیش کنم بعدم تو کھ تا حالا این ھمھ خوردی این یھ بارم یا طاقت بیار یا در رو یا اگھ جربزه این کارارو نداری گھ میخوری از این گھا بخوری. چرا ھمھ با من این جوری حرف میزدن؟مگھ منھ بدبخت چی کار کرده بودم؟ بالاخره دلمو زدم بھ دریا و ییھ روز کھ از مدرسھ اومدم موچین دادم دست ننم وای چھ حالی داشت وقتی تو اینھ بھ خودم نگاه کردم مامانم منو بوسید و گفت تخم جن خوشگل شدی ھا تعریفشم با بد دھنی بود اما من بھ ھمینم راضی بودم تق تق درو کھ شنیدم موش شدم و پتو رو کشیدم رو سرم و خودمو زدم بھ خواب سلام مامان. علیک. کیمیا کو -خستھ بود خوابیده...

1398/05/30 00:45

?????
????
???
??
?
#نویسنده_یلدا
#پارت4
#رمان_دختر_بد

... خستھ بود خستھ بود کوه میکنھ مگھ مامان این ترم دوم نمره بد بیاره خونش پا خودشھ ھا

ببند دھنتو من جلو اون چیزی بت نمیگم تو ھم گردن کش شدی افسار اون کھ دست توست ھر گھی دلت میخواد بخوری بخور مگھ وقتی عین حیوون بش سیلی زدی چیزی بت گفتم؟ نھ....پس از این بھ بعد ھم نمیگم..........
کیوان کوتاه اومد............نصفھ شب پاشدم آب بخورم اومد چراغو روشن کرد(مامان نبود)
ترس تو چشمام دیده میشد

با دوانگشت اول دست راستش چنگ انداخت تو گوشت رون راستم و محکم تو دستاش فشار داد......

اییی ایاییی اییییی ول کن تو رو خدا ایاییییی
پس بگو چرا خانو کپیده بودن.......مگھ من بھ تو اجازه دادم...........دختره بی
حیا
تو رو خدا ول کن ایییی من از مامان اجازه گرفتم ایییییی

-گھ خورد بت اجازه داد پدرتو در میارم دختره بی ابرو.........شوھر کردی مگه؟؟!

بعد کتفمو چسبید و منو کشون کشون برد تو اتاق و پرت کرد رو تخت جای نیشگون محکمش میسوخت با دستم آروم جای نیشگونشو ماساژ میدادم و گریھ میکرد بھ بازو ھام پنھاه برد مدام منو میچلود دردم اومده بود و مدام میگفت بگو غلط کردم بگو گھ خوردم میدونست کھ من چقدر از این دو تا کلمھ بدم میاد منم اولش مقاومت کردم.
-نمیگم بکشیم ھم نمیگم...........
-کھ نمیگی ھان ھان..........

1398/05/30 00:46

?????
????
???
??
?

#پارت5
#رمان_دختر_بد

... وسط این ھان هاناش گوشت بازو و رون ھامو میپیچوند و من ریسھ میرفتم و گریھ میکردم ضعف کرده بودم و دیگھ نمیتونستم دووم بیارم برا ھمین گفتم ببخشید دیگھ تکرار نمیشه
اونی کھ گفتمو بگو
-خیلھ خب باشھ گھ خوردم غلط کردم ایییی ول کن کندی گوشتمو ول کن تو رو خدا
دوباره دوباره یالا.................
کلید تو در چرخید مامان بود دستای کیوان از دور من رھا شد و چشمش بھ طرف مامان چرخید
رو تخت نشستم و شروع کردم بھ مالیدن جاھای کبود بدنم و گریھ کردن.
مامان-باز چیکارش کردی ؟ھان کیوان؟ ادم البتھ این ادم بشو نیست تو بھش اجازه دادی؟
اولا تو نھ شما نکبت دویما اره برو بگیر بکپ
-کارم با این تموم نشده ھنوز.
مامان کیفش رو بھ سمت کیوان پرت کرد....برو د...........اشغال...............
مامان رفت خوابید کیوان نگاه پر غیظی بھم کرد و گفت نجات پیدا کردی بقیش برا فردا........
تا صبح از درد و از فکر بدبختی ھام گریھ میکردم و اشک میریختم. خدا رو شکر مدرسھ بھ ابرو گیر نمیداد.....از بس کھ دختر خراب و آشغال تو مدرسمون بود با یکی دوست شده بودم اخر ھمھ خرابا........تو دلم بھش فحش میدادم و فکر نمیکردم روزی برسھ کھ منم بھ درد اون گرفتار شم اون شب مثه سگ از داداشم ترسیده بودم و کتک خورده بودم جای نیشگوناش کبود شد جای دستای قدرتمندش رو تنم مونده بود اما بھ این فکر میکردم کھ ایا واقعا فردا ھم کتک میخورم؟
صبح زود از خواب پاشدم و اروم لباس پوشیدم و زدم بیرون یھ پسری با موتو ر داشت از سر کوچمون رد میشد
ای خوشگل چشم ابی کجا؟بشین ترک موتور برسونمت
دفعه ی اول بود و من ترسیدم و قلبم تند تند میزد
برو گم شو اشغال
با موتور اومد پشتم و اروم دستی به *** کشید
جووووووووووووووووون ھیکلتھ عشقه
من ترسیدم و شروع کردم بھ دویدن بھ سمت مدرسھ و اونم قاه قاه میخندید. بھ مدرسھ که رسیدم رنگم پریده بود و مدیرمون بھم اب قند داد من ته دلم احساس خوش حالی میکردم و راضی
بودم...

1398/05/30 00:46

ارسال شده از

???سلام سلام ???



امروز روز ، ملی عضو هاس تو فضای مجازی
????????????

?
?
??





عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
عضو ها دوستون داریم ??
_____________/\/\/\/\/\__________

اینو تو همه جا پخش کنید ??

و مدیرا اینو پخش کنیدو به عضواتون تبریک بگید چون اگه نباشن مدیری یا کانالی یا گروهی هم نیست ??

1398/05/30 13:06