The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خاطرات منودوقلوهام

40 عضو

ای خدادرددلام زیاده

1399/10/10 15:25

شوهرم اومد وگفت زنگ زدن شیربایدببریم برابچه خوشحال شدم شیرداشتم اندازه دوتابچه دوشیدم ودادم اخرشب برد همه میومدن پیشم واحوال بچمومیگرفتن ازبیمارستان زنگ زدن مامان دخترکوبیاریین برای مراقب گانگرویی روزهشتمم بودومن سوگواردخترم ونگران اون یکی نفسم

1399/10/10 15:25

رفتم براون بارچشمای دخترموبازکردن بچم عفونت چشم گرفته بود وکسی نفهمیده بود چون زیرچشم بندبودچراغ زردیشوقطع کردن وگفتن کافیه میترسیدم ازاینکه دستش بزنم ازبس کوچیک بود بالاخربغلش کردم زیرلباس ول میخوردومن غرق عشق عشق فاطمه کوچلوم دخترصلواتی من معجزه خدا ی 28هفته ای و1200گرمی من

1399/10/10 15:25

باپستونک شیرش دادم وگفتن تنفس بادستگاهشوقطع میکنیم اگه دووم بیاره تادوروزدیگه خوبه میتونه بره بخش پایین که حال خوبااونجان

1399/10/10 15:25

باشیشه شیر

1399/10/10 15:25

من رفتم خونه روزدهمم رفتم بخیه هاموکشیدم ولی جسمم داغون بودبعداون حاملگی سخت وزایمان سخت تر جای امپولای بی حسی دردمیکرد بهم گفتن هرروزبیابالاسرش صبح میرفتم اخرشب میومدم خونه

1399/10/10 15:28

صبح روزدوازدهمم زنگ زدن بهمون توراه بیمارستان بودیم گفتن دخترتون منتقل شده بخش پایین خوشحال وسرخوش ازلطف ومعجزش رفتیم دیدم بعله ی دست لباس بزرگ تنشه من بایدشیرش بدم اونم 8سیسی

1399/10/10 15:28

روزولادت امام مهربونمون رضابودخادمای امام رضاامدن پرچموتوهمه بخشاگردوندن بهم پارچه سبزدادن

1399/10/10 15:29

شب عروسی عموی بچهای عمه بزرگی فاطمه بود کسی پیشم نیومد خسته شده بودم ازروی صندلی نشستن اخرشب باگریه به اقام گفتن بیاریکیومن مردم

1399/10/10 15:30

عزیزجون فاطمه اومدولی گفت میترسم ازش ودست نزدبهش وگفت من ساعت شیربیدارت میکنم خواب داشت منوداغون میکرد

1399/10/10 15:31

رفتم خوابیدم به امیدجون گرفتن برای پرستاری ازی فرشته کوچل موچلو

1399/10/10 15:31

مادرشوهرم میومدبیدارم میکردبچموشیرمیدادم بازمیخوابیدم

1399/10/10 19:57

صبحش رفت ومادرم اومد دلم بستنی خواست شوهرم ی تپلشوبرام گرف منم خوردم فرداتوپی پی دخترم خون بوددکترگفت حساسیت دادبه پرویین گاوی ومنومنع کردن ازخوردن هرچی لبنباته

1399/10/10 19:59

چهارروزاونجابودیم روزای سختی بوددخترم مک نمی تونست بزنه باید هنگام شیردادن فک کشم ماساژمیدادیم

1399/10/10 20:00

خلاصه روز16مرداددخترم مرخص شدظهرگرم تابستون رفتیم خونه وشدچهلچراغ خونمون بایدداروهای نسخه نارسی بهش میدادم که دخترم نمیتونست

1399/10/10 20:02

بخوره وبالااوردناش شروع شد دکترگفت دوروزبعدمرخصی ببریمش مطبش وهمین جورسنومغزی وچشم پزشکی وازمایش تیرویید

1399/10/10 20:03

راستی دختراسمونیم بخاطرخون ریزی مغزی گرید4رفت وفاطمه گرید2بودکه درجش کمتربود برای همین روزاخر بستری سنومغزی شدوگفتن جذب شده وبرای اطمینان دوباره ببریمش

1399/10/10 20:05

دکترداروهای فاطمه روقطع کردوگفت قاطی شیرخودم آپتامیل fmsبهش بدم بجاداروهاش

1399/10/10 20:05

بازم بالااوردنش خوب نشدوهفتهی بعددوباره ی روزبستری شدفاطمه بخاطرجهشی وزردبالااوردنش

1399/10/10 20:06

من شب وروزمینشستم ونفساشومیشمردم تاکم نیاره

1399/10/10 20:07

اولین حمومشوبانافش تو20روزگی رفت وی ماهگی

1399/10/10 20:07

نافش افتاد

1399/10/10 22:33

روزای سختی بود قرنطیه برانارسی کوچلوم

1399/10/11 22:10

دوماهگی زدم واکسن بزنم بهداشت کلی منوترسوند وگفت بچتواصلانمیشه واکسن زد

1399/10/11 22:11

چقدراشک ریختم تا جوجم بزرگ شد

1399/10/11 22:11