نظرات رمان •پرستار بچه مثبت•

166 عضو

-هیچی خانم وظایف ایشون رو متذکر شدم و اتاقشون رو هم نشون دادم..
-همون اتاقی که تعیین شده بود؟
-بله خانم جون. اتاق کنار اتاق آقا و خودتون..
پوزخند میزنم.
-باشه عزیزم. شام رو که اماده کردی میتونی بری پیش دخترت..
لبخند میزند.
-خدا خیرتون بده خانم جون. چشم!
با ذوق می رود. لبخندی زده و به اتاقم می روم. لباس هایم را عوض می کنم. تاب سفید رنگی پوشیده و موهایم را هم بالای سرم میبندم. دامن شلواری گشادی هم پوشیده و به اتاق بابا جون می روم. روی تخت دراز کشیده بود و تلوزیون میدید.
-عشقم چطوره؟
میخندد.
-فدای تو سفید برفیم بشم..
میخندم.

-راستی بابا جون این پرستاره اومده..
-راست میگی باباجان؟ چرا زودتر نگفتی؟
میخندم..
-تازه اومده.
-بابا خب برو یک چیزی بپوش یک وقت میبینه..
چشمک میزنم.
-خب ببینه خونه خودمه دیگه..
سری تکان می دهد.
-از دست تو. دختر اینجوری مبینتت پسر مردم از دست میره ها..
-اا بابا جون خوب من همیشه خوشگلم. چیکار کنم. اون نبینه خب..
لبخند میزند.
-انشاءالله خودت زودتر میفهمی. خدا مراقبت باشه دخترم..
میبوسمش و از اتاقش بیرون می روم. نگاهی به درب اتاقش می اندازم. حتی اسم و فامیلش را هم نفهمیده بودم. گوشی ام را برداشته و ایمیلم را چک کرده. راضیه برگه قرارداد و مشخصات پرستار را برایم فرستاده بود.
سید امیرصالح مجد! 28 ساله از رشت. فوق دیپلم رشته برق. پنج سال سابقه کار در بیمارستان در بخش خدمات!
پوفی کشیده و وارد سالن پذیرایی شده. پشت میزنهار خوری می نشینم. ملیحه خانم میز شام را آماده کرده بود و رفته بود. کمی بعد بابا جون همراه پرستار از آسانسور پایین می آید. پارسال بود که بخاطر درد پای بابا جون تصمیم گرفتیم داخل ویلا آسانسور بزنیم. واقعا فکر خوبی بود. پرستار بابا جون را با ویلچر سر میز می آورد. با دیدنش اخم هایم ناخوداگاه داخل هم می روند. بدون ان که نگاهی سمتم بیندازد کمک می کند بابا جون پشت میز بنشیند.
برای یک لحظه از گرفتن این پرستار پشیمان می شوم. اما خب حسابی دنبال سرگرمی بودم. و اینکه این فرد مطمئنا خیلی مور اطمینان بود.
امیرصالح می خواهد برود که صدایش میزنم.
-بشین همینجا..
بابا جون با لبخند به امیرصالح اشاره می کرد.
-بیا پسرم بشین اینجا با ما غذا بخور..
امیرسالح با لبخند کمرنگی خطاب به بابا جون می گوید.
-ممنون آقا. من میرم داخل اتاقم..
پوفی میکشم.
-کسی نیست برات غذا بیاره. یکی از قوانین این خونه اینه همه باهم شام میخورن..
پوفی کشیده و می خواهد برود که بابا جون باز هم بهش اصرار می کند. اخر سر تسلیم شده و مقابل بابا جون می نشیند. شام را در سکوت محض می خوریم. بابا جون

1401/02/03 19:15

اما خوشحال بود. این خوشحالی از کجا نشئت می گرفت خدا می دانست!
موقع خواب بود که قرص های بابا جون را داده و با شب بخیری کوتاه از اتاقش بیرون می روم. اینجور که فهمیده بودم بابا جون حسابی همین یک روزه از پرستار خوشش امده بود. می گفت برایش داستان های جالبی تعریف کرده که او را یاد پسر خدا بیامرزش یعنی پدر مهربان من می اندازد. اخمی می کنم. این کجاش شبیه بابای من بود؟
پوفی کشیده و وارد اتاق خودم می شوم. روی تخت که می نشینم درد بدی داخل سرم می نشیند. امروز از بس از دست این پرستار جدید حرص خورده بودم که سردرد گرفته بودم. با عصبانیت زیر پتو میخزم و چشمهایم را مینبدم. خدا عاقبت ما را بخیر کند!
***





