دورهمی

12 عضو

پاسخ به

همیشه میگه عینک که زدی تازه فهمیدم خیلی دوست دارم..حتی خاستم چشمامو عمل کنم اجازه ندادگفت من اینجوری...

????? ای جونم

1401/09/02 01:14

به نام خــدا
سلام
منم میخوام داستان زندگیم رو بگم
من اهل شیراز و متولد دی ماه 1382هستم بچه اخرم و یه برادر و خواهر هم دارم
خواهرم 30ساله و سیزده ساله ازدواج کرده دوفرزند داره
برادرم تو سن 18سالگی فوت شد
منم 14سلام بود و خواستگار هم زیاد داشتم
از قدیم گفتن دختر پل و پسر رهگذر
خلاصه خاستگارام رو اجازه نمیدادم بیان خونه و جواب میکردم چون مهرشون به دلم نمینشت
یه شب خواب دیدم بهم گفتن که اسم همسرت .... هست و منم چون اولین بار بود شنیده بودم این اسم رو هی تو خواب با خودم زمزمش میکردم
و گذشت تا هفت ماه بعد یه روز با مامان خونرو گرد گیری میکردیم که مادرم گفت فائزه حس میکنم یه مهمون عزیز کرده داریم گفتم چی بگم
همون روز بعد از ظهر بود که خاله بزرگم زنگ زد به مامانم و گفت که فلانی که الان خواهر شوهرمه عکس فائزه رو تو وضعیت دیده و به داداشش نشون داده اونم گفته قرار بزارین ببینیم اجازه آشنایی میدن ؟
مامانم گفت پسر میشه نوه عموم که ...
به بابام گفت و کلی مخالفت کرد منم چیزی نمیگفتم با خودم گفتم قسمت هم باشیم بهم میرسیم
بابام راضی شد و اومدن
تو دیدار اول هر دو خانواده از هم خوششون اومد


برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=796339

1401/09/02 01:15

بابام گفت باید تحقیق کنم و گفت سه روز بعد تماس بگیرین
بابام هرجا رفت و اشنایی داد گفته بودن پسر خوبیه و خانواده خوبی داره
بعد سه روز تماس گرفتن و گفتن جواب ؟
بابام هم گفت بیاین برا صحبت های اولیه
و اومدن حرفاشونم زدن ، من و همسرم دخالتی نداشتیم چون خانوادهامون عاقل و بالغ بودن
ما رفتیم آزمایش خون و ژنتیک که همه چیز اوکی بود و ما مال هم شدیم
خیلی دوسش داشتم و دارم
خلاصه جشن نامزدی گرفتیم و کلی خوش بودیم تو این 11ماه نامزدی و همسرم هر ماه 5روز مرخصی میگرفت و خونه بود و کلی حال میکردیم باهم تو جشن عیدی که گرفتیم و تولد هامون و مناسب های دیگمون
1398/4/1بود که ما عقد کردیم و 1398/5/21بود که قرار عروسی گذاشتیم و بدو بدو کارای عروسیمون رو انجام میدادین
همسرم برام بهترین عروسی رو گرفت منو بهترین جابرا ارایشم و بهترین مزون برا لباس عروسم برد
بعد از ازدواج دوسال پیش خانواده همسرم زندگی کردیم به مشکلات زیادی بر خوردیم و خلاصه گذشت تا بعد دوسال خونه ساختیم و ماشین خریدیم و تصمیم گرفتیم که اقدام کنیم رفتیم تحت نظر دکترو و بعد چکاب کامل اقدام کردیم


برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=796371

1401/09/02 01:15

پاسخ به

افرین دل سنگو اب میکنع خندهاتون شیدا خانوووم??

خجالتم ندین?

1401/09/02 01:15

من در سن 17سالگی ماه اول باردار شدم و از خوشحالی به سوپرایز و اینا فکر نکردم و سریع زنگ زدم به همسرم و گفتم بابا شدنت مبارک خندید و گفت جدی میگی چطور ممکنه این قدر سریع گفتم دیگه شده و کلی خدارو شکر کردیم رفته رفته شد نه هفتم و من یه لک دیدم که رفتیم دکترو بعد سونو بهم گفت متاسفم بچه ایست قلبی کرده
من اونقدری گریه کردم که داشتم از حال میرفتم
همسرم اومد داخل اتاق جریان رو که فهمید منو اورد خونه و کلی بهم دل داری دارد
من با دارو گیاهی سقط کردم تو خونه
بعد گذشت سه ماه باز به اصرار خودم هر دو رفتیم چکاب باز هم همه چیز اوکی بود و همسرم راضی به اقدام نبود میگفت من که بچه نمیخوام بیا توهم قید بچه رو بزن تا یک سال تا بدنت از شوک سقط خارج بشه
خلاصه ما بعد سه ماه از سقط اولم اقدام کردیم و من باز هم ماه اول باردار شدم و این دفع تا دوهفته تست نزدم نزدیکای سیزده بدر 1401بود که من تست زدم و مثبت شد و همسرم رو باکلی بادکنک سوپرایز کردم و خوشحالی ما ادامه نداشت و باز هم تو هفته نهم ایست قلبی کرد جنین و من بیمارستان بستری شدم و بعد کلی درد تو سه روز بچه افتاد و برا بقایا گفتن کورتاژ باید بشی


برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=796403

1401/09/02 01:15

همسرم رو خواستن برا رضایت واسه کورتاژ من
بعد سه روز دوری من نا نداشتم چون چند روز درد داشتم دیدم از بخش اجازه گرفته و اومد سالن پیشم و تا منو دید کلی گریه کرد و گفت دیگه اسم بچه رو نیار زندگی ما بدون بچه هم شیرینه
منو هشت شب بیهوش کردن و کورتاژ شدم و یک ونیم بامداد بهوش اومدم و فرداش منو مرخص کردن و تا دوهفته حال خوشی نداشتم درد های میگرنی تو رحمم بود که اروم و قرار نداشتم
الان هم از سقط دومم شش ماه گذشته و من هر زمان که اسم اقدام رو میارم همسرم میگه فائزه اگه صلاح بدونی فعلا الان زمانش نیست و...
خدا رو شاکرم که اول مژده اومدن همسرم رو تو خواب بهم داد و اسمشم همونی بود که تو خواب شنیدم
و دوم اینکه زندگی خوبی دارم کنار خانواده هامون
سوم این که همسری بهم داده آروم ، صبور ، خوش اخلاق ، درک زیادی داره و نمیزاره اب تو دلم تکون بخوره
من 18سالمه و همسرم 34 یا این تفاوت سنی زیاد شاید برا خیلیا خوشایند نباشه اما همسرم تو این پنج سال که من میشناسمش همیشه انگاری 18سالش بوده نه 34سال


برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=796427

1401/09/02 01:16

پاسخ به

منم یه بار نمیدونم چیشد وقتی به خودم اومدم سقف رو به روم بود

دیدی دل آدم میریزه یهو??

1401/09/02 01:16

خانمای گلم ببخشید یکم دور به دور تاپینگ میزاشتم
از لحاظ این که گفتم عاقل و بالغ بودن خانوادهامون
این بود که من و همسرم صحبت های موبوط به خودمون رو کرده بودیم و باهم کنار اومدیم بدون یه دعوا ای که کنیم
خانواده هامونم صحبت شیر بها و جهاز و مهر و اینا میکردن که همین جوری جو سنگین بود ماهم اگه دخالت میکردیم دیگه سنگینی باعث دعوا میشد ?
که خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت
منم درسم رو تا سیکل خوندم
همسرم الان داره درس میخونه و منم تصمیم دارم درسم رو بخونم به صورت جهشی و همسرم با این موضوع کاملا موافق هست


برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=796439

1401/09/02 01:16

پاسخ به

شیدا شیداییم کردی

جوووووون?

1401/09/02 01:16

بعد سقطم هم تمام آزمایشات سقط مکرر رو دادیم که نزدیک به ده ملیون شدن پرداخت کردیم در کنار بیمه البته
که همه و همه اوکی بودن
راضی هستیم به رضای خدا
پشت پرده اتفاقات خوب و بد زیادی هست که خدا بهتر میدونه چه سر نوشتی رو برا بنده هاش رقم بزنه
ممنون که همراهیم کردین
یاعلی??


برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=796463

1401/09/02 01:16

مثل من باشیدا زود زود گذاشتم?

1401/09/02 01:17

پاسخ به

به به داستان سکسی میشود. ممد کجایی ? اندازه حامد نشدی

ممدکیه??

1401/09/02 01:17

پاسخ به

دیدی دل آدم میریزه یهو??

اره عاشق اون حسم
گاهی اوقاتم اولین عطر نامزدیم رو میزنم همسرم بوسم میکنه همون طوری میشیم
چند سالته

1401/09/02 01:18

گلها من رفتم بخوابم شب بخیر فردا میام❤

1401/09/02 01:19

پاسخ به

گلها من رفتم بخوابم شب بخیر فردا میام❤

شب بخیر

1401/09/02 01:19

شوهرم بیدارشد میگ توخواب داشتی دعپام میکردی چرا هرچیشد همه میفهمن?

1401/09/02 01:19

پاسخ به

شب بخیر

??

1401/09/02 01:20

پاسخ به

شوهرم بیدارشد میگ توخواب داشتی دعپام میکردی چرا هرچیشد همه میفهمن?

اخی
بس که ما زنا قر میزنیم

1401/09/02 01:20

پاسخ به

اره عاشق اون حسم گاهی اوقاتم اولین عطر نامزدیم رو میزنم همسرم بوسم میکنه همون طوری میشیم چند سالته

الان19

1401/09/02 01:21

به سلامتی عزیزم منم 18همسرم 34

1401/09/02 01:21

پاسخ به

بعد سقطم هم تمام آزمایشات سقط مکرر رو دادیم که نزدیک به ده ملیون شدن پرداخت کردیم در کنار بیمه البته...

فایزه جان ی جاهایی از داستان خیلی ناراحت شدم اما خداروشاکرم ک ی زندگی خوب در کنار همسر خوب داری انشالله با اومدن ی بچه خوشبختیتون کاملتر بشه ?

1401/09/02 01:23

پاسخ به

ممدکیه??

شوهر منه?

1401/09/02 01:23

پاسخ به

فایزه جان ی جاهایی از داستان خیلی ناراحت شدم اما خداروشاکرم ک ی زندگی خوب در کنار همسر خوب داری انشا...

ممنونم عزیزم
اره خداروشکر همسرم نفس منه خیلی ماهه

1401/09/02 01:24

پاسخ به

شوهر منه?

خدا ممد رو برا حفظ کنه انشأالله?
برو تو خونه جدید بهش حال بده

1401/09/02 01:24

پاسخ به

ممنونم عزیزم اره خداروشکر همسرم نفس منه خیلی ماهه

خدا حفظش کنه سایش مستدام انشالله عشقتون و مهرتونم مانا❤❤

1401/09/02 01:24