خواستم جواب دندون شكنى بهش بدم كه آرتين سرشو جلوتر آوردو اين اجازه رو بهم نداد... با اخم هاى درهم خيره شد به اون نگاه سبز رنگ خالى از احساس..
- ميشه بپرسم علت ملاقات شبتون چيه؟
با لبخند زشتى كه رو صورتش بود ، نيم نگاهى به من انداخت و جواب آرتينو داد..
- براى مذاكرات بيشتر...
- خب اين مذاكرات ، بيشتر از اينكه به ايشون مربوط باشه به من ربط داره..
- به نتيجه كه رسيديم ميگم براتون گزارش كار بنويسن تا در جريان باشين..
- ترجيح ميدم حضورى در خدمتتون باشم... اصلا بهتر بجا ايشون ، شب خودم در خدمتتون باشم... خوبه؟!
- اوه ، no, no, noon...
- چرا سوزنت گير كرد؟ با من بهت خوش نميگذره؟
-...
با چشماى گرد شده به آرتين نگاه ميكرد... بدبخت لابد فكر كرده آرتين از اوناشه...
آرتين بلند شدو يقه ى اون مردك مضحك رو گرفتو مجبورش كرد بلند بشه..
- ببين نخودچى بونداده.. ايشون مترجم شركت ما هستن و مورد احترام همه ى ما ... دفعه ى بعد نگاهت رو دختراى ايرانى هرز بره ، گردنتو شكستم...مفهومه؟!
- يس ، يس..
با تكون محكمى رهاش كرد..
- منظورمو بهش رسوندم؟
نگاهش به من بودو منتظر تاييدم... سرمو به علامت تاييد تكون دادم..
برگه قراردادو از رو ميز برداشت و گرفت جلوى صورت اون مرد..
- اينو ميبينى؟
مردك لال شده فقط سر تكون داد... آرتين كمى سرشو متمايل به راست كردو با آرامش قرارداد رو از وسط پاره كرد...
چشم مردك گشاد تر شد و من هين بلندى كشيدم..
- حالا ديگه نميبينى!
- آرتين!
- برو تو ماشين...
- چكار كردى؟
- گفتم برو..
قدمى عقب رفتم... باز برگه رو تكون داد و اين بار از عرض پاره اش كرد...
مرد از شوك بيرون اومدو با صداى بلندى گفت:
- چكار ميكنى؟ ديوونه اى؟
- اين كارو كردم تا بفهمى فقط براى كار اينجايى ، نه كثافت كارى!... ما با شما كار نميكنيم... گيم آف!
برگشت و با ديدن من كه تو بهت كارش بودم چشم غره اى نثارم كردو با قدم هاى بلند به سمتم اومد.. منم كه اوضاع رو اينجورى ديدم به قدمهام سرعت بخشيدم...
اين روى آرتين خنده رو نديده بودم..
سوار ماشين شديم.. دقايقى به سكوت گذشت.. ولى ديگه بيشتر از اين نميتونستم ساكت بمونم..
- اين چه كارى بود كه كردين؟!
- كارى كه درست بودو انجام دادم.. در ضمن ، تو اين معامله اونى كه بيشتر از همه ضرر ميكنه منم ، پس ژست دپرسى به خودت نگير!
- اين قرارداد خيلى براتون مهم بود..
- ناموس مملكتم مهمتره!
- من نميخوام به خاطر من...
با اخم به طرفم چرخيد.. نگاهش باعث شد خفه بشم... ماشينو كنار كشيد و دستشو پشت صندليم گذاشت..
- من اون قدرام بى غيرت نيستم كه بشينم يه خارجى از دختر سرزمينم لذت ببره و دم نزنم... تو هم مثل خواهرام... دين به
1400/04/29 21:31