تو ديگه چرا؟!
- نگو تاحالا با هي9 دخترى نبودى كه باور نميكنم!
- بودم! به انداز ى موهاى سر خودمو خودت! ولى باشون دوست بودمو بر حسب علاقه اى كه بهم داشتن پيشم اومدن ، نه فقر جيبشون!
- به اين نبوده كه تا حلا ازت پول و لباس و طلا و غيره به جيب نزده باشن!
- خب ، براشون خريدم!
- پس پولت هم مهم بوده! منو تو از يه قماشيم كيان! از يه نسليم! نسلى كه از ازدواج گريزونه و اونو زنجير ميبينه به دور اعضاى بدنش! ... ولى اين وسط ، يه سرى غرايزى هم هست كه نميشه سركوبشون كرد! ما الان سى سالو رد كرديم ، مگه مردها تا چند سال ميتونن خيشتن دار باشن ؟ حتى زنها! نميشه از اين نياز طبيعى گذشت! ما هر دو يه كار ميكنيم ، منتها من شرعى و حلال! تو غير شرعيو حرام!
- من حرفهاتو قبول ندارم! آدم معتقد نبايد دمدمى مزاج باشه! بايد يكى مثل خودشو گير بياره و زندگيشو شروع كنه! يا مثل من ، يكى از قشر خودشو داشته باشه براى خوش گذرونى! حد وسط نداره!
- وقتى اونى كه ميخوامو پيدا كنم ، همه ى وجودم تو خود اون خلاصه ميشه!
- اگه از گذشته ات ناراضى باشه؟!
- بهش نميگم! مطمئنم ، تو هم از گذشته ات به عشق آينده ات نميگى!
جوابى نداشتم كه بدم! هر چند كه قانع نشدم!
خيلى از پسرها اين كارو ميكنن ، ولى من اين خوب بودنو قبول ندارم!
اونهام يكى هستن مثل من! فقط رو كارشون سرپوش شرع رو ميذارن!
هرچند كه اين كار پسرهاى بى زن ، هزار برابر بهتر از اين كار مرد زن داره !
تا ساعت يازده! هر فرصتى كه دور از چشم آرتين بدست مياوردم ، ميرفتمو از چشمى در ، بيرونو نگاه ميكردم...با هر بار نديدن و نبودنش! مشت دست راستم ، رو كف دست چپم فرود ميومد و كلمه ى "لعنتى ".رو زمزمه ميكردم!
اما ساعت يازده اومد!
بيحال و جون!
با پاهايى كه قدرت قدم برداشتن نداشت...
با گام هايى كه متعادل نبود و كمى كج نيز بود!
مدام در ذهنم ميچرخيد..
چه غلطى كردى كه دارى ميلنگى؟!
جلوى واحدش ، دقيقا روبروى چشمى در واحدم ، ايستاد!
كليد رو از كيفش در آورد ...
خواست داخل قفل بكنتش ، كه از دستش افتاد!
روى زانو خم شد... كليدو برداشت! دست راستش به مچ پاى راستش گره خورد....
فكم بيشتر از هر وقتى منقبض شد!
بيرون زدن رگ هاى شقيقه امو حس كردم.... درو با شتاب باز كردم!
ترسيدو از جا پريد!
با ترس به عقب برگشت و با ديدنم ، اول شبيه علامت سوال و بعد ، شبيه همون گربه ى وحشى سابق شد!
- قصد مردم آزارى داريد؟! اين چه طرز بيرون اومدنه ؟ الان خيلى خوشحالى كه منو ترسوندى؟!
جملاتش ، شل و منقطع بيان نميشد! حتى مكثى هم همراهش نبود! مثل هميشه ، محكم و مقتدر!
ولى اين باعث نشد از فكرهاى اعصاب خورد كنم بگذرم!
1400/04/29 21:29