قسمت هجده

1401/02/03 19:15

سلام عزیزان این پارتا تقدیم آقا امام علی علیه‌السلام و نگاه شماعزیزان

منتظر نظراتتون هستم ان‌شاءالله

پارتا به صورت طولانی پشت سرهم قرار می گیره ان‌شاءالله
پس با خیال راحت نظراتونو بنویسید?❤


برای پیدا کردن قسمت ها هم کافیه کلمه
"قسمت" رو جستجو کنید انشاءالله

التماس‌دعای‌فرج ??❤

1401/02/03 19:17

پاسخ به

سلاااااام خانم دکتری عاشق نیروی خدماتی بیمارستانشون میشه حالا از قضا این نیروی خدماتی یک پسر بچه مثب...

قسمت اول?❤

1401/02/03 19:17

سلام خانومای عزیز
قسمت اول سنجاق شد?

منتظر نظرای خوشگلتون هستم انشاءالله

1401/02/04 00:53

نظرات شما باعث میشه پارتای بعدی سریع تر ان‌شاءالله ارسال شه?☺

1401/02/04 01:55

سلام خیلی ممنونم بابت این رمان متنوعتون من که عاشقش شدم و خیلی منتظر و مشتاقم هرچه زودتر بقیه اشو بذارین. ❤❤??

1401/02/04 15:23

عالی بود??

1401/02/04 17:23

پاسخ به

سلام خیلی ممنونم بابت این رمان متنوعتون من که عاشقش شدم و خیلی منتظر و مشتاقم هرچه زودتر بقیه اشو بذ...

سلام عزیزید
انشاءالله به زودی پارتای جدید قرار میگیره ان‌شاءالله ?

1401/02/04 18:20

پاسخ به

عالی بود??

سلام عالی شمایین?☺

1401/02/04 18:20

پاسخ به

سلام عالی شمایین?☺

قربونت عزیزم فقط پشت سرهم بزارین
من یه رمان دنبال میکردم تو نینی پلاس اولش خوب بود الان هردوسه هفته یک پارت میده??

1401/02/04 20:42

و اینکه هر پارت جدیدی ک میزاری سنجاق کن ک راحت پیدا کنیم

1401/02/04 20:47

پاسخ به

و اینکه هر پارت جدیدی ک میزاری سنجاق کن ک راحت پیدا کنیم

به نظر منم اینطوری بهتره.
بلاگ زدی منم اضافه کن کنجکاوم اخه?

1401/02/04 22:18

پاسخ به

عالی بود من خیلی رمان میخونم خوشم اومد افرین

سلام الحمدالله عزیزم

1401/02/05 02:04

پاسخ به

قربونت عزیزم فقط پشت سرهم بزارین من یه رمان دنبال میکردم تو نینی پلاس اولش خوب بود الان هردوسه هفته ...

سلام انشاءالله اگر خدا بخواد و شماهم دلگرمی بدین ان‌شاءالله

1401/02/05 02:05

پاسخ به

سلام...بنطرم ی بلاگ بزن رمانتو اونجا بزار ی گروه هم واس نظرات دوستان ک هرچی میخان بگن....بلاگ خوبیش ...

سلام گلم مشکلی نیست
میتونیم به دوستان راهنمایی بدیم برای پیدا کردن رمان ان‌شاءالله

1401/02/05 02:05

حالا انشاءالله ببینم چی میشه
اگر شد ان‌شاءالله بلاگ میزنیم

1401/02/05 02:06

خانمااا
التماس‌دعای‌فرج

1401/02/05 02:06

پاسخ به

سلام خانوما لینک بلاک? nini.plus/roomanparastar بدویین بیاین ان‌شاءالله اینجا هم باشه برای نظرات در...

سلام...پارت جدید کی میزاری

1401/02/05 13:59

پاسخ به

سلام...پارت جدید کی میزاری

سلام ان‌شاءالله امروز

1401/02/05 14:41

سلام رمان خیلی جالب و جذاب شده واقعاااااا?
کاش تند تند بذارین اخه همش میمونیم خماری کههه?

1401/02/05 16:45

پاسخ به

سلام رمان خیلی جالب و جذاب شده واقعاااااا? کاش تند تند بذارین اخه همش میمونیم خماری کههه?

سلام خیلی خوشحالم که خوشتون اومده?
انشاءالله سعی میکنم زود به زود پارت بزارم

1401/02/05 17:28

مرسی ....اگ تند تند پارت بزاری خیلی خیلی خوبه

1401/02/05 17:29

پارت جدید بزار

1401/02/06 19:48

سلام

1401/02/06 20:10