رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

پاسخ به

اره امشبو بده فردام شیش ساعت بده یبار بعد هشت ساعت دوبار بده دیگه قطع کن

باشه گلم❤

1401/09/28 20:26

پاسخ به

باشه گلم❤

امروز حوله سرد بزار فردا حوله داغ ورم نکنه

1401/09/28 20:32

پاسخ به

سلام جیگر

خوبی عزیزم

1401/09/28 21:04

پاسخ به

تازه واردی ?

اره

1401/09/28 21:05

پاسخ به

نظرتون چیه منم یه گروه بزنم رمان ارباب عمارت ?مثبت 18

حتما بزنی منم عضو کن خیلی از این رمانا دوست دارم??

1401/09/28 21:06

هرچی گروه زدید منم بیارید تو گروه من یادم میره عضو شم

1401/09/28 22:05

منم

1401/09/28 22:05

پاسخ به

اره

اها خوش اومدی گلم

1401/09/28 22:20

پاسخ به

هرچی گروه زدید منم بیارید تو گروه من یادم میره عضو شم

چشمم

1401/09/28 22:20

پاسخ به

nini.plus/nafasjon1384

تبش اندازه بگیر اگه پایین بود نیازی نیس
اما حواست به تبش باشه

1401/09/28 22:20

ایشالا پارت هاش بیاد میزارم

1401/09/28 22:20

?

1401/09/28 22:21

یه فیلتر شکن خوب بهم معرفی کنین

1401/09/28 22:26

ببینم میتونم پارت کاملشو بیارم

1401/09/28 22:26

پاسخ به

ببینم میتونم پارت کاملشو بیارم

تونستی پیدا کنی

1401/09/28 23:50

پاسخ به

اها خوش اومدی گلم

ممنون عزیز

1401/09/28 23:52

پاسخ به

یه فیلتر شکن خوب بهم معرفی کنین

فیلتر شکن آی وی پی ان هم خوبه من یه ماه دارمش خوبه کار میکنه

1401/09/28 23:54

کی میاد دیگه بقیش بیکار نشستم ????

1401/09/28 23:58

پارت جدید داریم امشب نیومده هر لحظه بزاره میزارمش

1401/09/28 23:59

نیومد ادامش

1401/09/29 09:44

پاسخ به

اوووو له له اکیپ این ورم آباد کنید

???

1401/09/29 09:54

پاسخ به

نیومد ادامش

سه تا اومده ?من خوندم

1401/09/29 10:43

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_292

کاش قلم پام میشکست و هیچوقت با اون پسره ی عوضی فرار نمیکردم...
کاش اون روز مامان و بابا از خواب بیدار شده بودن و جلوم رو میگرفتن و من اون خریت رو نمیکردم...

تو فکر بودم که در اتاق با شدت باز شد و بهراد سرش رو آورد داخل و گفت:

_ زود پاشو بیا بیرون

از لحنش استرس گرفتم پس روی تخت نیم خیز شدم و گفتم:

_ چیشده؟
_ فرناز اومده
_ چی؟!
_ پاشو، پاشو حاضر شو بیا

و سریع در اتاق رو بست و رفت.
اشکام رو پاک کردم و با تعجب زیر لب گفتم:

_ بعد از این همه مدت فرناز اینجا چیکار میکنه؟!

از روی تخت پاشدم و بعد از اینکه به دست و صورتم آب زدم، از اتاق خارج شدم و آروم از پله ها پایین رفتم.
فرناز و بهراد روی مبل ها نشسته بودن و در حال حرف زدن بودن پس به سمتشون حرکت کردم و وقتی نزدیکشون شدم رو به فرنازی که پشتش بهم بود و هنوز من رو ندیده بود، گفتم:

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_293

_ سلام خوش اومدی


با شنیدن صدام سریع از جاش پاشد، به سمتم اومد و با ذوق گفت:

_ سپیده چقدر دلم برات تنگ شده بود

و محکم بغلم کرد، منم دستام رو پشت کمرش گذاشتم و با لبخند تلخی گفتم:

_ یهو رفتی و دیگه پیدات نشدا!

ازم جدا شد، با شرمندگی نگاهم کرد و گفت:

_ باور کن دست خودم نبود، حتی نتونستم بیشتر از دو روز پیش خونواده ام بمونم و مجبور شدم که سریع برگردم!

همیشه از توجیح و قانع کردن بدم میومد به همین خاطر سرم رو تکون دادم و آروم گفتم:

_ باشه اشکال نداره

بدون توجه به حرفم دستاش رو با ذوق به هم زد و گفت:

_ ولی بجاش تا آخر تابستون هستم

بعد هم با دهن کجی به بهراد نگاه کرد و گفت:

_ البته شبها نمیتونم اینجا بمونم

بهراد پوفی کشید و گفت:

_ فرناز!
_ چیه؟
_ من کِی گفتم نمیتونی بمونی؟
_ نگفتی، خودم نمیخوام بمونم!
_ ای بابا

همینطوری تو سکوت داشتم بهشون نگاه میکردم که فرناز با تعجب به سمتم برگشت و گفت:

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_294

_ چرا انقدر ساکتی؟
_ چی بگم آخه
_ نمیدونم، انگار اصلا خوشحال نشدی که برگشتم

لبخند زورکی زدم و گفتم:

_ چرا خوشحال شدم
_ اره مشخصه!

خواستم چیزی بگم که بهراد به سمتم اومد، دستش رو دور شونه هام انداخت و گفت:

_ فکرش درگیر کارایی که باید انجام بده

فرناز یکم از شربتی که توی لیوان بود رو خورد و گفت:

_ چه کارایی؟
_ آخر هفته ی دیگه عروسیمونه

به محض شنیدن این حرف شربت تو گلوش پرید و به سرفه کردن افتاد.
صورتش قرمز شد که بهراد سریع چندتا ضربه ی محکم به کمرش زد و گفت:

_ درست شربت بخور خب

فرناز بعد از کلی سرفه کردن،

1401/09/29 10:43

گلوش رو صاف کرد و به زور گفت:

_ تو کِی میخوای یاد بگیری که یه همچین خبرایی رو نباید یهویی بدی؟
_ خبر بد رو نباید یهویی بدن نه خبر خوب رو!

زیر لب طوری که فقط خودم بشنوم، گفتم:

_ اینم خبر بده دیگه

فرناز لیوان شربتش رو روی میز گذاشت و دست جفتمون رو گرفت، سریع به سمت مبل ها رفت و گفت:

_ بیایید اینجا ببینم، باید کامل برام تعریف کنید

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/09/29 10:43

پاسخ به

♥️✨♥️✨♥️✨ #برزخ_ارباب #پارت_292 کاش قلم پام میشکست و هیچوقت با اون پسره ی عوضی فرار نمیکردم... کاش ا...

چه زود گذاشتی

1401/09/29 10:43