_____???______________
#پارت_146 رمان #ماه_دریا
به همراه ارمیا یواشکی از ویلا خارج شدیم...
افراد ارمیا با یه عده که کمم نبودن درگیر بودن و نمیزاشتن اونا به طرف ویلا بیان...
ارمیا گفت
- بهتر میشه اگه بیسر و صدا و درگیری از ویلا خارج بشیم
ولی من فکر نمیکنم این فکر عملی باشه اونم با این همه آدم که ریختن اینجا اونا همه جا بودن انگار اومده بودن این ویلا رو فتح کنن...
به هر حال منو ارمیا خمیده و یواشکی رفتیم پشتِ بوتههای رز آبی پنهان شدیم...
انگار راهی جز درگیری نبود یکی از محافظا اومد و گفت که تمام عمارت محاصره شده و راه گریزی نیست...
آخ جون خیلی وقت بود که تمرین نداشتم امروز میتونم یه مشت و مال حسابی به اینا بدم به یاد گذشته...
هرچه زمان میگذشت تعداد اونا بیشتر میشد انگار که داشتن تکثیر میشدن عینِ مور و ملخ ریختن توی ویلا دوتاشون جلو تر از همه بودن و همش چشمشون به اطراف بود
- انگار داشتن دنبال چیزی میگردن!!!!
- چیزی نیست عزیزم... اونا دنبال تو میگردن احتمالاً فهمیدن از ویلا خارج شدیم...
- دنبال من؟!!! این ک*شت و ک*شتار به خاطر منه؟؟!
- پس چی فکر کردی من باهات شوخی کردم؟!
- حالا چیکار کنیم؟؟
- مگه نمیخواستی مشت و مالشون بدی؟!!! بفرما این قوی و این میدان ببینم چند مرده حلاجی؟؟
- توباز پا برهنه پریده بودی تو ذهن من فضول خوان؟؟
- یه کوچولو...
- مرگ مردشور برده ایشششش....
خوب اگه همونطور که ارمیا گفت من این قدرت و دارم که اشیاع رو به حرکت دربیارم میتونم ازش استفاده کنم میتونم کمک خوبی برای فرار از این مخمصه باشم... یکی از اون غل چماقاشون رو انتخواب کردم و مجسمهی فرشتهی کنار حوض رو هم برای زدنش انتخواب کردم مثل دیونه ها شروع کردم به حرف زدن با مجسمه...
' آفرین فرشتهی خوشگلم میری مستقیم میخوری توی سر اونی که انتخاب کردم آفرین چشمم و بستم و ذهنمو متمرکز کردن روی مجسمه تا از ذهنم برای به حرکت در آوردنش استفاده کنم... همممم چی شد؟!! خورد؟!! پس چرا خبری نیست صداش نیومد که... چشممو باز کردم بهش نگاه کردم که یک دفعه مجسمه از جا کنده شد و مثل برق خورد توی سر اون بدبخت مادر مرده بیچاره از تعجب مثل چی گوشاش سیخ شد و مثل عروسک کوکیا با مخ اومد زمین خخخخخ
- آخ جون کارکرد زدمش بر گشتم طرف ارمیا که دیدم داره با تعجب و مشکوک و با ابروی بالا رفته منو نگاه میکنه دستم همینجوری روی هوا موند ولی خودمو گم نکردم وگفتم
- هان چیه خوشگل باحال ندیدی که داری بِرّوبِر منو نگاه میکنی؟
- چرا خوشگل باحال زیاد دیدم ولی خوشگل خنگ بار اولمه که میبینم... دیونه اونی که زدی یکی از افراد من
1400/10/11 20:52